کد سایت
fa80750
کد بایگانی
98354
نمایه
نقد مکتب اگزیستانسیالیسم
طبقه بندی موضوعی
انسان شناسی
خلاصه پرسش
«اگزیستانسیالیسم» چیست و چه نقدهایی بر آن وارد است؟ آیا این نظریه، با نظریه «اصالة الوجود» ملا صدرا شباهتهایی دارد؟
پرسش
تفاوت اگزیستانسیالیسم با اصالت الوجود صدرایی چیست؟ در صورت تفاوت چه نقدهایی به اگزیستانسیالیسم وارد است؟
پاسخ اجمالی
اگزیستانسیالیسم
مکتب اگزیستانسیالیسم یکی از پر طرفدارترین مکاتب فلسفی غرب است که اندیشمندان متعددی را با گرایشهای متناقض در خود جمع کرده است.[1]
برخی بر این باورند که واژه اگزیستانسیالیسم بر گرفته از فعل existo و existee در زبان لاتینی است که به معنای خروج، ظاهر شدن و بر آمدن میباشد.[2] از آنجا که مکتب اگزیستانسیالیسم دارای شاخه و نحلههای مختلفی است، ارائه تعریفی جامع از آن مقداری مشکل است، ولی میتوان یک مضمون را مورد اتفاق آنها دانست و آن تأکید بر وجود انسان است؛ به این معنا که آدمی کلید فهم عالم است و نخستین پرسشی که فلسفه باید به آن بپردازد، این است که آدمی چیست؟[3]
اگزیستانسیالیسم مکتبی فلسفی است که هستی انسان را مرکز و غایت همهی مسائل میداند؛ عقیده دارد که چون هر انسانی وجود خاص خود را دارد، با مفاهیم فلسفی و مابعدالطبیعه قابل تفسیر و توضیح نیست.[4] به بیان دیگر، مکتبی است که معتقد است وجود مادی انسان مقدم بر ماهیت یا جوهر روح او است و انسان میتواند به میل خود سرنوشتش را تعیین کند.[5]
گاهی در توضیح این مکتب گفته میشود: در اگزیستانسیالیسم که گفته میشود قیام ظهوری و یا گاهی وجود تعالی یافته، مراد وجودی است که مرتب میخواهد گذر داشته باشد و شیء جدیدی شود که این وجود تنها بر وجود انسانی منطبق میشود؛ پس در فلسفههای اگزیستانس، وجود داشتن به معنای تعالی دائمی، یعنی گذر از وضع موجود میباشد؛ از اینرو وجود داشتن مستلزم صیرورت میباشد.
وقتی در فلسفه اگزیستانسیالیسم، وجود به معنای تعالی دائمی و گذر از وضع موجود گرفته میشود و آنرا با صیرورت مترادف میدانند با معنای لغوی آن نیز پیوند دارد؛ چون گفتیم که معنای لغوی آن ظاهر شدن و برآمدن است؛ پس اگزیستانس موجودی است که مرتباً نو میشود و به صورت دیگری ظاهر میگردد؛ به همین جهت اگزیستانسیالیستها مخصوصاً «سارتر» میگوید وجود انسان بر ماهیتش مقدم است؛ زیرا بین وجود داشتن و انتخاب کردن برای انسان فرقی نیست؛ یعنی وجودش وجود انتخابگر است، Existance یعنی نحوه خاص وجودی انسان که یک موجود آزاد گزینشگر و آگاه است.
بنابر این ماهیت انسان در اثر انتخاب آزاد و آگاه خود او تحقق مییابد، اما موجودات دیگر از حیوانات، نباتات و جمادات ماهیتشان بر وجودشان مقدم است؛ از اینرو قابل پیشبینی هستند، و قبل از موجود شدنشان میدانیم که ماهیتشان چیست قبل از اینکه مثلاً گوسالهای به دنیا بیاید میدانیم که موجودی که قرار است پا به عرصه بگذارد چه ماهیتی است.
اگر اگزیستانسیالیست قائل به خدا باشد میگوید خدا ماهیت آنرا معین کرده است، و گرنه طبیعت، سرنوشت آنرا معین میکند، ولی سرنوشت و ماهیت انسان را هیچکس تعیین نمیکند و او یک موجود آزاد و آگاه است، تازه اگر بخواهد به صرافت طبع عمل کند که دیگر اصلاً قابل پیشبینی نخواهد بود؛ چون صرافت طبع هر شخصی با دیگران فرق دارد، آنقدر با هم متفاوتاند که نمیتوان نوع واحدی را برای انسانها در نظر گرفت. پس این جمله سارتر که «وجود بر ماهیت متقدم است» ناظر بر مطلق موجودات و ماهیات نیست، بلکه منظور او وجود انتخابگر انسان است که بر چیستی او مقدم است.[6]
مسائل مورد اتفاق اگزیستانسیالیستها
فیلسوفان اگزیستانسیالیست در پارهای از مسائل مشترکاند، ولی در تعداد آنها اختلاف است. «کاپلستون» در کتاب فلسفه معاصر به سه مسئله پرداخته و «پل ادواردز» ویراستار دائرةالمعارف فلسفه شش مسئله را مطرح کرده است. برخی از موارد مورد اتفاق بدین قرار است:
1. خودشناسی: خودشناسی و نه انسانشناسی فلسفی یا تجربی، از مشترکات فیلسوفان اگزیستانس است. اگزیستانسیالیستها به دنبال انسانشناسی یا فلسفی یا تجربی یا آنتروپالوژی نیستند؛ آنها به دنبال خودشناسی هستند و دغدغه همه آنها خودشناسی است، هر چند نتایجی که گرفتهاند خیلی تفاوت دارد.
2. آزادی: آزادی مطرح در اگزیستانسیالیسم، آزادی فلسفی و هستیشناختی است، نه آزادی سیاسی - اجتماعی و حقوقی. سارتر فیلسوف فرانسوی میگوید: در زمان بودن، در مکان بودن، زنده بودن و کار کردن مختار نیستیم، ولی انسان در هر چیز دیگر توانایی گزینش و انتخاب دارد.
3. تکلیف ستیزی: فلسفه اگزیستانسیالیسم به جهت اعتقادی که به آزادی انسان دارد، هر امری را که در برابر آزادی و انتخابگری انسان قرار گیرد حذف میکند. یکی از اصولی که با آزادی انسان تعارض دارد، اصل تکلیفمداری است، اعم از تکالیف فقهی، حقوقی و ارزشهای اخلاقی؛ زیرا آزادی انسان به طاعت محدود میگردد.
4. اصالت تصوری، درون انگاری، ذاتیت: اگزیستانسیالیسم با اصالت فرد همبستگی دارد؛ چون میگوید هر فردی باید خودش باشد؛ از اینرو انسانشناسی آن نیز شخصی بوده نه کلی؛ این همبستگی اگزیستانسیالیسم با اصالت فرد اقتضا میکند که با رئالیسم میانهای نداشته باشد؛ در فلسفههای اصالت وجود خاص انسانی همه چیز معنای خود را در ارتباط با انسان به دست میآورد و انسان اشیا را با نگاه خودش توصیف میکند؛ پس اگزیستانسیالیسم مخالف رئالیسم و طرفدار اصالت معنا میباشد. اصلاً جهان بدون فاعل شناسا، وهم و خیال است؛ انسان، سرچشمه اصلی هر معنا و دلالت است.
5. تعالی و گذر: مسئله تعالی و گذر از مشترکات فلاسفه متدین و غیر متدین اگزیستانسیالیست است. آنان معتقدند که انسان در حال تعالی و گذر است و همانگونه که اشاره شد کلمه Existance نه تنها به معنای وجود است، بلکه نوعی صیرورت و شدن هم در آن است.
6. فقدان ماهیت معین برای انسان: انسان بر خلاف حیوانات، نباتات و جمادات از قبل ماهیت معینی ندارد، هر فرد انسانی ماهیت خود را با به کارگیری آزادی خودش میسازد. انسان با طرحهای خود در آینده نشان میدهد که چه چیزی میخواهد باشد و هرگز خالی از هدف و تصمیم نیست؛ از اینرو وجود خاص انسانی مقدم بر ماهیت او است.
7. ارزش سازی: فلسفه اگزیستانسیالیسم، انسان را خالق ارزش و تحقق دهنده آن میداند؛ یعنی، هر فردی در سیر انفسی و تعالی و گذر خود که ماهیتی مییابد یک چیزهایی برایش ارزش میشود؛ از اینرو خودش ارزش را میسازد.[7]
فیلسوفان اگزیستانسیالیست
مهمترین فلاسفه اگزیستانسیالیسمی عبارتاند از کیرکگارد، نیچه، هوسرل ، هایدگر، سارتر، یاسپرس، مارسل و بوبر که هر کدام در این حیطه نظریات و اندیشههایی مهم و خاص را مطرح کردند .
در هر صورت نهضت اگزیستانسیالیسم در جریان اصلی اندیشهی فلسفی قرن بیستم قرار دارد و در براندازی و جایگزینی میراث دکارتی که در طول سه قرن گذشته بر فلسفه غالب بوده، سهم مهمی داشته است.[8]
رابطه اگزیستانسیالیسم با اصالت وجود
در برخی از ترجمهها اگزیستانسیالیسم را به اصالت وجود ترجمه کردهاند،[9] روشن است که اگزیستانسیالیسم هیچ ارتباطی با اصالت وجودی که در فلسفه اسلامی و صدرایی مطرح است ندارد؛[10] بلکه همانگونه که بیان شد مقصود آن است که از نظر مکتب اگزیستانسیالیسم وجود انسان بر ماهیت او مقدم است به این لحاظ نامیدن آن به اصالت وجود یک اصطلاح و معنای جدید برای اصالت وجود است.
نقد مکتب اگزیستانسیالیسم
مکتب اگزیستانسیالیسم دارای نقاط مثبتی است، مثلاً تأکید بر وجود انسان؛ اینکه آدمی کلید فهم عالم است؛ و این هستی انسان را مرکز و غایت همهی مسائل میداند؛ و انسان در حال شدن است و میتواند به میل خود سرنوشتش را تعیین کند؛ هر چند اصل این مطالب، مسائل جدیدی نیست که آنها گفته باشند، برخی از مطالب در اندیشههای حکمای یونان که چند هزار سال میزیستند وجود داشته است مثلاً از پروتاغورس (از معتبرترین حکماى سوفسطائى که قرن پنجم قبل از میلاد مسیح میزیستند) نقل میکنند که وی گفته «میزان همه چیز انسان است». [11] صدر المتألهین در مورد نفس انسانی میگوید: نفس انسان نسبت به مطالبی که ادراک میکند مانند نسبت ماده به صورت است؛ یعنی همانگونه که ماده تبدیل به صورت میشود نفس انسانی نیز تبدیل به ادراکات خود میشود نوعی برتر از طبیعی میگردد.[12] به بیان دیگر، اینکه انسان در حال شدن است مطلبی است که صدرا پیش از آنها در بحث حرکت جوهری در نفس انسانی بیان کرده است.[13]
علاوه بر این، قرآن کریم پیش از هزار سال قبل از تولد اگزیستانسیالیسمها، انسان را دارای برترین جایگاه در عالم هستی معرفی کرده است: وی را خلیفه خداوند،[14] و تنها موجود قادر بر حمل امانت الهی[15] و ... میداند.
اما در عین حال این مکتب دارای مشکلات متعدد و دچار نوعی تناقضگویی و پارادکس است:
1 . اینکه این مکتب معتقد است که چون هر انسانی وجود خاص خود را دارد، بنابر این با مفاهیم فلسفی و مابعدالطبیعه قابل تفسیر و توضیح نیست؛ سؤال این است آیا این نظریه، خود یک نظریه فلسفی و مابعد الطبیعی نیست؟
2 . این مطلب که انسان در حال تعالی، گذر و شدن است و قرار ندارد؛ منافات ندارد که ماهیت آن تقدم بر وجودش داشته باشد؛ یعنی قبل از انسان میتوان گفت انسان موجودی است که قابلیت برخورداری از کمالات متعدد را دارد. البته بر اساس اصالت وجود صدرایی در همه جا وجود تقدم بر ماهیت دارد و اختصاص به انسان ندارد.
3 . اینکه اگزیستانسیالیستها در پی خودشناسی هستند و به دنبال انسانشناسی نیستند؛ پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که بر فرض قبول امکان خودشناسی، بدون انسانشناسی، آیا خودشناسی به انسانشناسی منتهی میشود یا نه؟ آیا شناخت فرد مستلزم شناخت کلی طبیعی میگردد یا نه؟ اگر منتهی نمیشود و یا اگزیستانسیالیستها به دنبال آن نیستید، پس معنای این جملات و سخنان آنان که آدمی کلید فهم عالم است؛ هستی انسان مرکز و غایت همهی مسائل است؛ وجود مادی انسان مقدم بر ماهیت یا جوهر روح او است؛ انسان، سرچشمه اصلی هر معنا است و نیز اینکه انسان میتواند به میل خود سرنوشتش را تعیین کند؛ چیست؟ آیا این گزارهها بیانگر خودشناسی است یا انسانشناسی است؟
4 . اینکه میگویند: صرافت طبع هر شخصی با دیگران فرق دارد، آنقدر با هم متفاوتاند که نمیتوان نوع واحدی را برای انسانها در نظر گرفت؛ آیا میتوان باور کرد بین افراد انسان آنقدر تفاوت است که نمیتوان نوع واحدی را برای آنها در نظر گرفت؟ یعنی آیا تفاوت بین وجود زید و عمر مانند تفاوت سنگ و سگ است که در ماهیت نوعی هیچ اشتراکی ندارند؟
5 . اینکه فلسفه اگزیستانسیالیسم تکلیف ستیز است اعم از تکالیف فقهی، حقوقی و ارزشهای اخلاقی؛ آیا به لوازم این سخن که ایجاد هرج و مرج و موجب ترویج خشونتگرایی است پایبند است؟ علاوه بر این پارهای از تکالیف و ارزشهای انسان با صرافت طبع او منافاتی ندارد؛ چون فطرت و سرشت آدمی همراه با او است؛ آیا التزام به امانتداری و راستگویی منافات با صرافت طبع انسانی دارد؟
در هر صورت به نظر میرسد مشکل اصلی فیلسوفان غرب، ضعف بنیانهای فکری و عدم آشنایی با مبانی قوی فلسفی بویژه حکمت صدرایی است. به بیان دیگر، فلسفه رایج و غالب در غرب دارای دو مشخصه و نشانه اساسی است: الف) نسبی دانستن حقیقت، ب) انحصار ادراک بشر در حس؛ یعنی فقط علوم تجربی، دارای ارزش و اعتبار هستند و علومی که مستند به حس نباشند و از معقولات صرف بحث میکنند، ارزش و اعتبار ندارند؛ به همین جهت یکی از مشکلات فلسفه غرب این است که این فلسفه منتهی به شکاکیت میشود. به عبارت دیگر، ناخواسته با دست خود ریشه خود را قطع میکند.[16]
مکتب اگزیستانسیالیسم یکی از پر طرفدارترین مکاتب فلسفی غرب است که اندیشمندان متعددی را با گرایشهای متناقض در خود جمع کرده است.[1]
برخی بر این باورند که واژه اگزیستانسیالیسم بر گرفته از فعل existo و existee در زبان لاتینی است که به معنای خروج، ظاهر شدن و بر آمدن میباشد.[2] از آنجا که مکتب اگزیستانسیالیسم دارای شاخه و نحلههای مختلفی است، ارائه تعریفی جامع از آن مقداری مشکل است، ولی میتوان یک مضمون را مورد اتفاق آنها دانست و آن تأکید بر وجود انسان است؛ به این معنا که آدمی کلید فهم عالم است و نخستین پرسشی که فلسفه باید به آن بپردازد، این است که آدمی چیست؟[3]
اگزیستانسیالیسم مکتبی فلسفی است که هستی انسان را مرکز و غایت همهی مسائل میداند؛ عقیده دارد که چون هر انسانی وجود خاص خود را دارد، با مفاهیم فلسفی و مابعدالطبیعه قابل تفسیر و توضیح نیست.[4] به بیان دیگر، مکتبی است که معتقد است وجود مادی انسان مقدم بر ماهیت یا جوهر روح او است و انسان میتواند به میل خود سرنوشتش را تعیین کند.[5]
گاهی در توضیح این مکتب گفته میشود: در اگزیستانسیالیسم که گفته میشود قیام ظهوری و یا گاهی وجود تعالی یافته، مراد وجودی است که مرتب میخواهد گذر داشته باشد و شیء جدیدی شود که این وجود تنها بر وجود انسانی منطبق میشود؛ پس در فلسفههای اگزیستانس، وجود داشتن به معنای تعالی دائمی، یعنی گذر از وضع موجود میباشد؛ از اینرو وجود داشتن مستلزم صیرورت میباشد.
وقتی در فلسفه اگزیستانسیالیسم، وجود به معنای تعالی دائمی و گذر از وضع موجود گرفته میشود و آنرا با صیرورت مترادف میدانند با معنای لغوی آن نیز پیوند دارد؛ چون گفتیم که معنای لغوی آن ظاهر شدن و برآمدن است؛ پس اگزیستانس موجودی است که مرتباً نو میشود و به صورت دیگری ظاهر میگردد؛ به همین جهت اگزیستانسیالیستها مخصوصاً «سارتر» میگوید وجود انسان بر ماهیتش مقدم است؛ زیرا بین وجود داشتن و انتخاب کردن برای انسان فرقی نیست؛ یعنی وجودش وجود انتخابگر است، Existance یعنی نحوه خاص وجودی انسان که یک موجود آزاد گزینشگر و آگاه است.
بنابر این ماهیت انسان در اثر انتخاب آزاد و آگاه خود او تحقق مییابد، اما موجودات دیگر از حیوانات، نباتات و جمادات ماهیتشان بر وجودشان مقدم است؛ از اینرو قابل پیشبینی هستند، و قبل از موجود شدنشان میدانیم که ماهیتشان چیست قبل از اینکه مثلاً گوسالهای به دنیا بیاید میدانیم که موجودی که قرار است پا به عرصه بگذارد چه ماهیتی است.
اگر اگزیستانسیالیست قائل به خدا باشد میگوید خدا ماهیت آنرا معین کرده است، و گرنه طبیعت، سرنوشت آنرا معین میکند، ولی سرنوشت و ماهیت انسان را هیچکس تعیین نمیکند و او یک موجود آزاد و آگاه است، تازه اگر بخواهد به صرافت طبع عمل کند که دیگر اصلاً قابل پیشبینی نخواهد بود؛ چون صرافت طبع هر شخصی با دیگران فرق دارد، آنقدر با هم متفاوتاند که نمیتوان نوع واحدی را برای انسانها در نظر گرفت. پس این جمله سارتر که «وجود بر ماهیت متقدم است» ناظر بر مطلق موجودات و ماهیات نیست، بلکه منظور او وجود انتخابگر انسان است که بر چیستی او مقدم است.[6]
مسائل مورد اتفاق اگزیستانسیالیستها
فیلسوفان اگزیستانسیالیست در پارهای از مسائل مشترکاند، ولی در تعداد آنها اختلاف است. «کاپلستون» در کتاب فلسفه معاصر به سه مسئله پرداخته و «پل ادواردز» ویراستار دائرةالمعارف فلسفه شش مسئله را مطرح کرده است. برخی از موارد مورد اتفاق بدین قرار است:
1. خودشناسی: خودشناسی و نه انسانشناسی فلسفی یا تجربی، از مشترکات فیلسوفان اگزیستانس است. اگزیستانسیالیستها به دنبال انسانشناسی یا فلسفی یا تجربی یا آنتروپالوژی نیستند؛ آنها به دنبال خودشناسی هستند و دغدغه همه آنها خودشناسی است، هر چند نتایجی که گرفتهاند خیلی تفاوت دارد.
2. آزادی: آزادی مطرح در اگزیستانسیالیسم، آزادی فلسفی و هستیشناختی است، نه آزادی سیاسی - اجتماعی و حقوقی. سارتر فیلسوف فرانسوی میگوید: در زمان بودن، در مکان بودن، زنده بودن و کار کردن مختار نیستیم، ولی انسان در هر چیز دیگر توانایی گزینش و انتخاب دارد.
3. تکلیف ستیزی: فلسفه اگزیستانسیالیسم به جهت اعتقادی که به آزادی انسان دارد، هر امری را که در برابر آزادی و انتخابگری انسان قرار گیرد حذف میکند. یکی از اصولی که با آزادی انسان تعارض دارد، اصل تکلیفمداری است، اعم از تکالیف فقهی، حقوقی و ارزشهای اخلاقی؛ زیرا آزادی انسان به طاعت محدود میگردد.
4. اصالت تصوری، درون انگاری، ذاتیت: اگزیستانسیالیسم با اصالت فرد همبستگی دارد؛ چون میگوید هر فردی باید خودش باشد؛ از اینرو انسانشناسی آن نیز شخصی بوده نه کلی؛ این همبستگی اگزیستانسیالیسم با اصالت فرد اقتضا میکند که با رئالیسم میانهای نداشته باشد؛ در فلسفههای اصالت وجود خاص انسانی همه چیز معنای خود را در ارتباط با انسان به دست میآورد و انسان اشیا را با نگاه خودش توصیف میکند؛ پس اگزیستانسیالیسم مخالف رئالیسم و طرفدار اصالت معنا میباشد. اصلاً جهان بدون فاعل شناسا، وهم و خیال است؛ انسان، سرچشمه اصلی هر معنا و دلالت است.
5. تعالی و گذر: مسئله تعالی و گذر از مشترکات فلاسفه متدین و غیر متدین اگزیستانسیالیست است. آنان معتقدند که انسان در حال تعالی و گذر است و همانگونه که اشاره شد کلمه Existance نه تنها به معنای وجود است، بلکه نوعی صیرورت و شدن هم در آن است.
6. فقدان ماهیت معین برای انسان: انسان بر خلاف حیوانات، نباتات و جمادات از قبل ماهیت معینی ندارد، هر فرد انسانی ماهیت خود را با به کارگیری آزادی خودش میسازد. انسان با طرحهای خود در آینده نشان میدهد که چه چیزی میخواهد باشد و هرگز خالی از هدف و تصمیم نیست؛ از اینرو وجود خاص انسانی مقدم بر ماهیت او است.
7. ارزش سازی: فلسفه اگزیستانسیالیسم، انسان را خالق ارزش و تحقق دهنده آن میداند؛ یعنی، هر فردی در سیر انفسی و تعالی و گذر خود که ماهیتی مییابد یک چیزهایی برایش ارزش میشود؛ از اینرو خودش ارزش را میسازد.[7]
فیلسوفان اگزیستانسیالیست
مهمترین فلاسفه اگزیستانسیالیسمی عبارتاند از کیرکگارد، نیچه، هوسرل ، هایدگر، سارتر، یاسپرس، مارسل و بوبر که هر کدام در این حیطه نظریات و اندیشههایی مهم و خاص را مطرح کردند .
در هر صورت نهضت اگزیستانسیالیسم در جریان اصلی اندیشهی فلسفی قرن بیستم قرار دارد و در براندازی و جایگزینی میراث دکارتی که در طول سه قرن گذشته بر فلسفه غالب بوده، سهم مهمی داشته است.[8]
رابطه اگزیستانسیالیسم با اصالت وجود
در برخی از ترجمهها اگزیستانسیالیسم را به اصالت وجود ترجمه کردهاند،[9] روشن است که اگزیستانسیالیسم هیچ ارتباطی با اصالت وجودی که در فلسفه اسلامی و صدرایی مطرح است ندارد؛[10] بلکه همانگونه که بیان شد مقصود آن است که از نظر مکتب اگزیستانسیالیسم وجود انسان بر ماهیت او مقدم است به این لحاظ نامیدن آن به اصالت وجود یک اصطلاح و معنای جدید برای اصالت وجود است.
نقد مکتب اگزیستانسیالیسم
مکتب اگزیستانسیالیسم دارای نقاط مثبتی است، مثلاً تأکید بر وجود انسان؛ اینکه آدمی کلید فهم عالم است؛ و این هستی انسان را مرکز و غایت همهی مسائل میداند؛ و انسان در حال شدن است و میتواند به میل خود سرنوشتش را تعیین کند؛ هر چند اصل این مطالب، مسائل جدیدی نیست که آنها گفته باشند، برخی از مطالب در اندیشههای حکمای یونان که چند هزار سال میزیستند وجود داشته است مثلاً از پروتاغورس (از معتبرترین حکماى سوفسطائى که قرن پنجم قبل از میلاد مسیح میزیستند) نقل میکنند که وی گفته «میزان همه چیز انسان است». [11] صدر المتألهین در مورد نفس انسانی میگوید: نفس انسان نسبت به مطالبی که ادراک میکند مانند نسبت ماده به صورت است؛ یعنی همانگونه که ماده تبدیل به صورت میشود نفس انسانی نیز تبدیل به ادراکات خود میشود نوعی برتر از طبیعی میگردد.[12] به بیان دیگر، اینکه انسان در حال شدن است مطلبی است که صدرا پیش از آنها در بحث حرکت جوهری در نفس انسانی بیان کرده است.[13]
علاوه بر این، قرآن کریم پیش از هزار سال قبل از تولد اگزیستانسیالیسمها، انسان را دارای برترین جایگاه در عالم هستی معرفی کرده است: وی را خلیفه خداوند،[14] و تنها موجود قادر بر حمل امانت الهی[15] و ... میداند.
اما در عین حال این مکتب دارای مشکلات متعدد و دچار نوعی تناقضگویی و پارادکس است:
1 . اینکه این مکتب معتقد است که چون هر انسانی وجود خاص خود را دارد، بنابر این با مفاهیم فلسفی و مابعدالطبیعه قابل تفسیر و توضیح نیست؛ سؤال این است آیا این نظریه، خود یک نظریه فلسفی و مابعد الطبیعی نیست؟
2 . این مطلب که انسان در حال تعالی، گذر و شدن است و قرار ندارد؛ منافات ندارد که ماهیت آن تقدم بر وجودش داشته باشد؛ یعنی قبل از انسان میتوان گفت انسان موجودی است که قابلیت برخورداری از کمالات متعدد را دارد. البته بر اساس اصالت وجود صدرایی در همه جا وجود تقدم بر ماهیت دارد و اختصاص به انسان ندارد.
3 . اینکه اگزیستانسیالیستها در پی خودشناسی هستند و به دنبال انسانشناسی نیستند؛ پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که بر فرض قبول امکان خودشناسی، بدون انسانشناسی، آیا خودشناسی به انسانشناسی منتهی میشود یا نه؟ آیا شناخت فرد مستلزم شناخت کلی طبیعی میگردد یا نه؟ اگر منتهی نمیشود و یا اگزیستانسیالیستها به دنبال آن نیستید، پس معنای این جملات و سخنان آنان که آدمی کلید فهم عالم است؛ هستی انسان مرکز و غایت همهی مسائل است؛ وجود مادی انسان مقدم بر ماهیت یا جوهر روح او است؛ انسان، سرچشمه اصلی هر معنا است و نیز اینکه انسان میتواند به میل خود سرنوشتش را تعیین کند؛ چیست؟ آیا این گزارهها بیانگر خودشناسی است یا انسانشناسی است؟
4 . اینکه میگویند: صرافت طبع هر شخصی با دیگران فرق دارد، آنقدر با هم متفاوتاند که نمیتوان نوع واحدی را برای انسانها در نظر گرفت؛ آیا میتوان باور کرد بین افراد انسان آنقدر تفاوت است که نمیتوان نوع واحدی را برای آنها در نظر گرفت؟ یعنی آیا تفاوت بین وجود زید و عمر مانند تفاوت سنگ و سگ است که در ماهیت نوعی هیچ اشتراکی ندارند؟
5 . اینکه فلسفه اگزیستانسیالیسم تکلیف ستیز است اعم از تکالیف فقهی، حقوقی و ارزشهای اخلاقی؛ آیا به لوازم این سخن که ایجاد هرج و مرج و موجب ترویج خشونتگرایی است پایبند است؟ علاوه بر این پارهای از تکالیف و ارزشهای انسان با صرافت طبع او منافاتی ندارد؛ چون فطرت و سرشت آدمی همراه با او است؛ آیا التزام به امانتداری و راستگویی منافات با صرافت طبع انسانی دارد؟
در هر صورت به نظر میرسد مشکل اصلی فیلسوفان غرب، ضعف بنیانهای فکری و عدم آشنایی با مبانی قوی فلسفی بویژه حکمت صدرایی است. به بیان دیگر، فلسفه رایج و غالب در غرب دارای دو مشخصه و نشانه اساسی است: الف) نسبی دانستن حقیقت، ب) انحصار ادراک بشر در حس؛ یعنی فقط علوم تجربی، دارای ارزش و اعتبار هستند و علومی که مستند به حس نباشند و از معقولات صرف بحث میکنند، ارزش و اعتبار ندارند؛ به همین جهت یکی از مشکلات فلسفه غرب این است که این فلسفه منتهی به شکاکیت میشود. به عبارت دیگر، ناخواسته با دست خود ریشه خود را قطع میکند.[16]
[1]. برخی طرفداران اگزیستانسیالیسم را از حیث گرایش به خدا و دین به سه دسته تقسیم میکنند:
الف) مذهب اگزیستانسیالیسم دینی و خدا انگارانه که در رأس آن کی یرکگور قرار دارد و علاوه بر او می کل اونامونو، کارل یاسپرس و گابریل مارسل در این دسته جای دارند.
ب) مذهب اگزیستانسیالیسم ملحدانه که در رأس آن ژان پل سارتر قرار دارد، آلبر کامو و کافکا نیز در این دستهاند.
ج) مذهب اگزیستانسیالیسم خنثی یا متحیرانه که در رأس آن نیچه و مارتین هایدگر قرار دارند. ر. ک: بابک صحرانورد، http://philosophers.atspace.com/existentialism.htm.
الف) مذهب اگزیستانسیالیسم دینی و خدا انگارانه که در رأس آن کی یرکگور قرار دارد و علاوه بر او می کل اونامونو، کارل یاسپرس و گابریل مارسل در این دسته جای دارند.
ب) مذهب اگزیستانسیالیسم ملحدانه که در رأس آن ژان پل سارتر قرار دارد، آلبر کامو و کافکا نیز در این دستهاند.
ج) مذهب اگزیستانسیالیسم خنثی یا متحیرانه که در رأس آن نیچه و مارتین هایدگر قرار دارند. ر. ک: بابک صحرانورد، http://philosophers.atspace.com/existentialism.htm.
[3]. http://philosophers.atspace.com/existentialism.htm
[4]. فرهنگ معین.
[5]. فرهنگ عمید.
[6]. مجله معارف، مرداد و شهریور 1388 - شماره 68. https://hawzah.net/fa/Magazine/View/5211/6960/83924
[7]. همان.
[8] . http://philosophers.atspace.com/existentialism.htm.
[9] . لغتنامه دهخدا؛ فرهنگ معین.
[10]. ر. ک: 23198.
[11]. فروغی، محمد علی، سیر حکمت در اروپا، ج1، ص 14، تهران، کتابفروشی زوار، 1344ش.
[12]. صدر المتألهین، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 4، ص 234، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م.
[13]. همان، ج 8، ص 147-148.
[14]. «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة». بقره، 30.
[15]. احزاب، 72.
[16]. برای اطلاع بیشتر: ر. ک. مطهری، مرتضی، اصول فلسفه، ج 1، مقالات یکم تا چهارم، قم، دفتر انتشارات اسلامی، بیتا.