در زمان حضرت موسی(ع) یک نفر از بنیاسرائیل به طرز مرموزی کشته شد و قاتل او معلوم نبود. سپس در میان قبایل و اسباط بنیاسرائیل نزاع و درگیری ایجاد شد و هر یک از آنان، قتل را به طایفه و افراد قبیلهی دیگر نسبت داده و خویش را تبرئه میکردند. آنها برای پایاندادن به این درگیری از حضرت موسی(ع) خواستند تا در میان آنان داوری نماید. آنحضرت(ع) نیز با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجازآمیزی به حل این مشکل پرداخت و به قوم خود گفت؛ باید گاوی را ذبح کنند و با زدن بخشی از بدن آن گاو به بدن مرده، مشکل خود را حل کنند؛ اما آنها بیاعتنا به این اصل مسلم، شروع به سؤالات گوناگون کردند و از موسی(ع) خواستند تا مشخصات آن گاو را بیان کند. موسی(ع) در پاسخ آنها گفت: باید گاو ماده باشد که نه پیر و از کار افتاده و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو باشد و رنگ آن زرد یکدست که بینندگان را شاد و مسرور سازد و برای شخم زدن، رام نشده، و برای زراعت آبکشی نکند و از هر عیبی برکنار باشد. سرانجام آنها گاوی با این ویژگیها را یافته و ذبحش کردند.[1]
قرآن کریم این ماجرا را نشانهای از معاد (زنده شدن مردگان) دانسته است: «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کذلِک یحْی اللَّهُ الْمَوْتی وَ یرِیکمْ آیاتِهِ لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ»؛[2] سپس گفتیم قسمتی از گاو را به مقتول بزنید (تا زنده شود و قاتل را معرفی کند) خداوند اینگونه مردگان را زنده میکند و آیات خود را به شما نشان میدهد شاید درک کنید.
حضرت موسی(ع) نیز به یارانش از نبأ و خبر(معجزه) گاو بنیاسرائیل خبر داد.[3]
لذا آنرا میتوان به عنوان معجزهی الهی به شمار آورد؛ چراکه بر خلاف امور طبیعی دنیا، جوانی که از دنیا رفته بود، مجدداً زنده شد.
امام رضا(ع) فرمود: «بعد از اینکه گاو ذبح شد و بخشی از آنرا به جسد مقتول زدند، مقتول زنده گردید و شهادت داد که پسر عمویش او را کشته بود».[4]
در معجزه بودن آن که جای تردیدی نیست، اما گزارش قرآن را نمیتوان در تورات فعلی مشاهده کرد. البته متنی در تورات وجود دارد که برخی از مفسران آنرا مرتبط با این داستان میدانند:
«هرگاه در آن سرزمینی که رب معبود تو به تو داده، کشتهای در محلهای یافته شد و معلوم نشد چه کسی او را کشت. ریش سفیدان محل و قاضیان خود را حاضر کن و بفرست تا در شهرها پیرامون آن کشته و آن شهر که بکشته نزدیکتر است. به وسیله پیرمردان محل، گوسالهای شخم نکرده را گرفته و به رودخانهای که دائماً آب آن جاری است ببرند. رودخانهای که هیچ زراعت و کشتی در آن نشده باشد، و در آنجا گردن گوساله را بشکنند. آنگاه کاهنانی که از دودمان لاوی باشند پیش بروند، چون رب که معبود تو است، فرزندان لاوی را برای این خدمت برگزید و ایشان به نام رب برکت یافتهاند و هر خصومت و زد و خوردی به گفتهی آنان اصلاح میشود. آنگاه تمام پیرمردان آن شهر که نزدیک بکشته هستند، دست خود را بالای جسد گوساله گردن شکسته و در رودخانه افتاده، بشویند و فریاد کنند و بگویند: دستهای ما این خون را نریخته و دیدگان ما آنرا ندیده. ای رب! حزب خودت اسرائیل را که فدا دادی، بیامرز و خون بناحقی را در وسط حزبت اسرائیل قرار مده، که اگر این کار را بکنند، خون بر ایشان آمرزیده میشود.[5]
[3]. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، محقق، مصحح، لاجوردی، مهدی، ج 2، ص 14، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.
[4]. همان، ص 13.
[5]. فصل بیست و یک از سفر تثنیه (اشتراع)؛ طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 200، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.