قرآن کریم در مورد سرنوشت مستکبران و تکذیب کنندکان آیات الهی میفرماید:
درهاى آسمان بر روى کسانى که آیات ما را تکذیب کرده و استکبار ورزیدند، گشوده نخواهد شد و آنان به بهشت وارد نخواهند شد، مگر آنکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد. و مجرمان را این چنین کیفر میدهیم:
«إِنَّ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیاطِ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمینَ».[1]
اصطلاح «حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیاطِ»، تعبیری کنایی و لطیف از محال بودن چنین رخدادی است. رسم عرب - و نیز دیگر اقوام - این است که هر گاه چیزى را بخواهند از جمله محالات به شمار آورند، از چنین تعبیراتى استفاده میکنند. در واقع براى اینکه عدم امکان ورود مستکبران و معاندان در بهشت به صورت یک مسئله حسى درآید، چنین مثالی انتخاب شده است. تا همانطور که هیچکس شک ندارد که ممکن نیست شتر با آن جثه بزرگش از سوراخ باریک سوزن عبور کند، همین طور مسلم بداند که هیچ راهى براى ورود افراد بیایمان متکبر به بهشت وجود ندارد!
گفتنی است که «جمل» در لغت هم به معنای «شتر نر»، و هم به معنای «طناب کشتى» آمده است. «سمّ» نیز به معنای سوراخ بوده، و همه سوراخهاى ظریف و کوچک بدن را «سم» میگویند.[2] سمّ کشنده را نیز از آن جهت، سمّ میگویند چون در بدن نفوذ میکند. واژه «خِیاط» هم به معناى سوزن است.
گفتنی است گرچه بیشتر مفسران «جمل» را در این آیه به معناى شتر گرفته و آیه را چنین معنا کردهاند که آنها داخل بهشت نمیشوند تا شتر داخل سوراخ سوزن شود، اما همانگونه که گفته شد، یکى از معانى واژه «جمل»، طنابهاى محکمى است که با استفاده از آنها، کشتیها را در ساحل به اسکله بسته و آنها را مهار میکنند.
از این رو، برخی مفسران با استناد به اینکه طناب و سوزن، تناسب بیشترى با هم دارند تا طناب و شتر، واژه «جمل» در این آیه را به معنای طناب ضخیم گرفتهاند که ورود آن نیز به سوراخ سوزن ممکن نیست.[3]
به هر حال تفاوتی نمیکند که معنای «جمل» را شتر بدانیم و یا طناب ضخیم، زیرا نتیجه یکی است و بر اساس این آیه، ورود مستکبران و تکذیبکنندگان به بهشت محال بوده، و بر اساس آیه «وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ»،[4] خلود آنها در جهنم قطعی است.
[1]. اعراف، 40.
[2]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 4، ص 645، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
[3]. ر. ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 6، ص 170- 171، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش؛ قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج 2، ص 51، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ ششم، 1371ش.
[4]. بقره، 167.