کد سایت
id23119
کد بایگانی
36799
نمایه
پناه بردن به خدا هنگام قهقهه
طبقه بندی موضوعی
درایه الحدیث,گناه و رذائل اخلاقی
برچسب
نکوهش|پناه بردن به خدا|قهقهه|خنده|مذمت
خلاصه پرسش
چرا قهقهه و خنده با صدای بلند مذمت شده و مورد نکوهش است؟
پرسش
از امام باقر(ع) روایت شده است: «هرگاه همراه با قهقهه خندیدی، پس از آن بگو پروردگارا بر من قهر و غضب نگیر». (اصول کافی ج2 ص664 باب الدعابة و الضحک، حدیث 13) این حدیث را توضیح دهید؟
پاسخ اجمالی
همانگونه که در پرسش آمده است، امام باقر(ع) فرمود: هنگامی که با صدای بلند خنده و قهقهه کردی بگو خدایا بر من خشم نگیر.[1] در توضیح این روایت چند نکته را متذکر میشویم:
1. یکی از دستورات عمومی اسلام این است که انسان مسلمان باید خود را در ظاهر، با نشاط و شاداب نشان دهد؛ عبوس بودن و ترشرویی در اسلام پسندیده نیست.[2] اما نکته قابل توجه اینکه انسان مسلمان در عین اظهار نشاط و شادابی در ظاهر، از نظر باطنی و قلبی باید از یک نوع حزن و اندوه بر خوردار باشد.[3] مسئله حزن درونی یکی از مباحث مهمی است که اهل معرفت از زمان گذشته به آن پرداختهاند و تحلیلهای فلسفی و عرفانی جالبی از آن ارائه کردهاند. چنان که مولوی نیز اشاره به همین حزن و اندوه درونی میکند آنجا که میگوید:
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند
انسان اگر به حقیقت ذات خود توجه کند و بداند که جوهر وجود او از عالم قدس و مرغ باغ ملکوت است، زندگی دنیا را زندان تاریک میبیند.[4] البته نکته جالبتر اینکه این حزن درونی نه تنها موجب افسردگی روحی و بیماریهای روانی نمیشود، بلکه افسردگی روحی را از بین میبرد و علاج بیماریهای روانی است. به بیان دیگر، سازنده خوشحالی حقیقی و از مبانی و پایههای نشاط واقعی و دائمی است. نمونههای عینی آنرا میتوان در تاریخ زندگی انسانهای مؤمن و الهی یافت؛ چنانکه در همین عصر نیز خاطرات بسیاری از رزمندگان اسلام و شهدا در دفاع مقدس میتواند گواه بر آن باشد.
آنگونه که برخی از روانشناسان نیز بر این باورند که در ساختار زیرین وجود انسان، نوعی بیقراری وجود دارد. آدمی موجودی است گرفتار غم غربت و همیشه در آرزوی رضایت خاطری است که از چنگش میگریزد، دل نگران وضع و حال خویشتن است. در کنار خود نیز آسوده نیست و پیوسته در پی فایق آمدن بر این حال غربت و بیگانگی است. این اندیشمندان چنین استنباط میکنند که غم دوری از هستی، نشانهای، نمونهای و پیش در آمدی از مشارکت آدمی در نظامی سرمدی است که در آن نظام مصیبت دیگر قانون زندگی نیست و مرگ نیز سیطرهای ندارد.[5]
2. در ارتباط معنا و محتوای این روایت به نظر میرسد؛ مقصود این است که خنده همراه با قهقهه، نشانه خوشحالی بیش از حد است و حکایت از درجهای از غفلت انسان میکند؛ در حالیکه اسلام خوشحالی بیش از حد را مورد مذمت قرار داده است. در روایات متعددی بیان شده است هنگامی که مرگ حق است خوشحالی بیش از حد انسان برای چیست؟ و هنگامی که شیطان دشمن انسان است، چگونه دچار غفلت میشود؟[6] سرور و خوشحالی واقعی انسان هنگامی است که اطمینان پیدا کند که هیچ خطری او را تهدید نمیکند و به آسایش مطلق رسیده است و این زمانی است که انسان وارد بهشت شود و از شر شیطان و جهنم نجات یافته باشد. در هر صورت مفاد روایت با یافتههای روانشناسان و تحلیلهای فلسفی و عرفانی هماهنگ است و تطابق دارد.
1. یکی از دستورات عمومی اسلام این است که انسان مسلمان باید خود را در ظاهر، با نشاط و شاداب نشان دهد؛ عبوس بودن و ترشرویی در اسلام پسندیده نیست.[2] اما نکته قابل توجه اینکه انسان مسلمان در عین اظهار نشاط و شادابی در ظاهر، از نظر باطنی و قلبی باید از یک نوع حزن و اندوه بر خوردار باشد.[3] مسئله حزن درونی یکی از مباحث مهمی است که اهل معرفت از زمان گذشته به آن پرداختهاند و تحلیلهای فلسفی و عرفانی جالبی از آن ارائه کردهاند. چنان که مولوی نیز اشاره به همین حزن و اندوه درونی میکند آنجا که میگوید:
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند
انسان اگر به حقیقت ذات خود توجه کند و بداند که جوهر وجود او از عالم قدس و مرغ باغ ملکوت است، زندگی دنیا را زندان تاریک میبیند.[4] البته نکته جالبتر اینکه این حزن درونی نه تنها موجب افسردگی روحی و بیماریهای روانی نمیشود، بلکه افسردگی روحی را از بین میبرد و علاج بیماریهای روانی است. به بیان دیگر، سازنده خوشحالی حقیقی و از مبانی و پایههای نشاط واقعی و دائمی است. نمونههای عینی آنرا میتوان در تاریخ زندگی انسانهای مؤمن و الهی یافت؛ چنانکه در همین عصر نیز خاطرات بسیاری از رزمندگان اسلام و شهدا در دفاع مقدس میتواند گواه بر آن باشد.
آنگونه که برخی از روانشناسان نیز بر این باورند که در ساختار زیرین وجود انسان، نوعی بیقراری وجود دارد. آدمی موجودی است گرفتار غم غربت و همیشه در آرزوی رضایت خاطری است که از چنگش میگریزد، دل نگران وضع و حال خویشتن است. در کنار خود نیز آسوده نیست و پیوسته در پی فایق آمدن بر این حال غربت و بیگانگی است. این اندیشمندان چنین استنباط میکنند که غم دوری از هستی، نشانهای، نمونهای و پیش در آمدی از مشارکت آدمی در نظامی سرمدی است که در آن نظام مصیبت دیگر قانون زندگی نیست و مرگ نیز سیطرهای ندارد.[5]
2. در ارتباط معنا و محتوای این روایت به نظر میرسد؛ مقصود این است که خنده همراه با قهقهه، نشانه خوشحالی بیش از حد است و حکایت از درجهای از غفلت انسان میکند؛ در حالیکه اسلام خوشحالی بیش از حد را مورد مذمت قرار داده است. در روایات متعددی بیان شده است هنگامی که مرگ حق است خوشحالی بیش از حد انسان برای چیست؟ و هنگامی که شیطان دشمن انسان است، چگونه دچار غفلت میشود؟[6] سرور و خوشحالی واقعی انسان هنگامی است که اطمینان پیدا کند که هیچ خطری او را تهدید نمیکند و به آسایش مطلق رسیده است و این زمانی است که انسان وارد بهشت شود و از شر شیطان و جهنم نجات یافته باشد. در هر صورت مفاد روایت با یافتههای روانشناسان و تحلیلهای فلسفی و عرفانی هماهنگ است و تطابق دارد.
[1]. «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ خَالِدِ بْنِ طَهْمَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: إِذَا قَهْقَهْتَ فَقُلْ حِینَ تَفْرُغُ اللَّهُمَّ لَا تَمْقُتْنِی». کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، ج 2، ص 664، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.
[3]. «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَة». کافی، ج 2، ص 132.
[4]. «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو وَ أَنَسِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ (ع) فِی وَصِیَّةِ النَّبِیِّ (ص) لِعَلِیٍّ (ع) قَالَ: یَا عَلِیُّ إِنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکَافِر». شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعة إلى تحصیل مسائل الشریعة، ج 16، ص 17، مؤسسة آل البیت علیهم السلام، قم، چاپ اول، 1409ق.
[5]. ر. ک: سم کین، گابریل مارسل، ترجمه، ملکیان، مصطفی، ص 40، به نقل از جوادی، محسن، امینی، علیرضا، معارف اسلامی، ج 2، ص 14، نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها، قم، 1383ش.
[6]. «وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ زِیَادٍ الْأَزْدِیُّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ الْأَحْمَرِ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) أَنَّهُ جَاءَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عَلِّمْنِی مَوْعِظَةً فَقَالَ لَهُ (ع) إِنْ کَانَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَدْ تَکَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمَامُکَ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الْحِسَابُ حَقّاً فَالْجَمْعُ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الْخَلَفُ[6] مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَقّاً فَالْبُخْلُ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَتِ الْعُقُوبَةُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ النَّارَ فَالْمَعْصِیَةُ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الْمَوْتُ حَقّاً فَالْفَرَحُ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الْعَرْضُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَقّاً فَالْمَکْرُ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الشَّیْطَانُ عَدُوّاً فَالْغَفْلَةُ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الْمَمَرُّ عَلَى الصِّرَاطِ حَقّاً فَالْعُجْبُ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ کُلُّ شَیْءٍ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرِهِ فَالْحُزْنُ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَتِ الدُّنْیَا فَانِیَةً فَالطُّمَأْنِینَةُ إِلَیْهَا». ابن بابویه، محمد بن على، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 393، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوم، 1413ق.