الف) حال
«حال» وصفی اضافی(غیر رکن) و منصوب است که دلالت بر هیئت و حالت موصوف خود(ذوالحال) میکند.[1] مانند «صَبیاً» در آیه «... وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا».[2] ما حکمت را به او هدیه دادیم در حالی که هنوز کودک بود.
حال سه شکل دارد: یا مفرد (غیر جمله) است، مانند «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا ...».[3] یا جمله خبریه است، مانند «... وَ أَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنتُمْ تَنظُرُونَ».[4] و یا شبه جمله مستقر، مانند: «فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فی زینَتِه ...».[5]، [6]
«ذوالحال»، واژه و بخشی از سخن است که «حال» برای توضیح وضعیت او آمده است. «ذوالحال» میتواند «فاعل» ، «مفعول»، «نائب فاعل»، «مجرور(به حرف جر یا اضافه)» و یا خبر باشد، اما ادیبان عرب در اینکه آیا «مبتدا» نیز میتواند «ذوالحال» قرار گیرد، اختلاف نظر دارند.[7]
«حال» چندین ویژگی دارد که آنرا از دیگر منصوبات متمایز میکند:
- «حال» باید نکره باشد و در مقابل، «ذوالحال» باید معرفه یا نکره غیر محضه باشد. البته گاهی حال به صورت معرفه میآید که تأویل به نکره میرود، مانند واژه «وحدَه» که همیشه حال است و تأویل به «منفرداً» میرود.
- «حال» هیچگاه حذف نشده و در تقدیر گرفته نمیشود.
- «حال» با آنکه به صورت طبیعی، بعد از «ذوالحال» و «عامل» قرار میگیرد؛ اما با این وجود میتواند بر «ذوالحال» خود مقدم شود. مانند «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ ...».[8]، [9]
- «حال» غالبا مشتق است؛ اما در برخی موارد به صورت جامد میآید که تأویل به مشتق میرود. مانند: «کرّ زید أسدا» که تأویل به شجاعاً میشود. مواردی نیز وجود دارد که تأویل به جامد نمیرود، مانند: «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا ...».[10]
- «حال» نباید ثابت باشد؛ بلکه باید متغیر باشد. البته این شرط دائمی نیست بلکه غالبی است.
- «حال» در مصداق باید عین «ذوالحال» باشد. به عنوان مثال در «جاء زید ضاحکاً»، زید و ضاحک،هر دو ناظر به یک فرد بوده و در خارج با یکدیگر اتحاد دارند. در مواردی که امکان اتحاد وجود ندارد، تأویل به معنای دیگر میشود. مثلا در «جاء رکضاً» تأویل به راکضا میشود.[11]
ب) تمیز(تمییز)
«تمیز» اسم نکره منصوبی است که مانند «حال»، اضافی بوده و رکن نیست. وظیفه «تمیز» آن است که ابهام ماقبل خود را برطرف کند. این ابهام، ممکن است در ذات یا در نسبت قرار داشته باشد. در تمیز از ذات، خود ذات عامل است و در تمیز از نسبت، فعل یا شبه فعلی که مقدم بر تمیز است، عامل آن خواهد بود.[12]
ابهام در ذات 5 نوع است:
- ابهام در عدد، مانند: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا …».[13]
- ابهام در مقدار، مانند: «عندی قفیز بُرّاً».
- شبه مقدار، مانند: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَن یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِم مِّلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبًا ...».[14]
- ابهام در فرع(جنس)، مانند: «هذا خاتم فضةً».
- ابهام در برخی از کنایات، مانند: «کم کتاباً اشتریت؟».[15]
گفتنی است؛ اصل در تمیز آن است که در کلام ذکر شود و از عامل و چیزی که تمییز داده میشود مؤخر و نیز جامد باشد؛ اما گاهی این اصل نقض میشود.[16]
بر اساس آنچه گفته شد، میتوان تفاوتهای موجود بین «حال» و «تمیز» را دریافت و از این طریق، آندو را از یکدیگر تشخیص داد، تفاوتهایی مانند لزوم مشتق بودن «حال»، لزوم وجود ابهام قبل از «تمیز»، لزوم اتحاد مصداق «حال» و «ذوالحال» و ...
[1]. ابن عقیل، عبدالله، شرح ابن عقیل علی الفیه ابن مالک، ج 2، ص 241، قاهره، دار التراث، چاپ بیستم، 1400ق.
[2]. مریم، 12.
[3]. یوسف، 2.
[4]. بقره، 50.
[5]. قصص، 59.
[6]. صفایی بوشهری، غلامعلی، بدایة النحو، ص 203، قم، حوزه علمیه، 1384ش.
[7]. همان، ص 202.
[8]. سبأ، 28.
[9]. بدایة النحو، ص 204.
[10]. یوسف، 2.
[11]. نجار، محمد عبدالعزیز، ضیاء السالک فی شرح اوضح المسالک، ج 2، ص 207 – 215، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1422ق.
[12]. بدایة النحو، ص 208.
[13]. توبه، 36.
[14]. آل عمران، 91.
[15]. بدایة النحو، ص 208 - 209.
[16]. همان، ص 210.