کد سایت
id22432
کد بایگانی
39841
نمایه
نظریه ابن باجه درمورد روح مطلق
طبقه بندی موضوعی
آراء شناسی
خلاصه پرسش
نظریه ابن باجه درمورد روح مطلق چیست؟
پرسش
نظریه ابن باجه درمورد روح مطلق چیست؟
پاسخ اجمالی
ابْنِ باجّه، ابوبکر محمد بن یحیی بن الصائغ التُجیبی مشهور به ابن باجه فیلسوف، دانشمند، شاعر و دولتمرد اندلسی است. باجه در گویش اندلسیان به معنای نقره بوده است. پدر ابن باجه ظاهراً زرگر بوده، زادگاه وی شهر سَرَقُسطَه (ساراگوسا) است، ولی تاریخ تولد وی شناخته نیست؛ با این همه، به گواهی بیشتر تاریخنگارانی که به زندگی و سرگذشت ابن باجه پرداختهاند، وی در 533 ق در شهر فاسِ مراکش از دنیا رفت.
آرای فلسفی ابن باجه
ویژگی بینش فلسفی ابن باجه را میتوان به دو گونه تعبیر کرد: انسانشناسی فلسفی و آنچه احتمالاً بتوان آنرا کوششی در راه «پدیدهشناسی روح» نامید.
ابن باجه پژوهش درباره انسان را از اینجا آغاز میکند که هر موجود زندهای در چیزهایی با جمادات مشترک است؛ و هر حیوانی با موجود زنده تنها در برخی چیزها مشترک است؛ و هر انسانی با حیوان غیر ناطق در اموری شریک است. موجود زنده و جماد در عناصری که از آنها ترکیب یافتهاند، مشترکاند؛ مانند سقوط طبیعی به سوی پایین و صعود قهری به سوی بالا و مانند اینها. حیوان نیز با موجود زنده در این امر مشترک است؛ زیرا هر دو از یک عنصرند، و در داشتن نفس غاذیه، مولده و نامیه (برروینده) نیز مشترکاند. بدینسان انسان با حیوان غیر ناطق در همه این امور و نیز در احساس و تخیل و حافظه، ذکر و افعالی که زاییده اینها است و وابسته به روح و روان حیوانی(نفس بهیمیه) است. مشارکت دارد؛ اما امتیاز انسان از همه آن گونههای دیگر موجود در داشتن «نیروی اندیشه« است و آنچه جز به وسیلهی آن ممکن نیست. بنابراین انسان دارای نیروی «به یادآوری» (تذکر) است که جانداران دیگر از آن محروماند. ابنباجه سخن دربارهی هستی انسانی را ادامه میدهد و میگوید: آنچه از افعال که از روی طبع برای انسان دست میدهد و ویژهی او است، همه به اختیار است، و هر کرداری که به اختیار برای آدمی وجود دارد، برای دیگر انواع اجسام یافت نمیشود. اعمال ویژهی انسانی آنهاییاند که به اختیار وی سر میزنند، و هر آنچه انسان به اختیار انجام میدهد «کنش یا فعل انسانی» است، و هر کنش انسانی، عمل به اختیار است. سپس میافزاید که منظورم از اختیار، ارادهی پدید آمده از روی اندیشه یا تأمل است.
صورتهای روحانی
در نوشتههای ابن باجه دو مبحث ناتمام یافت میشوند که شاید بتوان آنها را دستاوردهای مهم و اساسی تفکر فلسفی او به شمار آورد: یکی مبحث «صورتهای روحانی» (الصّوّر الروحانیة) و دیگری «پیوستن انسان به عقل فَعّال». مبحث نخست را ابن باجه بویژه در «تدبیر المُتَوَحّد» و سپس نوشتههای دیگر و مبحث دوم را مستقلاً در نوشته دیگری با همان عنوان، مطرح، و در نوشتههای دیگرش، جسته گریخته به آن اشاره میکند.
ابن باجه سخن درباره صورتهای روحانی را با تعریف روح و نفس آغاز میکند و میگوید: در زبان عربی روح(روان) به همان چیزی گفته میشود که متفلسفان آنرا به اشتراک در مورد نَفس به کار میبرند؛ گاه از آن گرمای غریزی را که همانا نخستین افزار نفسانی است، اراده میکنند، چنان که پزشکان میگویند که روحها سه گانهاند: روح طبیعی، روح حساس و روح مُحَرِّک. روح به معنای نفس نیز به کار میرود، اما نه از آن جهت که نفس است، بلکه از آن حیث که نَفْسِ مُحَرِّک است. بدین سان نفس و روح در گفتار دو لحاظ از یک موضوع هستند. روح همچنین نزد فیلسوفان بر جوهرهای ساکنی دلالت دارد، که جنباننده چیزهایی دیگرند. اما این جوهرها ضرورتاً جسم نیستند، بلکه صورتهایی برای اجساماند؛ زیرا هر جسمی متحرک است. جوهر، هر چه از جسمانیت دورتر باشد، شایستهتر است که روحانی نامیده شود. در اینجا است که ابن باجه صورتهای روحانی را به چهار گونه تقسیم میکند.
۱. صورتهای اجسام مُستَدیر(نفوس فلکی)؛
2. عقل فَعّال و عقل مُستَفاد؛
3. معقولات هیولانی(مادی)؛
4. مفاهیم(معانی) موجود در نیروها یا قوای نفس. (این معانی در حس مشترک، نیروی تخیل و نیروی یا حافظه وجود دارند). گونه نخست اصلاً مادی(هیولانی) نیستند؛ اما گونه سوم پیوندی با ماده دارند، و از آنرو هیولانی نامیده میشوند، که معقولات هیولانیاند، و به ذات خود، روحانی نیستند؛ چون وجودشان در هیولی یا ماده است. گونه دوم از این حیث اصلاً غیرهیولانی است؛، چون ضرورتاً هیچگاه هیولانی نبوده است، و تنها پیوندی با هیولی دارد؛ زیرا مُتَمِمّ معقولات هیولانی است؛ یعنی یا مُستَفاد است یا عاقل معقولات هیولانی است، و بدین سان عقل فَعّال نامیده میشود، اما گونه چهارم میان معقولات هیولانی و صورتهای روحانی قرار دارند.
ابن باجه سخن درباره گونهی نخست صورتهای روحانی، یعنی صورتهای مجرّد اجرام آسمانی را کنار میگذارد، و به پژوهش درباره «روحانی مطلق» که همانا عقل فعال و آنچه در پیوند با آن است؛ یعنی معقولات(نزد انسان) میپردازد. واژه «معقولات» در مصطلح فلسفی اسلامی ترجمه واژه ارسطویی (نوئِتا( اندیشیدهها در برابر واژه (آیسثِتا) یعنی محسوسات است.[1]
بنابراین اصطلاح «روح مطلق» در سخنان ابن باجه یافت نشد، بلکه «روحانی مطلق» آمده است که ظاهراً مقصود وی از آن همان تجرد تام و کامل است که هیچگاه هیولانی نبوده است.
آرای فلسفی ابن باجه
ویژگی بینش فلسفی ابن باجه را میتوان به دو گونه تعبیر کرد: انسانشناسی فلسفی و آنچه احتمالاً بتوان آنرا کوششی در راه «پدیدهشناسی روح» نامید.
ابن باجه پژوهش درباره انسان را از اینجا آغاز میکند که هر موجود زندهای در چیزهایی با جمادات مشترک است؛ و هر حیوانی با موجود زنده تنها در برخی چیزها مشترک است؛ و هر انسانی با حیوان غیر ناطق در اموری شریک است. موجود زنده و جماد در عناصری که از آنها ترکیب یافتهاند، مشترکاند؛ مانند سقوط طبیعی به سوی پایین و صعود قهری به سوی بالا و مانند اینها. حیوان نیز با موجود زنده در این امر مشترک است؛ زیرا هر دو از یک عنصرند، و در داشتن نفس غاذیه، مولده و نامیه (برروینده) نیز مشترکاند. بدینسان انسان با حیوان غیر ناطق در همه این امور و نیز در احساس و تخیل و حافظه، ذکر و افعالی که زاییده اینها است و وابسته به روح و روان حیوانی(نفس بهیمیه) است. مشارکت دارد؛ اما امتیاز انسان از همه آن گونههای دیگر موجود در داشتن «نیروی اندیشه« است و آنچه جز به وسیلهی آن ممکن نیست. بنابراین انسان دارای نیروی «به یادآوری» (تذکر) است که جانداران دیگر از آن محروماند. ابنباجه سخن دربارهی هستی انسانی را ادامه میدهد و میگوید: آنچه از افعال که از روی طبع برای انسان دست میدهد و ویژهی او است، همه به اختیار است، و هر کرداری که به اختیار برای آدمی وجود دارد، برای دیگر انواع اجسام یافت نمیشود. اعمال ویژهی انسانی آنهاییاند که به اختیار وی سر میزنند، و هر آنچه انسان به اختیار انجام میدهد «کنش یا فعل انسانی» است، و هر کنش انسانی، عمل به اختیار است. سپس میافزاید که منظورم از اختیار، ارادهی پدید آمده از روی اندیشه یا تأمل است.
صورتهای روحانی
در نوشتههای ابن باجه دو مبحث ناتمام یافت میشوند که شاید بتوان آنها را دستاوردهای مهم و اساسی تفکر فلسفی او به شمار آورد: یکی مبحث «صورتهای روحانی» (الصّوّر الروحانیة) و دیگری «پیوستن انسان به عقل فَعّال». مبحث نخست را ابن باجه بویژه در «تدبیر المُتَوَحّد» و سپس نوشتههای دیگر و مبحث دوم را مستقلاً در نوشته دیگری با همان عنوان، مطرح، و در نوشتههای دیگرش، جسته گریخته به آن اشاره میکند.
ابن باجه سخن درباره صورتهای روحانی را با تعریف روح و نفس آغاز میکند و میگوید: در زبان عربی روح(روان) به همان چیزی گفته میشود که متفلسفان آنرا به اشتراک در مورد نَفس به کار میبرند؛ گاه از آن گرمای غریزی را که همانا نخستین افزار نفسانی است، اراده میکنند، چنان که پزشکان میگویند که روحها سه گانهاند: روح طبیعی، روح حساس و روح مُحَرِّک. روح به معنای نفس نیز به کار میرود، اما نه از آن جهت که نفس است، بلکه از آن حیث که نَفْسِ مُحَرِّک است. بدین سان نفس و روح در گفتار دو لحاظ از یک موضوع هستند. روح همچنین نزد فیلسوفان بر جوهرهای ساکنی دلالت دارد، که جنباننده چیزهایی دیگرند. اما این جوهرها ضرورتاً جسم نیستند، بلکه صورتهایی برای اجساماند؛ زیرا هر جسمی متحرک است. جوهر، هر چه از جسمانیت دورتر باشد، شایستهتر است که روحانی نامیده شود. در اینجا است که ابن باجه صورتهای روحانی را به چهار گونه تقسیم میکند.
۱. صورتهای اجسام مُستَدیر(نفوس فلکی)؛
2. عقل فَعّال و عقل مُستَفاد؛
3. معقولات هیولانی(مادی)؛
4. مفاهیم(معانی) موجود در نیروها یا قوای نفس. (این معانی در حس مشترک، نیروی تخیل و نیروی یا حافظه وجود دارند). گونه نخست اصلاً مادی(هیولانی) نیستند؛ اما گونه سوم پیوندی با ماده دارند، و از آنرو هیولانی نامیده میشوند، که معقولات هیولانیاند، و به ذات خود، روحانی نیستند؛ چون وجودشان در هیولی یا ماده است. گونه دوم از این حیث اصلاً غیرهیولانی است؛، چون ضرورتاً هیچگاه هیولانی نبوده است، و تنها پیوندی با هیولی دارد؛ زیرا مُتَمِمّ معقولات هیولانی است؛ یعنی یا مُستَفاد است یا عاقل معقولات هیولانی است، و بدین سان عقل فَعّال نامیده میشود، اما گونه چهارم میان معقولات هیولانی و صورتهای روحانی قرار دارند.
ابن باجه سخن درباره گونهی نخست صورتهای روحانی، یعنی صورتهای مجرّد اجرام آسمانی را کنار میگذارد، و به پژوهش درباره «روحانی مطلق» که همانا عقل فعال و آنچه در پیوند با آن است؛ یعنی معقولات(نزد انسان) میپردازد. واژه «معقولات» در مصطلح فلسفی اسلامی ترجمه واژه ارسطویی (نوئِتا( اندیشیدهها در برابر واژه (آیسثِتا) یعنی محسوسات است.[1]
بنابراین اصطلاح «روح مطلق» در سخنان ابن باجه یافت نشد، بلکه «روحانی مطلق» آمده است که ظاهراً مقصود وی از آن همان تجرد تام و کامل است که هیچگاه هیولانی نبوده است.