انکار وجود خدا یا فرض و تصور نبودش چیز آسانی نیست. این مسئله در طول اعصار و قرون از زوایای گوناگون بحث و مو شکافی شده و بشر عواقب و پیامدهای بی اعتقادی به خدا را تجربه کرده است. بشری که به جای اعتقاد به خدا و محول کردن کارها به او، امور عالم را به عقل، تجربه و توان مندی های خویش محول کرده نتیجه چنین کاری را دیده است و آن مواجهه با مشکلاتی عدیده؛ از جمله ایجاد اضطراب فکری و خطای معرفتی، تحیر عقل، عدم آرامش روحی و روانی، درگیری با فطرت خدا جوی و... بوده است. عدم اعتقاد به وجود خدا انسان را به سوی مفاسد (انحرافات) اخلاقی و اجتماعی؛ نظیر ترویج فساد،سرقت، فقر، جامعه طبقاتی، ظلم، ستم... کشانده و انسان را تبدیل به حیوانی کرده که زندگی به ظاهر انسانی دارد.
این سؤال در عین اختصار، پرسش از یک موضوع بسیار مهمی است که از زوایای مختلف فلسفی، کلامی، اخلاقی، تربیتی و... قابل دقت و بررسی است. لذا در این فرصت پاسخ آن را در ضمن مباحث زیر برمی رسیم:
1.آیا فرض این که خدا وجود ندارد، فرض واقعی است؟ آثار سلبی مترتب بر این اعتقاد چیست؟
2.آیا این نوع اعتقاد با فطرت بشر سازگار است؟
3.آثار و نتایج اعتقاد به وجود خدا، پیامبران و معاد چیست؟
این مباحث را به همین ترتیب پی می گییریم:
1. آیا فرض این که خدا وجود ندارد، فرض واقعی است؟ آثار سلبی مترتب بر این اعتقاد چیست؟
مجرد فرض و تصور وجود نداشتن یک چیز دلیل بر آن نیست که آن چیز واقعاً در خارج وجود نداشته باشد، بلکه این فرض نیاز به اثبات دارد. به بیان دیگر، اگرچه گفته اند که "فرض محال محال نیست"، اما مجرد ادعای یک مسئله نمی تواند دلیل بر صدق آن ادعا باشد، مادامی که دلیل و برهان بر آن اقامه نشود. از این رو عالمان و دانشمندان تلاش های بسیار گسترده و وسیعی را برای اثبات وجود خدا مبذول کرده اند، و با اقامه دلایل و براهین محکم عقلی، فلسفی، کلامی و نقلی وجود خدای متعال را به اثبات رسانده اند که جای هیچ گونه نقض و اشکال در آنها نیست.[1]
در این مقال به یکی از محذورات عقلی و آثار منفی نبود خدا اشاره می کنیم.
بیان استدلال:
الف. (نعوذ بالله) اگر فرض کنیم که خدا وجود ندارد،
ب . به عیان مشاهده می کنیم که این همه اشیا و موجوداتی که در اطراف ما وجود دارند و ما را احاطه کردند که یکی از آنها انسان است، همه اینها موجوداتی مادی و ممکن الوجود هستند که در یک زمانی نبودند و بعد به وجود آمده اند و نسبتشان به وجود و عدم (بود و نبود) مساوی است. این مسئله چنان که گفته شد آن قدر واضح و روشن است که کسی در آن شک ندارد، مگر کسی که بخواهد از سر عناد و لجاجت آن را انکار کند و نپذیرد.
ج. در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که چه کسی این موجودات را آفرید؟
در پاسخ به این پرسش چند فرض قابل تصور است:
1. این موجودات خود علت وجود خود بوده اند. به این معنا که مثلاً "الف" خودش را آفرید. به عبارت دیگر "الف" علت وجود خود بوده، و این لازمه اش اجتماع نقیضین است؛ زیرا فرض این است که "الف" از یک جهت موجود است؛ چون علت است برای ایجاد "الف" و معدوم است از آن جهت که معلول است و مسبوق به عدم است. آیا هیچ عاقلی چنین چیزی را می پذیرد.
2. فرض این است که "الف"، "ب" را آفرید و "ب"، "الف" را. این فرض نیز در حقیقت به فرض اول باز می گردد که "الف" خودش را آفریده باشد. همان اشکال و محذور عقلی در این جا نیز جاری است که مستلزم دور است و دور نیز عقلا محال است.
دلیل محال بودن دور از آن جهت است که اگر الف بخواهد علت وجود "ب" باشد، باید از "ب" مقدم باشد و "ب" از "الف" موخر، و مفتضای علت بودن "ب" برای "الف" تقدم "ب" بر "الف" است، نتیجه چنین فرضی آن است که یک چیز در آن واحد نسبت به شیء دیگر هم مقدم باشد و هم مؤخر و این همان اجتماع نقیضین بوده و محال است.
امتناع دور نیز وجدانی و بدیهی است. برای توضیح مطلب مثالی را بیان می کنیم. اگر دو رفیق بر امضای یک وثیقه ای توافق کنند و هریک امضای خود را بر امضای دیگری شرط کنند، نتیجه اش توقف امضای یکی بر امضای دیگری است، در نتیجه این وثیقه تا ابد بدون امضا خواهد ماند. این مسئله از بدیهیات است و نیازی به اقامه برهان ندارد.[2]
3. فرض سوم این که "الف" را "ب" آفرید "ب" را "ج" را ایجاد کرده باشد. همین طور تا بی نهایت. این همان تسلسل است که محال است.
دلیل محال بودن تسلسل از آن جهت است که معلول بودن وصف مشترک برای هر جزء از اجزای سلسله علت و معلول است. پس در این صورت این سؤال پیش می آید که اگر سلسله طولانی معلول باشد پس چه چیزی او را از عدم به عالم وجود آورده است؟ و فرض این است که در عالم چیزی نیست که علت باشد و معلول نباشد و گرنه لازم می آید انقطاع تسلسل و توقف در نقطه ای که آن موجود بدون علت باشد که بی نیاز از علت است و آن واجب الوجود بالذات است.[3]
4. فرض چهارم این است که علتی برای وجود این اشیا نباشد. این نیز به دلیل "کلّ ممکن یحتاج إلى علّة"؛ هر ممکنی نیاز به علت دارد، باطل است.
5. علت تمام موجودات یک موجودی است که او بی نیاز از علت است و آن همان واجب الوجود بالذات است که در وجودش نیاز به علت ندارد، و این مطلوب ما است.
نتیجه ای که از این قسمت از مطالب مطرح شده به دست می آید؛ این است که فرض نبود خدا اولاً: محال است و خلاف واقع، ثانیاً: اعتقاد به این مسئله باعث ایجاد حالت اضطراب فکری و خطای معرفتی خواهد شد و عقل انسان متحیر می ماند و قانع نخواهد شد. از این رو در مکاتب فلسفی الحادی خطاهای بیّن و روشنی مشاهده می شود که به ناچار به کلمات جذاب برای اقناع پیروان خود پناه برده اند.[4] قرآن کریم به این حقیقت اشاره کرده است، آن جا که می فرماید: "ألا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمئِنُّ القُلوبُ"؛ همانا دل از یاد خدا ارام گیرد.[5]
بنابراین مهم ترین نتیجه ایمان به خدا، اقناع عقل و اطمینان و آرامش روحی و فکری است، و بدون ترید آرامش عقلی مقدمه مهمی برای حرکت انسان در مسیر صحیح و رسیدن به هدف خلقت است که این مهم بدون اعتقاد به خدا به دست نمی آید.
2. آیا انکار وجود خداوند با فطرت انسان سازگار است؟
از نتایج مهمی که علوم جدید در موضوع انسان شناسی در خلال مباحث به آن دست یافته اند این است که:
حس دینی و مذهبی یکی از عناصر ابتدایی ثابت و مطابق با طبیعت روحی و فطری انسان است که با هیچ یک از انگیزه ها و حس های دیگر وی قابل مقایسه نیست و هیچ یک از آنها جایگزین حس مذهبی نخواهند شد.... به تعبیر صحیح تر "حس مذهبی" نسبت به سه مفهوم "زیبایى، نیکویى، و راستى، مقوله چهارمى است که در حقیقت بعد چهارم روح انسانى است و از سه مفهوم دیگر مجزا است.
در ترجمه و اقتباسى که از مقاله محققانه" تانهگى- دو- کنتن" شده چنین مىخوانیم:" همان گونه که یکى از مزایاى عصر حاضر است که در عالم طبیعت بعد چهارمى به نام زمان علاوه بر ابعاد سه گانه جسم کشف شده است که در عین حال جامع آن سه بعد می باشد، همچنین در این عصر به موازات سه مفهوم "زیبایى، و نیکویى، و راستى، مقوله چهارم قدسى یا یزدانى که در حقیقت بعد چهارم روح انسانى است دو باره کشف گردیده، در این مقام نیز این بعد چهارم روحى از سه مفهوم دیگر مجزا است، و ممکن است منشأ تولید سه بعد دیگر بوده باشد"![6]
3. فواید و آثار ایمان به خدا، اعتقاد به رسالت پیامبران و وجود معاد چیست؟
ایمان به خدا، پیامبر و معاد به ابعاد مختلف مادی، معنوی و اخلاقی تقسیم می شود. قرآن کریم به این حقایق در آیات فراوانی اشاره کرد است، از جمله: "و اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، گناهان آنها را مىبخشیم و آنها را در باغهاى پرنعمت بهشت، وارد مىسازیم. و اگر آنان، تورات و انجیل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شده [قرآن] برپا دارند، از آسمان و زمین، روزى خواهند خورد...".[7] قرآن در داستان وعده حضرت نوح به قومش می فرماید: "و اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوى او بازگردید، تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و نیرویى بر نیرویتان بیفزاید...".[8] "و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد".[9]
این آیات به آثار و نتایج ایمان به خدا اشاره دارد. همچنین از خلال این آیات عواقب دردناک الحاد و کفر به خدا روشن می شود. اگر خداوند خالق انسان است که هست، او بهترین عالم به احتیاجات مخلوقاتش می باشد؛ از احکام و قوانین گرفته تا چیزهایی که برایش مفید و مضر است. همین طور راهی که او را به سوی سرمنزل مقصود می رساند. این جا است که اهمیت ارسال رسل و انزال شرایع آسمانی ضرورت پیدا می کند. ما در این مقال در صدد بیان آثار و برکات تمسک به دستورات و احکام شرایع به صورت مفصل نیستیم، بلکه به دلیل فرصت اندک، آیاتی که به اهمیت ایمان و پذیرش رسالت دلالت دارد، فقط به یک آیه اشاره می کنیم و آن این است: "اى کسانى که ایمان آوردهاید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامى که شما را به سوى چیزى مىخواند که شما را حیات مىبخشد! و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل مىشود، و همه شما (در قیامت) نزد او گردآورى مىشوید".[10]
اگر در این آیه دقت کنیم، آیا هیچ تعبیری رساتر از احیا (زنده کردن) در کلام خداوند خواهیم یافت؟! پس به طور قطع ایمان به خدای متعال حیات و زندگی است و کسی که به خدا ایمان ندارد او در حقیقت کور (مرده) است. چنان که خداوند می فرماید: "اما کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است".[11]
جایگاه ایمان در روایات
در مقوله ارزش و جایگاه ایمان، روایات فروانی از پیامبر و اهل بیت (ع) به دست ما رسیده است که مناسب این مقام خطبه معروف پیشوای مؤمنان و پارسایان در باره ویژگی های انسان های مؤمن و با تقوا است. برخی از فرازهای آن خطبه چنین است:
"امّا پرهیزکاران در دنیا داراى فضیلتهاى برترند، سخنانشان راست، پوشش آنان میانه روى، و راه رفتنشان با تواضع و
فروتنى است، چشمان خود را بر آنچه خدا حرام کرده مىپوشانند، و گوشهاى خود را وقف دانش سودمند کردهاند…
خدا در جانشان بزرگ و دیگران در چشم آنها کوچک مقدارند، بهشت براى آنان چنان است که گویى آن را دیده و در نعمتهاى آن به سر مىبرند، و جهنّم را چنان باور دارند که گویى آن را دیده و در عذابش گرفتارند.
دلهاى پرهیزکاران اندوهگین، و مردم از آزارشان در أمان، تنهایشان لاغر، و درخواستهایشان اندک، نفسشان عفیف و دامنشان پاک است. در روزگار کوتاه دنیا صبر کرده تا آسایش جاودانه قیامت را به دست آورند: تجارتى پرسود که پروردگارشان فراهم فرموده، دنیا مىخواست آنها را بفریبد امّا عزم دنیا نکردند، مى خواست آنها را اسیر خود گرداند که با فدا کردن جان، خود را آزاد ساختند.
پرهیزکاران در شب بر پا ایستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفکّر و اندیشه مىخوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروى درد خود را مىیابند. وقتى به آیهاى برسند که تشویقى در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روى آورند، و با جان پر شوق در آن خیره شوند، و گمان مىبرند که نعمتهاى بهشت برابر دیدگانشان قرار دارد، و هر گاه به آیهاى مىرسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن مىسپارند، و گویا صداى بر هم خوردن شعلههاى آتش، در گوششان طنین افکن است،
پس قامت به شکل رکوع خم کرده، پیشانى و دست و پا بر خاک مالیده، و از خدا آزادى خود را از آتش جهنّم مىطلبند.
پرهیزکاران در روز، دانشمندانى بردبار، و نیکوکارانى با تقوا هستند که ترس الاهى آنان را چونان تیر تراشیده لاغر کرده است، کسى که به آنها مىنگرد مىپندارد که بیمارند، امّا آنان را بیمارى نیست، و مىگوید، مردم در اشتباه اند در صورتى که آشفتگى ظاهرشان، نشان از امرى بزرگ است. از اعمال اندک خود خشنود نیستند، و اعمال زیاد خود را بسیار نمىشمارند. نفس خود را متّهم مىکنند، و از کردار خود ترسناک اند.
هرگاه یکى از آنان را بستایند، از آنچه در تعریف او گفته شد در هراس افتاده مىگوید: من خود را از دیگران بهتر مىشناسم و خداى من، مرا بهتر از من مىشناسد، بار خدایا، مرا بر آنچه مىگویند محاکمه نفرما، و بهتر از آن قرارم ده که مىگویند، و گناهانى که نمىدانند بیامرز. و از نشانههاى یکى از پرهیزکاران این است که او را این گونه مىبینى: در دین دارى نیرومند، نرمخو و دور اندیش است، داراى ایمانى پر از یقین، حریص در کسب دانش، با داشتن علم بردبار، در توانگرى میانه رو، در عبادت فروتن، در تهی دستى آراسته، در سختىها بردبار، در جست و جوى کسب حلال، در راه هدایت شادمان و پرهیز کننده از طمع ورزى، است.
اعمال نیکو انجام مىدهد و ترسان است، روز را به شب مىرساند با سپاس گزارى، و شب را به روز مىآورد با یاد خدا، شب مىخوابد اما ترسان، و بر مىخیزد شادمان، ترس براى این که دچار غفلت نشود، و شادمانى براى فضل و رحمتى که به او رسیده است. اگر نفس او در آنچه دشوار است فرمان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومش مىکند. روشنى چشم پرهیزکار در چیزى قرار دارد که جاودانه است، و آن را ترک مىکند که پایدار نیست، بردبارى را با علم، و سخن را با عمل، در مىآمیزد.
پرهیزکار را مىبینى که: آرزویش نزدیک، لغزشهایش اندک، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراکش کم، کارش آسان، دینش حفظ شده، شهوتش در حرام مرده و خشمش فرو خورده است. مردم به خیرش امیدوار، و از آزارش در امانند.
اگر در جمع بىخبران باشد نامش در گروه یاد آوران خدا ثبت مىگردد، و اگر در یاد آوران باشد نامش در گروه بىخبران نوشته نمىشود. ستمکار خود را عفو مىکند، به آن که محرومش ساخته مىبخشد، به آن کس که با او بریده مىپیوندد، از سخن زشت دور، و گفتارش نرم، بدىهاى او پنهان، و کار نیکش آشکار است. نیکىهاى او به همه رسیده، آزار او به کسى نمىرسد.
در سختىها آرام، و در ناگواری ها بردبار و در خوشىها سپاس گزار است. به آن که دشمن دارد ستم نکند، و نسبت به آن که دوست دارد به گناه آلوده نشود. پیش از آن که بر ضد او گواهى دهند به حق اعتراف مىکند، و آنچه را به او سپردهاند ضایع نمىسازد، و آنچه را به او تذکّر دادند فراموش نمىکند. مردم را با لقبهاى زشت نمىخواند، همسایگان را آزار نمىرساند، در مصیبتهاى دیگران شاد نمىشود و در کار ناروا دخالت نمىکند، و از محدوده حق خارج نمىشود".[12]
کدام مکتب و دینی غیر از مکتب اسلام و ایمان به خدا می تواند مانند چنین انسانی پرورش دهد؛ چراکه بدون پرورش در پرتو ایمان به خدا انسان تبدیل به حیوان درنده ای می شود که ارزش، کرامت و هیچ قدر و منزلتی نمی شناسد. و چه کسى در این حقیقت شک دارد که با قبول اصل توحید و ساختن یک جامعه توحیدى بر اساس قبول رهبرى پیامبران، و پاکسازى محیط از گناه و آراستگى به ارزش هاى انسانى جامعه به سوى یک هدف تکاملى پیش مىرود و محیطى امن و امان، آکنده از صلح و صفا آباد و آزاد به وجود مىآید.[13]
کدام عالم و دانشمند منصفی است که خسارات دروی و فاصله گرفتن دنیای مادی گرای امروز را از دین، ایمان و تدین نبیند، که به مانند پرنده ای که با یک بال پرواز کند، در حالی که بال دیگرش شکسته است، پس در دنیای مادی هرچه پرواز کند و پیشرفت مادی نماید، به همان اندازه از معنویت و انسانیت فاصله می گیرد و گرفتار تحیر، مشکلات روحی و روانی می شود، همان چیزی که عقلا دغدغه آن را دارند و خطرات آن را هشدار می دهند، اگر به راه هدایت الاهی برنگردند که تنها راه علاج و تنها دوای دردها است.
احکام و قوانین الاهی برای مردم، بخشی از قانون کلی در عالم هستی است و نافذ بودن این احکام به این است که دارای اثر ایجابی باشد، در هم سنخ کردن بین حرکت مردم و حرکت عالم تکوین. و شریعت که ثمره ایمان است به تنهایی و بدون اصل اساسیش برپا نمی شود، پس این شریعت وضع شده برای نفوذ در جامعه انسانی چنان که برای سلامت جامعه اسلامی وضع شده است و این در صورتی تکامل پیدا می کند که با نگاه اسلامی و اعتقاد توحیدی هم به عالم هستی و عالم انسانی توأماً نگاه شود. آنچه را که از این نوع تفکر ناشی می شود، موجب تقویت باطن از نظر اعتقادی، فکر صحیح، اهداف بلند و ... استقامت در سیر و سلوک... همچنین باعث تکامل و هم سنخی میان سنن الاهی در تمام ابعاد چه مادی و تکوینی و چه ارزش های دینی می شود.[14]
خلاصه این که؛ انکار وجود خدا یا فرض و تصور نبودش منجر به مشکلانی خواهد شد؛ از جمله ایجاد اضطراب فکری و خطای معرفتی، تحیر عقل، عدم آرامش روحی و روانی، در گیری با فطرت خدا جوی و ... . عدم اعتقاد به وجود خدا، انسان را به سوی مفاسد (انحرافات) اخلاقی و اجتماعی؛ نظیر ترویج فساد، سرقت، فقر، جامعه طبقاتی، ظلم، ستم و... کشانده و انسان را تبدیل به حیوانی کرده که زندگی به ظاهر انسانی دارد.
[1] در این باره می توانید به آثار ملا صدرا، علامه حلی، محقق طوسی، و از متأخرین شهید مطهری، شهید صدر، سبحانی و... کسانی که در باره این مسئله کتاب ها نوشته اند مراجعه کنید.
[2] سبحانی، جعفر، محاضرات فی إلالهیات، ص 37.
[3]محاضرات فی إلالهیات، ص 37.
[4] دراین باره می توانید به منابعی که فلسفه مادی گرایی را به نقد کشیده اند مراجعه کنید؛ مانند فلسفتنا تألیف شهید صدر، و کتاب های شهید مطهری و آیت الله سبحانی.
[5]الرعد، 28.
[6] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 16، ص 427، دارالکتب الاسلامیة، تهران، به مقاله "کوونتایم" ترجمه مهندس بیانى در کتاب "حس مذهبى یا بعد چهارم روح انسانى" مراجعه شود.
[7] مائده، 65- 66
[8] هود، 52.
[9] نوح، 12.
[10] انفال، 24
[11] اسراء، 72.
[12] نهج البلاغة، خطبه متقین معروف به خطبه همام، 193.
[13] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 13.
[14]سید قطب، تفسیر فی ظلال القرآن، ج 1، مقدمة، ص 18، دار الشروق، چاپ هفدهم، بیروت- قاهرة،1412 ه.