اولا: عقل نیرو و توانایی است که همهی نیروهای ادراکی انسان(حواس، تخیل، حافظه و ...) تحت اشراف و نظارت او عمل میکنند. البته رابطه بین عقل و حس دو سویه است؛ یعنی عقل بسیاری از حقایق را از راه حس و تجربه به دست میآورد، و از آنسو حس و تجربه بدون کمک عقل، قدرت درک بسیاری از حقایق را ندارند؛ مثلا مفهوم و حقیقت علیت -که در این پرسش مطرح شد- از طریق حس و تجربه به دست نمیآید؛ زیرا حس و تجربه فقط توالی و پشت سر هم بودن دو چیز را میفهمد و مثلا مشاهده میکند که هر وقت کاغذ نزدیک آتش شود میسوزد. حس فقط توالی و پشت سر هم بودن نزدیکی کاغذ با آتش را درک میکند؛ اما مفهوم و حقیقت علیت را عقل میفهمد؛ یعنی عقل از راه این حس و تجربه میفهمد که آتش علت سوزاندن است؛ چنانکه حس و تجربه حتی واقعیتداشتن چیزهایی که درک کرده را نمیفهمد؛ مثلا هنگام مشاهده درخت، حواس فقط رنگ و شکل و حجم را درک میکند؛ اما نمیتواند درک کند اینها واقعیت هم دارند.
در هر صورت انسان از راه عقل، بودنِ خود را به دست میآورد؛ و این شهود و آگاهی در واقع کانون تمام فهمهای مختص انسان است.[1] چنانکه بسیاری از اندیشمندان غرب در گذشته و حال به دلیل کنارگذاشتن نیروی عقل و یا عدم درک درست از جایگاه عقل، دچار سوفسطاییگری و شکاکیت شدهاند که جامعه علمی و بشری را دچار تزلزل کردهاند.[2]
ثانیا: آنچه در برهان صدیقین با تحریر صدرایی مطرح است، حقیقت وجود است، نه لفظ یا معنا و مفهوم وجود؛[3] هر چند برای بیان حقیقت وجود ناگزیرند از لفظ و معنا و مفهوم وجود استفاده کنند، ولی هدف لفظ یا معنا نیست، بلکه مقصود اشاره به متن واقعیت و حقیقت است. بنابراین، تمام اشکالات مطرحشده ناشی از عدم دقت به این نکته است. مثلا در این پرسش آمده است که فلاسفه مغالطه میکنند؛ زیرا از یکسو میگویند خدا وجود دارد و از سوی دیگر میگویند نمیتوان گفت که خدا موجود است. و یا اینکه میگویند اگر بگوییم درخت موجود است، صحیح است؛ اما اگر بگوییم وجود موجود است، غلط است.
نکتهای که مورد غفلت واقع شده، این است که مقصود فلاسفه از اینکه گفتهاند خدا وجود دارد، و یا وجود وجود دارد صحیح است، ولی خدا موجود است، یا وجود موجود است صحیح نیست، این است که خدا یا وجود، در واقع متن هستی است، پس هنگامی که میگوییم خدا یا وجود وجود دارد، مقصود از محمول یعنی وجود دوم، حکایتگری و نمایاندن حقیقت و واقعیت است؛ یعنی کلمهی «وجود» به جهت بسیطبودن، بهتر میتواند حقیقت و واقعیت را نشان دهد؛ اما کلمهی «موجود» به دلیل ترکیب نمیتواند به خوبی وجود متن هستی را نشان دهد؛ زیرا موجود به معنای چیزی است که وجود دارد، گویا حکایت از دو چیز میکند؛ مانند اینکه در مورد درخت میگوییم درخت موجود است؛ یعنی درخت چیزی است که وجود دارد؛ یعنی ذهن در هنگام برخورد با درخت دو مفهوم از آن انتزاع میکند: یکی چیز خاص، یعنی درخت بودن و دیگری اصل تحقق و واقعیت داشتن.[4]
ثالثا: مقصود از تجلی در مباحث عرفانی ظهور و بروز یک حقیقت به نمادهای مختلف است؛ مانند ظهور و بروز افکار و اندیشههای مختلف از عقل و ذهن انسان. به این معنا که رابطهی تصورات ذهنی انسان با خود انسان چگونه است؟ آیا تصورات ذهنی و افکار و خیالات را میتوان گفت خود انسان هستند؟ در حالی که روشن است انسان را نمیتوان همان تصورات و خیالات دانست؟
حال که تصورات انسان را نمیتوان خود انسان دانست، آیا تصورات و خیالات انسان موجوداتی جدا از انسان هستند؟ یعنی تصورات و خیالات در ذهن را میتوان مانند سنگ، آهن و آجرهای جمع شده در اطاق فرض کرد که وجودی جدای از اطاق دارند؟ در حالی که تصورات و خیالات ذهنی، وجود جدایی از نفس و ذهن ندارند. بنابراین، بهترین تعبیر برای بیان رابطهی انسان با تصورات ذهنی، این است که گفته شود تصورات ذهنی تجلیات انسان است و ظهور و بروز نیروهای نفس انسانی است. عرفا و فلاسفه که انسان را بهترین نمونهی خدا میدانند، بهترین تعبیر برای بیان رابطهی خدا و خلق را تعبیر تجلی و ظهور میدانند. البته این تعبیر عرفا برگرفته از متون دینی است.[5]
در هر صورت فهم و درک دقیق و عمیق این مباحث نیاز به پیمودن مراحل علمی خاص تحت تدبیر و تربیت استاد ماهر و تمرین و ممارست در علوم فلسفی و عرفانی دارد.
[1]. ر. ک: «عقل چیست؟»، 11343.
[2]. ر. ک: «سوفسطایی و شکاکیت»، 89310؛ «مغز در خمره یکی از استدلالها بر شکاکیت»، 25597؛ «بدیهیات و شرایط محیطی»، 21354.
[3]. ر. ک: «تقریر برهان صدیقین»، 11908؛ «علم و عقل و دین، قرآن و علوم»، 111
[4]. ر. ک: «تمایز بین مفهوم وجود و حقیقت وجود»، 92534؛ «چگونگی انتزاع مفهوم حمل و وجود»، 106520؛ «مفهوم وجود و معقول ثانی»، 26495.
[5]. ر. ک: «معنای تجلی و جلوه کردن خداوند»، 87132؛ «وحدت وجود»، 4639.