هنگامی که میگوییم موضوعی به واسطهی حیثیت تقییدی به وصفی متصف میشود، یا محمولی بر آن حمل میگردد، بر خلاف حیثیت تعلیلی، آنچه در حقیقت و بالذات به آن وصف یا محمول متصف میشود، خود موضوع نیست، بلکه موضوع همواره ثانیاً و بالعرض به آن وصف متصف خواهد بود. به بیان دیگر، امری در نسبتدادن وصف به موضوع مورد نظر، نقش واسطه دارد و در حقیقت این واسطه است که به وصف مورد نظر متصف میشود و به واسطهی این اتصاف حقیقی و نیز ارتباطی که موضوع با امر(واسطه) دارد، موضوع در مرحله دوم و بالعرض به وصف مورد نظر متصف میشود.
برای مثال هنگامی که میگوییم «سفیدی سفید است»، حکم سفید بودن اولاً و بالذات به موضوع قضیه تعلق میگیرد، ولی در گزاره «این جسم سفید است»، موضوع قضیه، یعنی «این جسم» در حقیقت و بالذات به سفیدی متصف نمیشود. آنچه به طور حقیقی به سفید بودن متصف است، همانگونه که در گزاره اول داشتیم، نفس سفیدی است؛ اما «این جسم» به واسطهی ارتباط و اتحادی که به عنوان محل با قید، یعنی «سفیدی» به عنوان حالّ یافته است، ثانیاً و بالعرض به این حکم متصف میگردد.
بنابر این، گزاره دوم چنین است: «این جسم به واسطهی سفیدی، سفید است». در اینجا واسطه، از نوع تقییدی است. ارتباط و اتحادی که میان قید و موضوع قضیه وجود دارد، -هرچند ارتباط یا اتحاد اعتباری باشد-، مصحح نسبت دادن محمول به موضوع به واسطهی آن حیثیت تقییدی است.
در مثال پیشین، اگر «واسطه» را به معنای حیثیت تعلیلی بگیریم، معنای گزاره این میشود که جسم به واقع و به طور حقیقی به سفیدی متصف است و خود، این حکم را بالذات پذیرفته است، در حالی که اگر حیثیت تقییدی در میان باشد، هیچگاه موضوع در حقیقت به سفیدی متصف نمیشود و تنها به سبب اتحادی که با سفیدی از باب اتحاد حالّ و محل دارد میتواند به نحو مجازی و ثانوی، به وصف سفیدی متصف گردد.[i]
[i]. ر. ک: یزدان پناه، سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، نگارش، انزلی، سید عطاء، ص 170- 171، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1388.