کد سایت
fa79237
کد بایگانی
96545
نمایه
بررسی روایت جسّاسه
طبقه بندی موضوعی
درایه الحدیث
خلاصه پرسش
در مورد حدیث جساسه که پیامبر اسلام(ص) آنرا از تمیم داری شنیده و بر منبر نقل کرده، اطلاعاتی میخواستم؟
پرسش
آیا حدیث جساسه که از تمیم داری نقل شده مورد قبول است؟
پاسخ اجمالی
«حدیث جساسه» مشهورترین حدیثی است که در منابع اهلسنت از تمیم داری نقل شده است:[1]
حسین بن ذکوان، از ابن بریده، از شعبی، از فاطمه بنت قیس که از نخستین زنان مهاجر است، نقل میکند: صدای منادی را شنیدم که مردم را به نماز جماعت با پیامبر(ص) فرا میخواند. به مسجد رفته و در صف ابتدایی بانوان، همراه پیامبر(ص) نماز گزاردم. حضرتشان پس از نماز با چهرهای خندان بر منبر نشست و دستور داد که هیچ فردی از جایش حرکت نکند، سپس فرمود: آیا میدانید چرا شما را فراخواندم؟ مردم گفتند: خدا و پیامبرش بهتر میدانند. پیامبر(ص) فرمود: تمیم که مردی نصرانی بود و اکنون بیعت کرده و اسلام آورده، برایم حدیثی در مورد مسیح دجال نقل کرده که با آنچه من به شما میگفتم، همخوانی دارد. او میگوید که با سی تن از مردان قبیله لخم و جذام بر یک کشتی سوار شدیم. امواج دریا ما را به جزیرهای انداخت و در ساحلش پیاده شدیم. در آن جزیره، حیوان عجیب و پرمویی دیدیم که از زیادی مو، سر او از دمش شناخته نمیشد. از او پرسیدیم: تو چه حیوانی هستی؟! پاسخ داد: من جسّاسه هستم. گفتیم: جسّاسه چیست؟ گفت: به این دیر و صومعه بروید؛ که شیطان درون آن است. ما نیز به سرعت به سوی دیر روانه شدیم و در آنجا ناگهان مردی را دیدیم که تاکنون قویتر و بزرگتر از او ندیده بودیم. دست و پایش در زنجیر بود. پرسیدیم: تو کیستی؟ گفت: خبرم را خواهید شنید! اول شما بگویید که کیستید؟! گفتیم: ما عرب هستیم و به تفصیل، داستان غرقشدن کشتی را برایش بازگو کردیم. سپس سؤالاتی از ما کرد و پرسید: در باره خرمای بیسان برایم بگویید. آیا ثمر میدهد؟ گفتیم آری. گفت: به زودی ثمرهاش تمام خواهد شد. حال از دریاچه طبریه چه خبر؟! گفتیم: چطور؟! گفت: آب دارد یا نه؟ گفتیم: آب فراوانی دارد. گفت: به زودی خواهد خشکید! از چشمه زغر چه خبر؟ آیا آب دارد؟! گفتیم: فراوان! گفت: آیا مردم آنجا از آب چشمه کشاورزی میکنند؟ گفتیم آری! اهالی از چشمه زراعت میکنند. گفت: از پیامبر امی چه خبر؟! گفتیم: در مکه ظهور کرده و اینک در یثرب (مدینه) ساکن است. گفت: آیا عربها با او جنگ کردند؟ گفتیم: آری.
گفت: نتیجه این جنگها چه بوده؟! گفتیم: او بر عربهای نزدیک خود پیروز شده و آنان از او اطاعت نمودند. گفت: خیر و مصلحتتان آن است که پیرو او باشید! من مسیح(دجال) هستم و به زودی به من اجازه ظهور داده خواهد شد و در زمین راه خواهم افتاد و همه جا، جز مکه و طیبه(مدینه) را تنها در چهل روز میپیمایم؛ زیرا ورود به این دو شهر برایم ممنوع است و هرگاه بخواهم وارد آنها شوم، فرشتهای با شمشیر مانع ورودم میشود و بر هر روزنی از آن، فرشتگانی وجود دارند که از آن پاسداری میکنند.
فاطمه در روایتش ادامه میدهد: پیامبر(ص) در حالیکه با عصایش بر منبر میکوبید، سه بار فرمود: اینجا طیبه(مدینه) است! آیا من این سخن را قبلاً برایتان نگفتهام؟!
مردم جواب دادند: آری! حضرت فرمود: حدیث تمیم تنها از این جهت برایم جالب بود که مشابه همان چیزی بود که قبلاً برایتان گفته بودم.[2]
برخی پژوهشگران نکاتی در نقد حدیث جسّاسه گفتهاند، از جمله آنکه چرا اصولاً احادیثى اینچنین به کتابهاى حدیثى راه یافته است؟ ما میخواهیم بگوییم که این قصّه چرا در قصّهنامهها نرفته و به کتاب «جامع احادیث صحیح» راه یافته است؟
طبق دستور مقامات حکومتى، تا صد سال بعد از هجرت، حدیث نوشته نمیشد، و اوّلین بار در عصر عمر بن عبد العزیز، روایات به صورت کتبى درآمدند. ممکن است تمیم دارى(که خود یک داستانسرا بود) چنین داستانى را - که براى مردم آن عصر میتوانست جالب و هیجانانگیز هم باشد - نقل کرده باشد، اما بعدها بعضى از مسلمانان در طول زمان به خلط و اشتباه گرفتار شده و یا فکر کردهاند که داستان را به صورت حدیث از پیامبر(ص) شنیدهاند.(و یا آنکه برخی جاعلان حدیث، عامدانه این روایت را به حضرتشان نسبت دادند) و از طرفی، سند این حدیث نیز ضعیف بوده و در میان راویان آن، افراد دروغپردازی وجود دارند.[3]
در هر حال، به دلیل ضعف سند و برخی اشکالات محتوایی روایت یاد شده از روایاتی نیست که چندان قابل استناد باشد.
حسین بن ذکوان، از ابن بریده، از شعبی، از فاطمه بنت قیس که از نخستین زنان مهاجر است، نقل میکند: صدای منادی را شنیدم که مردم را به نماز جماعت با پیامبر(ص) فرا میخواند. به مسجد رفته و در صف ابتدایی بانوان، همراه پیامبر(ص) نماز گزاردم. حضرتشان پس از نماز با چهرهای خندان بر منبر نشست و دستور داد که هیچ فردی از جایش حرکت نکند، سپس فرمود: آیا میدانید چرا شما را فراخواندم؟ مردم گفتند: خدا و پیامبرش بهتر میدانند. پیامبر(ص) فرمود: تمیم که مردی نصرانی بود و اکنون بیعت کرده و اسلام آورده، برایم حدیثی در مورد مسیح دجال نقل کرده که با آنچه من به شما میگفتم، همخوانی دارد. او میگوید که با سی تن از مردان قبیله لخم و جذام بر یک کشتی سوار شدیم. امواج دریا ما را به جزیرهای انداخت و در ساحلش پیاده شدیم. در آن جزیره، حیوان عجیب و پرمویی دیدیم که از زیادی مو، سر او از دمش شناخته نمیشد. از او پرسیدیم: تو چه حیوانی هستی؟! پاسخ داد: من جسّاسه هستم. گفتیم: جسّاسه چیست؟ گفت: به این دیر و صومعه بروید؛ که شیطان درون آن است. ما نیز به سرعت به سوی دیر روانه شدیم و در آنجا ناگهان مردی را دیدیم که تاکنون قویتر و بزرگتر از او ندیده بودیم. دست و پایش در زنجیر بود. پرسیدیم: تو کیستی؟ گفت: خبرم را خواهید شنید! اول شما بگویید که کیستید؟! گفتیم: ما عرب هستیم و به تفصیل، داستان غرقشدن کشتی را برایش بازگو کردیم. سپس سؤالاتی از ما کرد و پرسید: در باره خرمای بیسان برایم بگویید. آیا ثمر میدهد؟ گفتیم آری. گفت: به زودی ثمرهاش تمام خواهد شد. حال از دریاچه طبریه چه خبر؟! گفتیم: چطور؟! گفت: آب دارد یا نه؟ گفتیم: آب فراوانی دارد. گفت: به زودی خواهد خشکید! از چشمه زغر چه خبر؟ آیا آب دارد؟! گفتیم: فراوان! گفت: آیا مردم آنجا از آب چشمه کشاورزی میکنند؟ گفتیم آری! اهالی از چشمه زراعت میکنند. گفت: از پیامبر امی چه خبر؟! گفتیم: در مکه ظهور کرده و اینک در یثرب (مدینه) ساکن است. گفت: آیا عربها با او جنگ کردند؟ گفتیم: آری.
گفت: نتیجه این جنگها چه بوده؟! گفتیم: او بر عربهای نزدیک خود پیروز شده و آنان از او اطاعت نمودند. گفت: خیر و مصلحتتان آن است که پیرو او باشید! من مسیح(دجال) هستم و به زودی به من اجازه ظهور داده خواهد شد و در زمین راه خواهم افتاد و همه جا، جز مکه و طیبه(مدینه) را تنها در چهل روز میپیمایم؛ زیرا ورود به این دو شهر برایم ممنوع است و هرگاه بخواهم وارد آنها شوم، فرشتهای با شمشیر مانع ورودم میشود و بر هر روزنی از آن، فرشتگانی وجود دارند که از آن پاسداری میکنند.
فاطمه در روایتش ادامه میدهد: پیامبر(ص) در حالیکه با عصایش بر منبر میکوبید، سه بار فرمود: اینجا طیبه(مدینه) است! آیا من این سخن را قبلاً برایتان نگفتهام؟!
مردم جواب دادند: آری! حضرت فرمود: حدیث تمیم تنها از این جهت برایم جالب بود که مشابه همان چیزی بود که قبلاً برایتان گفته بودم.[2]
برخی پژوهشگران نکاتی در نقد حدیث جسّاسه گفتهاند، از جمله آنکه چرا اصولاً احادیثى اینچنین به کتابهاى حدیثى راه یافته است؟ ما میخواهیم بگوییم که این قصّه چرا در قصّهنامهها نرفته و به کتاب «جامع احادیث صحیح» راه یافته است؟
طبق دستور مقامات حکومتى، تا صد سال بعد از هجرت، حدیث نوشته نمیشد، و اوّلین بار در عصر عمر بن عبد العزیز، روایات به صورت کتبى درآمدند. ممکن است تمیم دارى(که خود یک داستانسرا بود) چنین داستانى را - که براى مردم آن عصر میتوانست جالب و هیجانانگیز هم باشد - نقل کرده باشد، اما بعدها بعضى از مسلمانان در طول زمان به خلط و اشتباه گرفتار شده و یا فکر کردهاند که داستان را به صورت حدیث از پیامبر(ص) شنیدهاند.(و یا آنکه برخی جاعلان حدیث، عامدانه این روایت را به حضرتشان نسبت دادند) و از طرفی، سند این حدیث نیز ضعیف بوده و در میان راویان آن، افراد دروغپردازی وجود دارند.[3]
در هر حال، به دلیل ضعف سند و برخی اشکالات محتوایی روایت یاد شده از روایاتی نیست که چندان قابل استناد باشد.
[1]. مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 4، ص 2262 - 2264، قاهره، دار الحدیث، چاپ اول، 1412ق؛ ابونعیم، احمد بن عبدالله، معرفة الصحابة، ج 1، ص 385، بیروت، دار الکتب العلمیة، منشورات محمد علی بیضون، چاپ اول، 1422ق؛ ابن عساکر، على بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج 11، ص 52، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1415ق؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج 3، ص 611، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق.
[2]. صحیح مسلم، ج 4، ص 2262 – 2264.
[3]. ر. ک: عسکرى، سید مرتضى، نقش ائمه در احیاى دین، ج 1، ص 472 – 475، تهران، مرکز فرهنگى انتشارات منیر، چاپ اول، 1382ش.