أبوحفص[1] عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم بن ابی عاص بن امیه بن عبد شمس،[2] قرشی،[3] هشتمین خلیفه از دودمان بنی امیه بود[4] که او را شجاعترین فرد بنیمروان میدانستند.[5]
نام مادرش ام عاصم لیلی بنت عاصم بن عمر بن خطاب بود؛[6] از اینرو عمر بن خطاب جد مادری وی به شمار میرود.[7]
وی در سال 59،[8] 61،[9] و یا 63 هجری[10] زاده شد.
مشخصات ظاهری
وی سبزهگون(اسمر)، زیبا، لاغر اندام، دارای محاسن زیبا و چشمانی فرورفته بود و از لگد اسبی که در کودکی خورده بود، نشانهای بر چهره داشت. با وجود اینکه ریش وی سفید شده بود، اما تا وقت مرگ خضاب نمیکرد.[11]
دوران کودکی
از دوران کودکی عمر اطلاعات زیادی در دست نیست؛ با این وجود، گزارشهای تاریخی حاکی از آن است که پدرش وی را نزد صالح بن کیسان فرستاد تا به او سواد خواندن و نوشتن بیاموزد.[12] همچنین میگویند وی در دوران کودکی حافظ قرآن بود.[13]
هنگامی که عبدالعزیز خواست به شام برود، فرزندش عمر از او درخواست کرد تا او را به مدینه بفرستد تا با فقیهان نشست و برخاست کرده و از آداب آنها بهره گیرد، پدرش نیز پذیرفت.[14]
همسر و فرزندان
در کتابهای تاریخی برای عمر چند همسر و فرزند ذکر شده است:
- لمیس دختر علی بن حارث که از وی صاحب چند فرزند به نام عبدالله، بکر و ام عمار شد.
- ام عثمان دختر شعیب بن زبان که از وی صاحب فرزندی به نام ابراهیم شد.
- فاطمه دختر عبدالملک بن مروان که از وی صاحب چند فرزند به نام اسحاق، یعقوب و موسی شد.
- همچنین وی فرزندانی به نام عبدالملک، ولید، عاصم، یزید، عبدالله، عبدالعزیز، زبان، أمه و أم عبدالله داشت که مادر آنها کنیزی ام ولد بود.[15]
مزایا و ویژگیها
در گزارشهای تاریخی مزایای فراوانی برای وی از زبان بزرگان اهلسنت برشمردهاند:
- احمد بن حنبل: من نمیدانم کلام کسی از تابعان غیر از عمر بن عبدالعزیز حجت باشد.[16]
- انس بن مالک: پشت سر هیچکس نماز نگزاردم که نمازش از عمر بن عبد العزیز به نماز رسول خدا(ص) شبیهتر باشد.[17]
- علی بن بذیمه: عمر بن عبدالعزیز هنگامی که حاکم مدینه بود، از همگان خوشلباستر و خوشبوتر بود و راه رفتنش همراه با تفاخر بود؛ اما پس از آن او را دیدم که مانند راهبان راه میرفت.[18] هنگامی که عمر بن عبد العزیز والی مدینه بود، دستور داد تا برایش پارچهای بخرند. وقتی پارچهای که به چهارصد درهم خریده برای وی آوردند، با دست خود آنرا لمس کرد و گفت: چقدر خشن و سخت است؛ اما پس از آنکه خلیفه شد، دستور داد پارچه برایش بخرند، پارچهای را به چهارده درهم خریدند، با دست آنرا لمس کرد و گفت: سبحان الله چه نرم و لطیف است.[19]
نکوهش عمر بن عبدالعزیز در روایات
با آنکه عمر بن عبدالعزیز مانند دیگر خلفای اموی، به اذیت و آزار اهلبیت(ع) و شیعیان نپرداخته، بلکه گاه نیکیهایی نیز از او مشاهده میشد؛ اما در برخی روایات از او به نیکی یاد نشده است:
- عبدالله بن عطاء تمیمی گفت: همراه با امام سجاد(ع) در مسجدالنبی(ص) بودیم. عمر بن عبدالعزیز با نعلینی که بندهای آن از نقره بود، از آنجا عبور کرد. امام(ع) فرمود: این مرد اسرافگر نخواهد مرد مگر اینکه به فرمانروایی میرسد. عبدالله با تعجب پرسید، همین فرد فاسق؟! امام(ع) فرمود: آری! ولی مدت حکومت او زیاد طول نمیکشد. پس از مرگ او اهل آسمان لعنتش کرده، اما اهل زمین برایش طلب آمرزش میکنند.[20]
- ابوبصیر گفت: خدمت امام باقر(ع) در مسجدالنبی(ص) بودم که عمر بن عبدالعزیز وارد شد. امام(ع) فرمود: این جوان روزی زمامدار خواهد شد و به عدالت رفتار میکند. چهار سال خلیفه خواهد و سپس از دنیا میرود. اهل زمین بر او گریه میکنند، ولی فرشتگان آسمان او را لعنتش میکنند؛ زیرا مقامی که حق او نیست را غصب کرده است، البته پس از زمامداریاش به اندازهی قدرت خود عدالت میورزد (اما این عدالت نمیتواند گناه بزرگ غصب خلافت را از پرونده او پاک کند).[21]
به عبارت دیگر، ائمه(ع) رفتار عمر بن عبدالعزیز را مانند فردی ارزیابی نمودهاند که فرزندانی را از پدر و مادرشان بدزدد و آنها را به خانه خود برده، اما با این کودکان بسیار خوشرفتار باشد! در زشتی کار او نیازی نیست تا خوشرفتاریهای او انکار شود، بلکه همین که او کودکانی را از آغوش پدر و مادرشان جدا ساخته به تنهایی کافی است تا او را فردی زشتکار دانسته و خواستار محاکمه او شویم، حتی اگر او آن کودکان دزدیده شده را با بهترین وجهی مراقبت کرده باشد!
البته در مقام مقایسه، افرادی که کودکانی را دزیده و با آنان بدرفتاری نموده و حتی آنان را به قتل برسانند، زشتکارتر از او خواهند بود!
با این نگاه ما در صدد انکار برخی رفتارهای نیک عمر بن عبدالعزیز نخواهیم بود.
اقدامات عمر بن عبدالعزیز در دوران خلافت
عمر پس از آنکه توسط ولید بن عبدالملک در سال 87 هجری و در حالی که 25 سال داشت به حکومت مدینه منصوب شد،[22] در سال 99 هجری به خلافت رسید[23] و تا سال 101 هجری در مقام خود باقی ماند[24] و همانگونه که امام سجاد(ع) پیشبینی کرده بود، حکومتش زیاد طول نکشید و از دنیا رفت.[25] بنابراین مدت خلافت عمر بن عبد العزیز حدود 2 سال و 5 ماه و 5 روز طول کشید.[26]
وی در مدت خلافت کوتاه خود کارهای مختلفی انجام داد:
- رفع لعن بر امام علی(ع):
معاویه سنتی را برپا کرد که امام علی(ع) را به طور علنی و در مراسمهای عمومی مورد لعن قرار میدادند؛ شیوع این سنت زشت، به حدّی گسترش یافته بود که امام مجتبی(ع) در صلح خود با معاویه شرط کرد که دیگر در منابر، حضرت علی(ع) را لعنت نکنند،[27] اما این سنت نکوهیده همچنان ادامه داشت تا وقتی عمر بن عبدالعزیز به حکومت رسید که لعن بر امام علی(ع) را ممنوع کرد.[28] این عمل او با استقبال مردم مواجه شد و بسیاری او را تحسین کردند.[29]
اما دلیلش چه بود که او در این زمینه، رفتاری خلاف دیگر امویان داشت؟! خود او توضیح میدهد:
در مدینه علم میآموختم و در جلسه درس عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود شرکت میکردم. گویا به استاد من گفته شده بود که من در مورد امام علی(ع) سخنهای ناروا گفتهام. روزی هنگام نماز بر او وارد شدم، به من گفت: از کجا و چه وقت دانستی که خداوند بر اهل بدر، پس از آنکه از آنان راضی شد، خشم گرفت؟! گفتم: چنین سخنی نشنیده بودم! گفت: پس این چه سخنانی است که از تو در مورد علی(ع) شنیدم؟! گفتم: از خداوند و شما پوزش میطلبم؛ پس از آن بود که دشنام به علی(ع) را رها کردم.[30]
همچنین عمر گفت: پدرم در سخنرانی هنگامی که به دشنامدادن به علی(ع) میرسید، دچار لکنت زبان میشد. به او گفتم: پدر! تو در سخن گفتن شیوایی، اما چرا هرگاه به نام علی(ع) میرسی، زبانت بند میآید؟! پدرم گفت: تو هم به این نکته آگاه شدی؟ گفتم: آری. گفت: فرزندم! اگر آنچه ما دربارهی علی میدانیم، مردم پیرامون ما میدانستند، ما را رها کرده به آل علی(ع) میپیوستند.[31]
- بازگرداندن فدک به اهلبیت:
یکی از اقدامات بزرگی که عمر بن عبدالعزیز برای رفع ظلم از خاندان رسول خدا(ص) انجام داد، بازگرداندن فدک به فرزندان حضرت فاطمه(س) بود.[32]
امام صادق(ع) فرمود: «وقتی عمر بن عبد العزیز به حکومت رسید، به ما جایزههای گرانی داد. برادرش اعتراض نمود و گفت: بنیامیه از تو راضی نیستند، چون فرزندان فاطمه را بر آنها مقدم میداری. وی در پاسخ گفت: من آنها را برتری میدهم و ترسی ندارم و هر چه بگویند گوش نمیدهم؛ زیرا شنیدهام که پیامبر(ص) فرمود: فاطمه پارهی تن من است، هر چه باعث شادمانی او شود، مرا نیز شاد میکند و آنچه او را ناراحت کند، مرا ناراحت میکند. من جویای شادی پیامبر هستم و راضی نیستم او را ناراحت کنم».[33]
- کمکهای مالی به اهلبیت:
عمر بن عبدالعزیز علاوه بر برگرداندن فدک به اهلبیت(ع)، کمکهای مالی نیز به این خاندان داشت. این امر باعث شد تا فاطمه دختر امام علی(ع) از او ستایش کند و این ماجرا را نقل کند: «هنگامی که عمر بن عبدالعزیز حاکم مدینه بود، نزد او رفتم. او همه اطرافیان خود را مرخص کرد و وقتی در خانه کسی غیر از من و او باقی نمانده بود، گفت: ای دختر علی! به خدا سوگند که روی زمین افراد هیچ خاندانی محبوبتر از شما در نظر من نیستند و شما در نظرم از افراد خانوادهام دوست داشتنیتر هستید».[34]
همچنین فاطمه دختر امام حسین(ع) با ارسال نامهای برای عمر بن عبدالعزیز از خدمات او سپاسگزاری کرد و نوشت: به خدا سوگند نسبت به کسانی که خدمتگزاری ندارند خدمت کردی و برهنگان بنیهاشم دارای لباس شدند. عمر بن عبد العزیز از دریافت آن نامه شاد شد.[35]
- اظهار علاقه به اهلبیت:
روزی امام سجاد(ع) نزد عمر بن عبدالعزیز بود و از مجلس خارج شد. عمر بن عبدالعزیز به حاضران گفت: گرامیترین مردم کیست؟ حاضران گفتند: شما! عمر گفت: هرگز! گرامیترین مردم علی بن الحسین(ع) بود که اکنون از مجلس خارج شد.[36] او وقتی که خبر شهادت امام سجاد(ع) را شنید، جملات زیر را در سوگ آن بزرگوار گفت: چراغ روشنیبخش دنیا و زینت و جمال اسلام و زیور عبادتکنندگان از دست رفت.[37]
- برداشتن منع نقل حدیث:
بر اساس شواهد تاریخی، در زمان خلیفهی دوم، فرمان منع نگارش حدیث صادر و از نوشتهشدن احادیث به شدت جلوگیری میشد؛ اما آزادسازی تدوین و نگارش احادیث بعد از حدود صد سال و به طور رسمی با فرمان عمر بن عبدالعزیز(از خلفای اموی) به ابوبکر بن عمرو بن حزم آغاز شد.[38]
- انتقال سر مبارک امام حسین(ع) به کربلا:
برخی معتقدند یزید بن معاویه سر مبارک امام حسین(ع) را برای عمرو بن سعید حاکم مدینه فرستاد و وی سر مطهر را در قبرستان بقیع و کنار قبر مادرش حضرت زهرا(س) دفن کرد. هنگامی که عمر بن عبدالعزیز بر جایگاه خلافت نشست، شخصی را برای پیدا نمودن سر مبارک امام حسین(ع) در آن مکان فرستاد. وقتی از جریان آن سر و آن مکانی که در آن دفن شده بود، آگاه شد، دستور داد تا آن مکان را بشکافند و آن سر مقدس را بیرون آوردند. ظاهرا آن سر مبارک را به کربلا فرستاد تا در کنار پیکر امام(ع) قرار گیرد.[39]
- رفع نسبی ظلم از جامعهی اسلامی:
عمر بن عبدالعزیز از هنگامی که به خلافت رسید تا روزی که درگذشت، همواره به رد کردن اموالی که با ستم گرفته شده بود(رد مظالم) اهتمام میورزید. وی برای تحقق این امر در رد مظالم نخست از افراد خانوادهی خود آغاز کرد و اموال غصبی آنان را به بیتالمال برگرداند و سپس به مردم پرداخت.[40]
وی همچنین ده نفر از فقیهان شهر را جمع کرد و به آنها گفت: اگر دیدید کسی ستم میکند یا یکی از کارگزاران من ستم روا میدارد، و یا به هر یک از شما در آن باره خبری رسید، آنرا به من اطلاع دهید.[41]
- مذاکره با خوارج:
عمر بن عبدالعزیز با دعوت خوارج به مذاکره و مناظره توانست برخی از آنان را به سپاه خود دعوت کند.[42]
وفات
سرانجام عمر در روز جمعه بیست رجب سال 101 هجری در منطقهی دیر سمعان از منطقهی حمص نزدیک قنسرین با سم مسموم شد و در سن 39 سالگی از دنیا رفت. خلافت وی دو سال و پنج ماه و پنج روز طول کشید.[43]
[1]. ابن عمرانی، محمد بن علی بن محمد، الإنباء فی تاریخ الخلفاء، تحقیق، قاسم السامرائی، ص 50، قاهره، دار الآفاق العربیة، چاپ اول، 1421ق.
[2]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 9، ص 192، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
[3]. همان.
[4]. «اسامی و مدت زمان حکومت خلفا»، 51244.
[5]. البدایة و النهایة، ج 9، ص 192.
[6]. همان.
[7]. الإنباء فی تاریخ الخلفاء، ص 51.
[8]. البدایة و النهایة، ج 9، ص 192.
[9]. همان؛ ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق، البجاوی، علی محمد، ج 2، ص 435، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412ق.
[10]. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق، عطا، محمد عبد القادر، ج 5، ص 254، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1410ق.
[11]. أبوالحسن علی بن الحسین المسعودی، التنبیه و الإشراف، تصحیح عبد الله اسماعیل الصاوی، ص 276، قاهرة، دار الصاوی، بیتا.
[12]. همان، ص 192- 193.
[13]. البدایة و النهایة، ج 9، ص 192.
[14]. همان، ص 193
[15]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 253.
[16]. البدایة و النهایة، ج 9، ص 192.
[17]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 255.
[18]. همان، ص 256.
[19]. همان، ص 257؛ فضیلتهای برای عمر بن عبدالعزیز ذکر شده است. ر. ک: همان، ص 254 – 257.
[20]. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد (ص)، محقق، مصحح، کوچه باغی، محسن بن عباسعلی، ج 1، ص 170، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ دوم، 1404ق.
[21]. قطب الدین راوندی، سعید بن عبد اللّٰه، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 276، قم، مؤسسه امام مهدی (عج)، چاپ اول، 1409 ق.
[22]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 255.
[23]. الإنباء فی تاریخ الخلفاء، ص 50.
[24]. التنبیه و الإشراف، ص 276.
[25]. طبری آملی، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص 204، قم، بعثت، چاپ اول، 1413 ق.
[26]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 267.
[27]. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص 206، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، چاپ اول، 1417ق؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 14، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
[28]. «مستندات تاریخی در لعن امام علی(ع) توسط بنی امیه»، 38044.
[29]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 42، بیروت، دار صادر، 1385ق.
[30]. همان.
[31]. همان.
[32]. شیخ صدوق، خصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 104 – 105، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش.
[33]. حمیری، عبد الله بن جعفر، قرب الإسناد، ص 112 – 113، قم، مؤسسه آل البیت (ع)، چاپ اول، 1413ق.
[34]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 257.
[35]. همان، ص 304.
[36]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب (ع)، ج 4، ص 167، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق.
[37]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 305، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بیتا.
[38]. «ادامه یافتن منع حدیث در حکومت امام علی(ع)»، 115926؛ «منع کتابت حدیث و فرمان عمر بن عبدالعزیز»، 42417؛
[39]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 45، ص 145، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق؛ «مکان دفن سر مطهر امام حسین(ع)»، 30370.
[40]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 263.
[41]. همان، ص 257؛ عمر بن عبدالعزیز در جهت تحقق عدالت در جامعه اقدامات زیادی صورت داد که برای آگاهی بیشتر از آن ر. ک: همان، ص 257 – 266.
[42]. ابن قتیبه دینوری، عبد الله بن مسلم، الامامة و السیاسة، تحقیق، شیری، علی، ج 2، ص 136، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1410ق.
[43]. التنبیه و الإشراف، ص 276.