جستجوی پیشرفته
بازدید
64797
آخرین بروزرسانی: 1398/05/14
خلاصه پرسش
مرگ چیست و آیا می‌توان زمان آن‌را به تأخیر انداخت؟
پرسش
مرگ چیست و آیا می‌توان زمان آن‌را به تأخیر انداخت؟
پاسخ اجمالی
مرگ از نگاه فلاسفه اسلامى این است که نفس آدمى تدبیر بدن را رها نموده و از بدن منقطع گردد. البته این دیدگاه نشأت گرفته از قرآن و روایات است که ماهیت مرگ را فنا و نیستى نمی‌دانند.
در متون اسلامى، تعبیرات مختلفى پیرامون مرگ وجود دارد که همه در یک جهت مشترک‌اند و آن این‌که مرگ، فنا و نابودى نبوده، بلکه انتقال از خانه‌اى به خانه دیگر است؛ زیرا که انسان، مرکب از روح و بدن است و با مرگ که فقدان حیات و زندگى بدن ظاهرى است، روح به جهان آخرت منتقل می‌شود، و بدین لحاظ، مرگ به انسان نسبت داده می‌شود. مرگ، دریافت روح توسط فرشته مرگ است همانند زمان خواب. مرگ، یک خواب طولانى است و خواب، یک مرگ موقت، پس مرگ وفات است نه فوت و هلاکت و نابودى.
اما این‌که آیا می‌شود مرگ را به تأخیر انداخت، در این مورد در آیات و روایات با دو گونه اجل آشنا می‌شویم: «اجل معلق» و «اجل حتمى» که با اسامى دیگرى هم در نصوص دینى از آنان یاد شده است.
«اجل معلق» هر شخص، عبارت است از آن مدتى که بنا است در این دنیا زندگى کند، اما قابل تقلیل و افزایش است؛ مثلاً با انجام صله رحم و دادن صدقه می‌توان، این اجل را به تأخیر انداخت و با عاق والدین و قطع رحم آن‌را کم نمود، و این همان اجلى است که در لوح محو و اثبات ثبت شده است.
اما «اجل حتمى» همان است که قابل تغییر نیست و در «امّ الکتاب» مکتوب است.
پاسخ تفصیلی

 

در متون اسلامى، تعبیرات مختلفى پیرامون مرگ و واقعیت آن به کار رفته است که هر یک گویاى جهتى از حقیقت مرگ است. اما قبل از بررسى قرآن و روایات، به عنوان پیش درآمد، به بیان سخنان تنى چند از فلاسفه می‌پردازیم.

بوعلى سینا می‌گوید: مرگ بیش از این نیست که نفس آدمى آلات و ابزار خود را که به کار می‌گرفت، ترک کند. و منظور از آلات، همان اعضا و جوارحى است که مجموع آنها را بدن نامند.[1]

ملاصدرا معتقد است: مرگ مفارقت روح از بدن است و نفس، در حرکت جوهرى به مرحله‌اى می‌رسد که دیگر نیازى به آلات و ابزار تن ندارد. بدن، به منزله کشتى است که نفس سوار آن شده تا در سفر به سوى خدا، در خشکى اجسام و دریاى ارواح از آن کمک بگیرد و وقتى از این مرحله گذشت، دیگر نیازى به این بدن ندارد و بدین جهت است که موت عارض می‌شود. و سبب عروض مرگ، پایان یافتن قواى طبیعى، یا تمام شدن حرارت غریزى یا چیزهاى دیگرى که اطبا می‌پندارند نیست، بلکه مرگ امرى طبیعى براى نفس است و چنین امرى، مایه خیر و کمال است و چیزى که مایه خیر و کمال نفس است، حق او است. پس مرگ حق او است.[2] در همین راستا، در ابحاث عقلیه گفته می‌شود که مرگ عبارت است از: مفارقة النفس للبدن بانقطاع تعلقها التدبیرى.[3]

به هرحال فلاسفه اسلامى تلاش کرده‌اند با عنایت به قرآن و روایات، مرگ را تفسیر نمایند؛ و لذا با مراجعه به آیات و روایات سعى خواهیم کرد که به این کوضوع بپردازیم.

  1. قرآن گاهى مرگ را فقدان حیات و آثار آن؛ نظیر شعور و اراده، می‌داند. البته فقدان حیات در چیزى معنا دارد که شأنیت اتصاف به حیات را داشته باشد: «و کنتم امواتاً فاحیاکم ثم یمیتکم»؛[4] و شما مردگان بودید و او شما را زنده کرد، سپس شما را می‌میراند.

و یا درباره بت‌ها می‌فرماید: «اموات غیر احیاء»؛[5] آنها مردگانى هستند که هرگز استعداد حیات ندارند.

مرگ به معناى فقدان حیات اگر به انسان نسبت داده شود، بدین لحاظ است که انسان از روح و بدن ترکیب یافته و چون بدن بعد از وجدان حیات، فاقد حیات می‌شود، می‌توان چنین گفت که مرگ بر انسان عارض شده و گر نه در قرآن نیامده است که روح متصف به مرگ می‌شود، همان‌طوری که درباره فرشته هم نیامده است.[6]

  1. از جمله تعبیرات قرآن درباره مرگ، واژه «تَوَفّى»[7] است؛ «توفى» از ماده «وفی» است و به دریافت چیزى بدون کمى و کاستى گفته می‌شود. «توفیتُ المال»؛ یعنى مال را بدون کم و کسر، دریافت کردم. در 14 آیه از آیات قرآن، این تعبیر درباره مرگ آمده و بیانگر این حقیقت است که اولاً: انسان داراى بعد غیر مادى است و در پرتو این بعد است که از بین نمی‌رود و بدون کمى و کاستى تحویل مأموران غیبى خداوند می‌گردد و آنان این بعد روحانى را دریافت می‌کنند. این بُعد غیر مادى، همان است که در آیات متعددى از آن به روح و نفس تعبیر شده است. و در پرتو همین روح و بُعد الهى است که انسان زندگى نوین و جدیدى را پس از مرگ پى می‌گیرد.

ثانیاً: شخصیت واقعى انسان، بدن و جهازات و توابع آن نیست؛ چون بدن، تدریجاً منهدم می‌شود،[8] و به جایى تحویل داده نمی‌شود. مؤید دیگر در این رابطه این است که در این‌گونه آیات، یک سلسله اعمال حیاتى؛ مانند مکالمه با فرشتگان، آرزو و تقاضا، پس از مرگ به انسان نسبت داده می‌شود و به روشنى گویاى این حقیقت است که همه واقعیت انسان، جسد بی‌حس و شعورش نیست و گر نه مکالمه و ... بی‌معنا بود.[9] لذا باید گفت: مرگ، وفات است نه فوت.[10] بنابراین، مرگ یک امر وجودى و قابل آفرینش است و به همین سبب است که قرآن مرگ را هم مخلوق می‌داند.[11]

در سوره زمر آیه 42 آمده است: «الله یتوفى الانفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها...»؛ خدا است که به هنگام مرگ ارواح را می‌گیرد و ارواحى را که نمرده‌اند نیز به هنگام خواب قبض می‌کند، سپس ارواح کسانى که فرمان مرگشان را صادر کرده نگه می‌دارد و ارواح دیگرى را [که باید زنده بمانند] باز می‌گرداند. ضمیر در «موتها» و «منامها» اگرچه ظاهراً به انفس برمی‌گردد، ولى در واقع اشاره به ابدان و اجساد انسان‌ها است؛ زیرا بدن می‌میرد نه روح، پس مرگ یک خواب طولانى است و خواب یک مرگ موقت. به عبارت دیگر؛ مرگ چندان فرقى با خواب ندارد، مگر این‌که خواب توفاى ناقص است؛ یعنى به روح دوباره اذن داده می‌شود که به بدن برگردد.[12]

از آیات 60 و 61 سوره واقعه هم استفاده می‌شود که مرگ انتقال از خانه‌اى به خانه دیگر و تبدل خلق به خلق دیگر است و انعدام و فنا نیست[13] در نتیجه می‌توان گفت: مرگ تولد دوباره و ثانوى است.

پیامبر اسلام(ص) در این‌باره می‌فرماید: «شما براى فنا آفریده نشده‌اید، بلکه براى بقا آفریده شده‌اید و تنها از خانه‌اى به خانه دیگر می‌روید».[14]

على(ع) هم مرگ را این‌گونه توصیف می‌کنند: مرگ جدا شدن از خانه فنا است و رحلت کردن به سوى خانه بقا است.[15] امام حسین(ع) در بیانى زیبا، مرگ را به پُل و گذرگاه تشبیه می‌فرماید که انسان مؤمن به واسطه آن از آلام و سختی‌ها عبور می‌نماید و وارد جنت واسعه می‌شود.[16]

اما در پاسخ به این‌که آیا می‌شود مرگ را به تأخیر انداخت یا نه؟ چنین می‌توان گفت که در متون اسلامى به دو گونه اجل اشاره شده است:[17] قرآن می‌فرماید: «... قضى اجلاً و اجلٌ مسمى عنده»؛[18] سپس مدتى مقرّر داشت و اجل حتمى نزد او است؛ یعنى انسان یک اجل مبهم دارد[19] و یک اجل مسمّى و متعیّن، که در نزد خدا است(و شاهد، کلمه «عنده» است) که در آن تغییرى حاصل نمی‌شود. از طرف دیگر؛ «ما عندالله باق»[20] و این همان اجل محتوم است که در آیه 49 سوره یونس بدان اشاره شده است: «هنگامی که اجل آنها فرا رسد (فرمان مرگشان صادر شود) نه ساعتى تأخیر می‌کنند و نه پیشى می‌گیرند».

البته باید توجه داشت که نسبت اجل مسمّى به اجل غیر مسمّى، نسبت مطلق منجّز به مشروط معلّق است؛ و لذا ممکن است که مشروط معلق به جهت عدم تحقق شرطش متحقق نشود، بر خلاف مطلق منجر که راهى براى عدم تحققش وجود ندارد. حال اگر این مطالب را به آیه 39 سوره رعد که می‌فرماید: «لکل اجل کتاب یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب»،[21] ضمیمه کنیم، به دست می‌آوریم که اجل مسمى، همان چیزى است که در «ام الکتاب» نهاده شده و غیر مسمى همان است که در «لوح محو و اثبات» مکتوب شده است.

«ام الکتاب» قابل انطباق بر حوادث ثابت در عین است؛ یعنى حوادث از جهت استنادش به اسباب عامه‌اى که از تأثیر، تخلف نمی‌ورزد، و «لوح محو و اثبات»، قابل انطباق بر حوادث است از جهت استنادش به اسباب ناقصه‌اى که چه بسا آن‌را «مقتضیات» می‌نامیم که ممکن است با موانعى همراه گردند و از تأثیر باز داشته شوند؛ لذا گاهى اجل مسمى و غیر مسمى با هم موافق‌اند و گاهى مخالف، و آن اجلى که واقع می‌شود اجل مسمى است.[22]

به هر حال، اجل معلق این قابلیت را دارد که به تأخیر بیفتد، و در اثر موانعى از تأثیر باز داشته شود؛ لذا اگر در روایاتى مشاهده می‌کنیم که می‌فرماید با انجام فلان کار و عمل، عمر آدمى زیاد می‌شود، اشاره بدین نکته دارد که عمل مذکور، مانعى براى تحقق اجل معلق است.

روایت است که: «یعیش الناس باحسانهم اکثر مما یعیشون باعمارهم و یموتون بذنوبهم اکثر مما یموتون بآجالهم»؛[23] مردمی که به واسطه کارهاى خوبشان زندگی می‌کنند بیشتر از کسانی هستند که به عمر طبیعی شأن زندگی  می‌کنند و مردمی که به واسطه گناهانشان می‌میرند، بیشتر از کسانی هستند که به اجلشان می‌میرند.

گاهى بیان می‌شود که صدقه از اجل «معلق» جلوگیرى می‌کند و عمر آدمى را زیاد می‌نماید و زمانى دیگر صله رحم به عنوان چیزى که باعث عمر طولانى می‌شود، معرفى می‌گردد.[24]


[1]. شیخ الرئیس، رسالة الشفاء من خوف الموت، ص 340 - 345.

[2]. ملا صدرا، اسفار، ج 9، ص 238.

[3]. اگر ارتباط نفس با بدن قطع گردد، به گونه‌اى که دیگر بدن را تدبیر ننماید، مرگ نام دارد.

[4]. بقره، 28.

[5]. نحل، 21.

[6]. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 286، قم، دفتر انتشارات اسلامی‏، چاپ پنجم‏، 1417ق.

[7]. نحل، 32؛ انفال، 50؛ انعام، 60؛ زمر، 42.

[8]. در آیه 60 سوره انعام آمده است: «هو الذى یتوفاکم»؛ یعنى او است که شما را تحویل می گیرد. لفظ «کُم» همان است که از او به «من» یا «خود» تعبیر می‌شود و همیشه ثابت است.

[9]. ر. ک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 2، ص 503 – 511، تهران، صدرا.

[10]. ر. ک: جوادى آملی، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن، ج 3، ص 388 – 397؛ ج 2 ص 497 - 509.

[11]. «الذى خلق الموت و الحیوة...»؛ آن‌کس که مرگ و حیات را آفرید. ملک، 1 و 2؛ ر. ک: مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، ج 5، ص 430 – 442، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ پنجم، 1377ش.

[12]. ر. ک: پیام قرآن، ج 5، ص 433.

[13]. ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19 ص 133 و ج 20 ص 356.

[14]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 6، ص 249، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.

[15]. تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، درایتی، مصطفی، ص 161، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1366ش. «الموت مفارقة دار الفناء و ارتحال الى دار البقاء». در بیانى دیگر می‌فرماید: «خذوا من ممرکم لمقرکم»؛ از گذرگاه خود- توشه- بردارید براى جایى که در آن پایدارید. سید رضی، نهج البلاغه، محقق، صبحى صالح، ص 493، قم، هجرت. و در حال احتضار شما به آن‌جا سوق داده می‌شوید: «الى ربک یومئذ المساق...»؛ قیامت، 26 – 30.

[16]. شیخ صدوق، معانى الاخبار، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ص 289، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1403ق. «...فماالموت الا قنطرةٌ تعبر بکم عن البؤس و الضرّاء الى الجنان الواسعة...».

[17]. ر. ک: بحار الانوار، ج 5، ص 139.

[18]. انعام، 2.

[19]. نکره (اجلاً) ابهام را افاده می‌کند.

[20]. «آنچه نزد خدا است باقى و ثابت است». نحل، 96.

[21]. «هر زمانى نوشته‌اى دارد [و براى هر کارى موعدى مقرر است] خداوند هر چه را بخواهد محو و هرچه را بخواهد اثبات می‌کند و ام الکتاب نزد او است».

[22]. ر. ک: المیزان ج 7، ص 8 - 10.

[23]. بحار الانوار، ج 5، ص 140.

[24]. ر. ک: (صدقه و دفع نزول بلا)، پاسخ 25192؛ (رابطه میان صله رحم و افزایش عمر)، پاسخ 50413.

ترجمه پرسش در سایر زبانها
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها