وحدت بر دو قسم است : حقیقی و غیر حقیقی
واحد حقیقی : وحدتی است که واحد بدون واسطه متصف به وحدت می شود و واحد غیر حقیقی : وحدتی است که واحدی با واسطه متصف به وحدت می شود. برای توضیح مطلب به پاسخ تفصیلی مراجعه کنید.
یکی از تقسیمات در باب وجود تقسیم وجود است به واحد و کثیر
وحدت بر دو قسم است : حقیقی و غیر حقیقی
واحد حقیقی : وحدتی است که واحد بدون واسطه متصف به وحدت می شود .
واحد غیر حقیقی : وحدتی است که واحدی با واسطه متصف به وحدت می شود ؛ مثل انسان و اسب که در حیوانیت مشترک هستند و به واسطه حیوانیت متصف به وحدت می شوند .
واحد حقیقی نیز بر دو قسم است :
الف : یا ذاتی است که عین وحدت است مثل صرف الشی که به هیچ وجه متکرر و دو تا نمی شود ؛ که در این نوع از وحدت موضوع و محمول یک چیزند و ذات موضوع عین وحدت است ؛مثلا وقتی گفته می شود الله واحدٌ ؛موضوع یعنی الله عین وحدت است و وحدت منفک از ذات نیست ؛ از این وحدت به و حدت حقه حقیقیه تعبیر می شود .
ب : ذاتی که متصف به وحدت است ؛ مثل انسان که متصف به وحدت شود. در اینجا تصور انسان هیچ گونه ملازمه ای با اثبات صفت وحدت ندارد و در ذات خودش نه وحدت نهفته و نه کثرت ، لذا هم می تواند واحد باشد و هم می تواند کثیر باشد؛ از چنین وحدتی به وحدت غیر حقه تعبیر می کنند .
وحدت حقیقی غیر حقه نیز بر دو قسم است :
الف : واحد خاص یا بالخصوص که با تکرار آن، عدد ساخته می شود مثلا اگر آنرا دو بار تکرار کنی عدد دو و اگر سه بار تکرار کنی عدد سه و... ، پس سه یعنی یک و یک ویک ؛ گر چه خود یک عدد نیست ولی مبدا اعداد است چون عدد کمیتی است که قابل انقسام باشد در حالی که یک تقسیم پذیر نیست[1] ؛ از این نوع وحدت به وحدت عددی تعبیر می کنند که در مقابل کثرت است .
ب :واحد عام یا بالعموم که موصوفات عامی مثل نوع یا جنس متصف به وحدت شوند[2].
هر یک از این وحدتها باز تقسیماتی دارد که برای تبین بحث نیازی به بیان آن نیست و عمده در این تقسیم بندی وحدت حقه حقیقیه و وحدت عددی و جایگاه و حوزه جریان آنها است .
برهانی که برای اثبات وحدت حقه (غیر عددی)خداوند اقامه شده این است که کثرت و تعدد فرع بر محدودیت است و محدودیت مساوی با معلولیت و امکان؛ بنابر این واجب الوجود مطلق و بی نهایت است چون حقیقت وجود ذاتا محدودیت بر نمی دارد و هر قید و محدودیتی که در وجود راه پیدا کند از ناحیه خارج از ذات وجود است و خارج از ذات وجود، عدم و نیستی است .
براهین متعددی برای اثبات صرافت و عدم محدودیت و ماهیت نداشتن واجب الوجود اقامه شده است[3] ؛ یکی از براهین این است که امکان لازمه ماهیت است ، پس هر صاحب ماهیتی ممکن است ، عکس نقیض این قضیه این می شود که هر چه ممکن الوجود نیست پس ماهیت ندارد، نتیجه: واجب الوجود غیر از وجودش ماهیت ندارد[4]، و وقتی ماهیت که بیان نداری های شئ است، نداشت پس صرف الوجود است و صرف الوجود واحد است به وحدت حقه حقیقی[5] ؛ مثلا اگر انسان را در نظر بگیریم از آن جهت که انسان است و بس و هیچ چیز دیگری را با او لحاظ نکنیم جز یک حقیقت بیش نیست و اگر بخواهیم یک انسان دیگری را تصور کنیم ممکن نیست و اگر هم تصور کردیم انسان دومی در واقع همان انسان اولی است که یک بار دیگر تصور کرده ایم نه اینکه یک انسان دیگری باشد، و انسان وقتی قابل تعدد و تکثر است که بواسطه ماده و زمان مکان ودیگر محدودیت ها،محدود شود، یکی بشود انسان این زمانی و مکانی و دیگری بشود انسان آن زمانی و مکانی؛ بنابراین اگر ما موجودی را مطلق و بی نهایت تشخیص دادیم،دیگر فرض وجود مطلق دیگری معنا ندارد مثل اینکه اگر ما عالم را بی نهایت فرض کردیم و قائل به عدم تناهی ابعاد عالم شدیم فرض جهانی دیگر غیر ممکن است چون هر جهان دیگری را فرض کنیم یا خود همین جهان و یا جزئی از این جهان خواهد بود[6].
[1] ملا صدرای شیرازی؛اسفار اربعه؛ج 2؛ص 98؛چاپ چهارم؛دار احیاء التراث العربی؛ بیروت؛1410؛ه.ق
[2] اسفار اربعه؛ج 2؛ص 82؛ علامه طباطبایی؛ نهایة الحمة؛ ص 182؛ چاپ شانزدهم؛ مؤسسه النشر الاسلامی؛ قم؛1422؛ ه.ق
[3] همان، ج 1، ص 96-113.
[4] نهایة الحکمة؛ ص66
[5] نهایة الحکمة ؛ ص 338
[6] مجموعه آثار؛ جلد 16؛ص 398