کد سایت
fa91049
کد بایگانی
107856
نمایه
منظور از اراده در فلسفه شوپنهاور
طبقه بندی موضوعی
معرفت شناسی,ارزش معلومات,آراء شناسی
برچسب
فلسفه|اراده|خواست|شوپنهاور|قانون انگیزش
خلاصه پرسش
منظور از اراده در فلسفه شوپنهاور چیست؟
پرسش
سلام؛ منظور از اراده در فلسفه شوپنهاور چیست؟
پاسخ اجمالی
آرتور شوپنهاور -از فلاسفه آلمانی قرن هجدهم- در فلسفه خویش، اعیان[1] یا بازنمودهای ذهن را به چهار دسته تقسیم میکند:
1. بازنمودهای شهودی-تجربی کامل(اشیائی که موضوع علومی نظیر فیزیکی و شیمی هستند).
2. مفاهیم (احکام) دریافتی از همبستگی بازنمودهای شهودی-تجربی.
3. ادراک مکان و زمان(به عنوان شهود پیشینیِ صوَرِ حواسّ).
4. ذهن یا نفس به عنوان فاعل خواهش و اراده.
در نظر وی، اصلی که در دسته آخر یا همان «ذهن» جریان دارد، «قانون انگیزش» است؛ به این معنا که انسان بر اساس انگیزههایی عمل و رفتار میکند که در سرشت او نهفته است.[2]
بر اساس نظریه شوپنهاور، «شیءِ در ذات خویش» که همان طرف مقابل «بازنمود» است، «خواست» میباشد. به عقیده وی، در عالم غیرِ پدیداری و بازنمودی، فقط یک حقیقت وجود دارد که همان «خواست» است؛ اما نمودهای متعددی از آن در جهانِ بازنمودها یا جهان تجربی یافت میگردد. وی در توضیح نظریه خویش چنین عنوان داشته است که اعمال بدنی من، حاصل خواستن یا اراده کردن من است. پس اعمال من چیزی جدا از خواستن من نیستند - یا به تعبیر وی: «عمل بدنی، همانا خواست عینی شده است» -.[3]
خواست و اراده انسان چون بازنمودی است که نزد آگاهی و شناخت، جلوهگر شده است. پس تمامی عالم (چه بیجان و چه جاندار)، همگی پدیدار بوده و عبارتاند از نمودِ یک خواستِ مابعدالطبیعی.[4]
به عنوان مثال، پرندگان برای جوجههایی لانه میسازند که هنوز به دنیا نیامدهاند و حشرات جایی تخم میریزند که نوزاد بتواند خوراک خود را بیابد. پس همه پدیدارهای طبیعت، نمودی از یک خواستِ زندگیِ فراگیر است.
در دیدگاه شوپنهاور، «خواست» کوششی است بیپایان که هیچگاه از عمل باز نمیایستد و آرام نمییابد. سیمای اصلی خواست از این نظر در زندگی انسان نمایان است. انسانها در پی خرسندی و شادکامی زیست میکنند، اما بدان نمیرسند. شادکامی یا لذات چیزی جز ایستادن گذرای خواهش نیست. از طرفی، هر چیزی در مقام عینیت یافتگیِ «خواست»، میکوشد تا زندگی خود را به زیان زندگی چیزهای دیگر استوار کند. به همین جهت، جهان میدان ستیزه بوده و «انسان، گرگِ انسان است».
وی همچنین معتقد است، نمیتوان سرشت بنیادین جهان، یا زندگی را دگرگون ساخت؛ زیرا علت نهایی رنج و شرّ در جهان، همانا سرشتِ «خواست» یا «شیء در ذات خویش» است. مضافاً بر اینکه ریشه تمام شرور، همین «بندگی و فرمانبری از خواست» است.
در حقیقت میتوان نظریه شوپنهاور را یک ایدهباورِیِ خواست باورانه تلقّی نمود که در آن، جهان بازنمودی از ذهن معرفی شده، و از طرفی، مفهوم «خواست» به جای «عقل و اندیشه» (در فلسفه هگل) یا «مَن» (در فلسفه فیشته)، به عنوانِ «شیء در ذات خویش» مطرح شده است.[5]
خلاصه آنکه «خواست و اراده»، حقیقتی یگانه و متعالی است که از دسترس شناخت انسان به دور بوده و فقط از راه نمودهایی متعدد که در عالَم تجربی نمایان شده است، میتوان آنرا دریافت.
1. بازنمودهای شهودی-تجربی کامل(اشیائی که موضوع علومی نظیر فیزیکی و شیمی هستند).
2. مفاهیم (احکام) دریافتی از همبستگی بازنمودهای شهودی-تجربی.
3. ادراک مکان و زمان(به عنوان شهود پیشینیِ صوَرِ حواسّ).
4. ذهن یا نفس به عنوان فاعل خواهش و اراده.
در نظر وی، اصلی که در دسته آخر یا همان «ذهن» جریان دارد، «قانون انگیزش» است؛ به این معنا که انسان بر اساس انگیزههایی عمل و رفتار میکند که در سرشت او نهفته است.[2]
بر اساس نظریه شوپنهاور، «شیءِ در ذات خویش» که همان طرف مقابل «بازنمود» است، «خواست» میباشد. به عقیده وی، در عالم غیرِ پدیداری و بازنمودی، فقط یک حقیقت وجود دارد که همان «خواست» است؛ اما نمودهای متعددی از آن در جهانِ بازنمودها یا جهان تجربی یافت میگردد. وی در توضیح نظریه خویش چنین عنوان داشته است که اعمال بدنی من، حاصل خواستن یا اراده کردن من است. پس اعمال من چیزی جدا از خواستن من نیستند - یا به تعبیر وی: «عمل بدنی، همانا خواست عینی شده است» -.[3]
خواست و اراده انسان چون بازنمودی است که نزد آگاهی و شناخت، جلوهگر شده است. پس تمامی عالم (چه بیجان و چه جاندار)، همگی پدیدار بوده و عبارتاند از نمودِ یک خواستِ مابعدالطبیعی.[4]
به عنوان مثال، پرندگان برای جوجههایی لانه میسازند که هنوز به دنیا نیامدهاند و حشرات جایی تخم میریزند که نوزاد بتواند خوراک خود را بیابد. پس همه پدیدارهای طبیعت، نمودی از یک خواستِ زندگیِ فراگیر است.
در دیدگاه شوپنهاور، «خواست» کوششی است بیپایان که هیچگاه از عمل باز نمیایستد و آرام نمییابد. سیمای اصلی خواست از این نظر در زندگی انسان نمایان است. انسانها در پی خرسندی و شادکامی زیست میکنند، اما بدان نمیرسند. شادکامی یا لذات چیزی جز ایستادن گذرای خواهش نیست. از طرفی، هر چیزی در مقام عینیت یافتگیِ «خواست»، میکوشد تا زندگی خود را به زیان زندگی چیزهای دیگر استوار کند. به همین جهت، جهان میدان ستیزه بوده و «انسان، گرگِ انسان است».
وی همچنین معتقد است، نمیتوان سرشت بنیادین جهان، یا زندگی را دگرگون ساخت؛ زیرا علت نهایی رنج و شرّ در جهان، همانا سرشتِ «خواست» یا «شیء در ذات خویش» است. مضافاً بر اینکه ریشه تمام شرور، همین «بندگی و فرمانبری از خواست» است.
در حقیقت میتوان نظریه شوپنهاور را یک ایدهباورِیِ خواست باورانه تلقّی نمود که در آن، جهان بازنمودی از ذهن معرفی شده، و از طرفی، مفهوم «خواست» به جای «عقل و اندیشه» (در فلسفه هگل) یا «مَن» (در فلسفه فیشته)، به عنوانِ «شیء در ذات خویش» مطرح شده است.[5]
خلاصه آنکه «خواست و اراده»، حقیقتی یگانه و متعالی است که از دسترس شناخت انسان به دور بوده و فقط از راه نمودهایی متعدد که در عالَم تجربی نمایان شده است، میتوان آنرا دریافت.
[1]. اوبژه یا همان اشیاء مورد شناسایی انسان.
[2]. شوپنهاور از فیلسوفان جبرگرا به شمار میرود.
[3]. کاپلستون، فردریک چارلز، تاریخ فلسفه، ترجمه، مجتبوی، جلال الدین، ج7، ص269، تهران، سروش، چهارم، 1380ش.
[4]. وی گاهی از آن به عنوان «خواستِ زندگی» نیز تعبیر مینماید. ر. ک: همان، ص270.
[5]. همان، ص270-272.