کد سایت
fa27613
کد بایگانی
33048
نمایه
مرگ یا بیهوشی عزیر پیامبر(ع)
برچسب
پیامبر|مرگ|بیهوشی|تفسیر آیه 259 بقره|عزیر
خلاصه پرسش
آیا عزیر پیامبر(ع) صد سال مرده بود و دوباره زنده شد، یا در حالت کما و بیهوشی بود و به هوش آمد؟!
پرسش
لطفاً راجع به یکصدسال مردن حضرت عزیر(ع) و حالت کما و یا اغمای او توضیح دهید.
پاسخ اجمالی
خداوند در قرآن کریم در ارتباط با وقوع معاد و زنده نمودن مردگان، داستانی را از پیشینان نقل میکند. در این داستان وقتى عزیر(ع) از کنار آن آبادى ویران میگذشت، با خود گفت: خدای تعالی چگونه این استخوانهاى پوسیده را بار دیگر در قیامت زنده خواهد کرد؟ وقتى عزیر چنین پرسشى را مطرح کرد، خدای متعال بدون درنگ او را قبض روح کرد، و پس از صد سال که او مرده بود، دوباره وی را زنده کرد.
در اینکه آیا خداوند عزیر را قبض روح کرده، و به همان حال صد سال نگه داشته، و پس از صد سال دوباره روحش را به بدنش برگرداند و یا به صورت بیهوش نگه داشته دو دیدگاه وجود دارد.
مفسران میگویند از ظاهر آیه قرآن بر میآید که خداى تعالى او را قبض روح کرده، و به همان حال صد سال نگه داشته، و پس از صد سال دوباره روحش را به بدنش برگرداند و او را زنده کرد.
اگرچه بعضى گفتهاند مراد از مرگ در این داستان همان حالتى است که پزشکان آنرا بیهوشى مینامند. بیهوشى آن است که موجود زنده حس و شعور خود را از دست بدهد.
در اینکه آیا خداوند عزیر را قبض روح کرده، و به همان حال صد سال نگه داشته، و پس از صد سال دوباره روحش را به بدنش برگرداند و یا به صورت بیهوش نگه داشته دو دیدگاه وجود دارد.
مفسران میگویند از ظاهر آیه قرآن بر میآید که خداى تعالى او را قبض روح کرده، و به همان حال صد سال نگه داشته، و پس از صد سال دوباره روحش را به بدنش برگرداند و او را زنده کرد.
اگرچه بعضى گفتهاند مراد از مرگ در این داستان همان حالتى است که پزشکان آنرا بیهوشى مینامند. بیهوشى آن است که موجود زنده حس و شعور خود را از دست بدهد.
پاسخ تفصیلی
خداوند در قرآن کریم در ارتباط با وقوع معاد و زنده نمودن مردگان در قیامت، داستانی را از پیشینان چنین نقل میکند:
«یا همانند کسى که از کنار یک آبادى (ویران شده) عبور کرد، در حالیکه دیوارهاى آن، به روى سقفها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن، در هر سو پراکنده بود. او با خود) گفت: چگونه خدا اینها را پس از مرگ، زنده میکند؟! (در این هنگام،) خدا او را یکصد سال میراند سپس زنده کرد و به او گفت: چقدر درنگ کردى؟ گفت: یک روز یا بخشى از یک روز. فرمود: نه، بلکه یکصد سال درنگ کردى! نگاه کن به غذا و نوشیدنى خود (که همراه داشتى، با گذشت سالها) هیچگونه تغییر نکرده است! (خدایى که یک چنین مواد فاسدشدنى را در طول این مدت، حفظ کرده، بر همه چیز قادر است!) ولى به الاغ خود نگاه کن (که چگونه از هم متلاشى شده! این زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمینان خاطر تو است، و هم) براى اینکه تو را نشانهاى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهیم. (اکنون) به استخوانهاى مرکب سوارى خود نگاه کن که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند میدهیم، و گوشت بر آن میپوشانیم! هنگامى که (این حقایق) بر او آشکار شد، گفت: میدانم خدا بر هر کارى توانا است.[1]
داستان این آیه از این قرار است که شخصى از کنار یک آبادى عبور گذر کرد و آن آبادى را دید که ویران شده و سقفهاى خانهها فرو ریخته و مردم آنجا همگى مردهاند و استخوانهایشان پوسیده است.
شخصیت داستان
در باره اینکه شخصیت مورد نظر این قصه کدامیک از پیامبران بود، احتمالات گوناگونى داده شده است.
بعضى او را «ارمیا»، و عدهای «خضر» دانستهاند. گروه دیگر گفتهاند که او «عُزَیر بن شرحیا» بود.[2] حدیثى از امام صادق(ع) نیز این موضوع را تأیید میکند.[3]
همچنین راجع به اینکه آن اتفاق در کجا و چه سرزمینى بود، نیز چند قول است. ضحاک معتقد است در سرزمین بیت المقدس بود. ابن زید گفته آن زمینى بود که مردگانش آنهایى بودند که از وبا گریختند و یک دفعه مردند.[4]
اما مشهور این است که آن شخص عزیر پیامبر(ع) بود و آن آبادى که از کنار آن گذشت بیت المقدس بود.
به هر حال، شخص عبور کننده هر کس که باشد، هدفش این بود که زنده شدن مردگان را به چشم خود ببیند تا بینش وى نسبت به معاد افزایش یابد.
اصل داستان
وقتى عزیر از کنار آن آبادى ویران میگذشت، با خود گفت: چگونه خداوند این استخوانهاى پوسیده را بار دیگر در قیامت زنده خواهد کرد؟ البته او به معاد عقیده داشت؛ زیرا که پیامبر بود و این پرسش او به جهت انکار معاد نبود، بلکه از روى تعجب و کنجکاوى بود. همانگونه که حضرت ابراهیم(ع) نیز از خدا درخواست کرد که به او نشان دهد مردهها را چگونه زنده میکند.[5]
وقتى عزیر چنین پرسشى را مطرح کرد، خداوند بدون درنگ او را قبض روح کرد و او مرد. پس از صد سال که مرده بود، خدای متعال دوباره او را زنده کرد. وقتى زنده شد خدا از وى پرسید: چه مدتى را سپرى کردى؟ او که از مرگ صد سال پیش خود خبر نداشت، گفت: یک روز یا کمتر از آن. خطاب رسید، بلکه یکصد سال. و اینک به غذا و نوشیدنى خود نگاه کن که در طول این صد سال هیچ تغییر نکرده، ولى به الاغ خود نگاه کن و ببین که پوسیده است. و این معجزه الهى بود که گذشت سالها در غذا و آب اثر نگذاشته بود. اما در مرکب عزیر اثر کرد. و این بدانجهت بود که خدا میخواست عزیر را براى مردم نشانهاى از قدرت خود قرار دهد. آنگاه خدا فرمود: اینک به استخوانهاى پوسیده مرکب خود نگاه کن که چگونه آنها را به هم پیوند میدهیم و بر آنها گوشت میپوشانیم و به حالت اوّل برمیگردانیم و در مقابل چشمان حیرت زده عزیر مرکبش زنده شد.
چون عزیر به خود آمد و از حقیقت امر آگاه شد، با خود گفت: میدانم که خداوند به هر چیزى توانایى دارد. البته، اینکه عزیر از حقیقت آگاه شد، یکى از زنده شدن مرکبش بود و دیگرى وقتى او به شهر خود برگشت همه چیز را تغییر یافته دید. فرزند خود را مشاهده کرد که پیرمردى شده است:[6]
«وَ رُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (ع) قَالَ إِنَّ عُزَیْراً خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ وَ امْرَأَتُهُ حَامِلَةٌ وَ لَهُ خَمْسُونَ سَنَةً فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ فَرَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ هُوَ ابْنُ خَمْسِینَ سَنَةً فَکَانَ ابْنُهُ أَکْبَرَ مِنْهُ وَ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّه»؛[7] هنگامى که عزیر از خانه خود بیرون رفت پنجاه ساله بود و همسرش باردار بود. خداوند او را صد سال میراند و سپس برانگیخت، و در حالىکه پنجاه ساله بود به خانهاش برگشت و پسرش از او سالخوردهتر بود و این از آیات خدا است.
مرگ یا بیهوشی
در اینکه آیا خداوند او را قبض روح کرده، و به همان حال صد سال نگه داشته، و پس از صد سال دوباره روحش را به بدنش برگرداند و یا به صورت بیهوش نگه داشته، در میان مفسران دو دیدگاه وجود دارد.
1. بعضى از مفسران معتقدند؛ منظور از موت(مرگ) در آیه همان حالتى است که پزشکان آنرا بیهوشى مینامند. بیهوشى این است که موجود زنده حس و شعور خود را از دست دهد، در حالىکه تا مدتى بعد از آن، چند روز، یا چند ماه، و یا حتى چند سال، جان در بدنش باقى باشد، همچنانکه ظاهر داستان اصحاب کهف نیز همین است؛ یعنى خوابیدنشان در سیصد و نه سال، همان بیهوشى بود که خداوند دوباره به هوششان آورده، و با سرگذشت آنان بر مسئله معاد استدلال کرد. پس داستان مورد بحث، نظیر داستان اصحاب کهف است.[8]
اینان میگویند؛ اما آنچه تا کنون از اشخاصى که مبتلا به بیهوشى شدهاند اطلاع داریم، این است که بیش از چند سالى زنده نمیمانند، و بیهوشى که صد سال طول بکشد و صاحبش در این مدت زنده بماند سابقه تاریخى ندارد، و امرى خارق العاده است. اما همان خدایى که میتواند شخص بیهوش را بعد از دو سه سال، دوباره به هوش آورد، قادر است که بعد از صد سال هم، چنین کند. این گروه با این بیان استدلال کرده بر اینکه برگشتن زندگى به مردگان بعد از هزاران سال نیز امرى است ممکن، و عقل هم دلیلى بر محال بودن آن ندارد.[9]
2. برخی میگویند از ظاهر آیه قرآن بر میآید که خداى تعالى او را قبض روح کرده، و به همان حال صد سال نگه داشته، و پس از صد سال دوباره روحش را به بدنش برگرداند و او را زنده کرد.
صاحب این نظریه به کسانی که مرگ را به بیهوشی تفسیر کردهاند اشکال کرده و میگوید؛ اولاً: چگونه ممکن است مردن در آیه را حمل بر بیهوشى کرد، و داستان این شخص را با داستان اصحاب کهف مقایسه نمود؛ زیرا با فرض پذیرش داستان اصحاب کهف بر بیهوشى، مجرد شباهتى که بین این دو داستان وجود دارد مجوز آن نمیشود که اینرا به آن قیاس کنیم.[10] با اینکه در داستان اصحاب کهف کلمه «أماته» نیامده، و تنها فرموده: «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً»؛ ما در آن غار ایشان را چند سال به خواب بردیم، در حالیکه در آیه مورد بحث صریحاً فرمود: خدا او را صد سال میراند.[11]
ثانیاً: این قیاس است، آن هم قیاسى که اصحاب قیاس نیز آنرا حجت نمیدانند؛ زیرا قیاسى که اصحاب قیاس آنرا معتبر میدانند قیاس موضوع بیدلیل است بر موضوعى که دلیل دارد، نه قیاس در جایى که خودش دلیل دارد.
ثالثاً: اگر این ممکن باشد که خدا به عنوان کار خارق العاده مرد بیهوشى را بعد از صد سال به هوش آورد؛ چرا جایز نباشد که به عنوان کار خارق العاده، مرده صد ساله را زنده کند؟ زیرا بین خارق العادهها فرقى نیست؛ لذا معلوم میشود مفسر مزبور زنده کردن مردگان را در دنیا محال میداند، در حالىکه هیچ دلیلى بر محال بودن آن ندارد.
بنابر این، با توجه به دلالت آیه شریفه «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ...»، و با در نظر گرفتن آیه قبلى «أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ»، همچنین جملات بعدى این آیه «فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ»، و «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ»، در اینکه شخص مزبور واقعاً مرده، و بعد از صد سال زنده شده، جاى هیچ تردیدى نیست.[12]
پیامها
خداوند متعال در این آیه دو علامت و نشانه براى کمال قدرت خود نشان میدهد:
1. راجع به همین عالم ماده -که روى قاعده طبیعى، طعام، خوردنى و آشامیدنى در مدت کمى فاسد و خراب میشود و ماندن طعام تا یکصد سال، از محالات عادى به شمار میرود- میخواهد بشر را توجه دهد که قدرت و استیلاى او فوق عالم طبیعت است و اصلاً در مقابل قدرت غیر متناهى آن قادر مطلق، محالى قابل تصور نیست، بلکه اراده او نافذ و قدرت او مستولى بر هر ممکنى است و نظام طبیعى نیز به امر تکوینى الهى روى پایه حکمت آراسته شده است.
2. در ارتباط با مسئله معاد و عالم قیامت که زنده شدن مردگان در روز رستاخیز امرى است ممکن، و قادر حکیم توانا است بر بازگرداندن ارواح به جسدهایشان.[13]
«یا همانند کسى که از کنار یک آبادى (ویران شده) عبور کرد، در حالیکه دیوارهاى آن، به روى سقفها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن، در هر سو پراکنده بود. او با خود) گفت: چگونه خدا اینها را پس از مرگ، زنده میکند؟! (در این هنگام،) خدا او را یکصد سال میراند سپس زنده کرد و به او گفت: چقدر درنگ کردى؟ گفت: یک روز یا بخشى از یک روز. فرمود: نه، بلکه یکصد سال درنگ کردى! نگاه کن به غذا و نوشیدنى خود (که همراه داشتى، با گذشت سالها) هیچگونه تغییر نکرده است! (خدایى که یک چنین مواد فاسدشدنى را در طول این مدت، حفظ کرده، بر همه چیز قادر است!) ولى به الاغ خود نگاه کن (که چگونه از هم متلاشى شده! این زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمینان خاطر تو است، و هم) براى اینکه تو را نشانهاى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهیم. (اکنون) به استخوانهاى مرکب سوارى خود نگاه کن که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند میدهیم، و گوشت بر آن میپوشانیم! هنگامى که (این حقایق) بر او آشکار شد، گفت: میدانم خدا بر هر کارى توانا است.[1]
داستان این آیه از این قرار است که شخصى از کنار یک آبادى عبور گذر کرد و آن آبادى را دید که ویران شده و سقفهاى خانهها فرو ریخته و مردم آنجا همگى مردهاند و استخوانهایشان پوسیده است.
شخصیت داستان
در باره اینکه شخصیت مورد نظر این قصه کدامیک از پیامبران بود، احتمالات گوناگونى داده شده است.
بعضى او را «ارمیا»، و عدهای «خضر» دانستهاند. گروه دیگر گفتهاند که او «عُزَیر بن شرحیا» بود.[2] حدیثى از امام صادق(ع) نیز این موضوع را تأیید میکند.[3]
همچنین راجع به اینکه آن اتفاق در کجا و چه سرزمینى بود، نیز چند قول است. ضحاک معتقد است در سرزمین بیت المقدس بود. ابن زید گفته آن زمینى بود که مردگانش آنهایى بودند که از وبا گریختند و یک دفعه مردند.[4]
اما مشهور این است که آن شخص عزیر پیامبر(ع) بود و آن آبادى که از کنار آن گذشت بیت المقدس بود.
به هر حال، شخص عبور کننده هر کس که باشد، هدفش این بود که زنده شدن مردگان را به چشم خود ببیند تا بینش وى نسبت به معاد افزایش یابد.
اصل داستان
وقتى عزیر از کنار آن آبادى ویران میگذشت، با خود گفت: چگونه خداوند این استخوانهاى پوسیده را بار دیگر در قیامت زنده خواهد کرد؟ البته او به معاد عقیده داشت؛ زیرا که پیامبر بود و این پرسش او به جهت انکار معاد نبود، بلکه از روى تعجب و کنجکاوى بود. همانگونه که حضرت ابراهیم(ع) نیز از خدا درخواست کرد که به او نشان دهد مردهها را چگونه زنده میکند.[5]
وقتى عزیر چنین پرسشى را مطرح کرد، خداوند بدون درنگ او را قبض روح کرد و او مرد. پس از صد سال که مرده بود، خدای متعال دوباره او را زنده کرد. وقتى زنده شد خدا از وى پرسید: چه مدتى را سپرى کردى؟ او که از مرگ صد سال پیش خود خبر نداشت، گفت: یک روز یا کمتر از آن. خطاب رسید، بلکه یکصد سال. و اینک به غذا و نوشیدنى خود نگاه کن که در طول این صد سال هیچ تغییر نکرده، ولى به الاغ خود نگاه کن و ببین که پوسیده است. و این معجزه الهى بود که گذشت سالها در غذا و آب اثر نگذاشته بود. اما در مرکب عزیر اثر کرد. و این بدانجهت بود که خدا میخواست عزیر را براى مردم نشانهاى از قدرت خود قرار دهد. آنگاه خدا فرمود: اینک به استخوانهاى پوسیده مرکب خود نگاه کن که چگونه آنها را به هم پیوند میدهیم و بر آنها گوشت میپوشانیم و به حالت اوّل برمیگردانیم و در مقابل چشمان حیرت زده عزیر مرکبش زنده شد.
چون عزیر به خود آمد و از حقیقت امر آگاه شد، با خود گفت: میدانم که خداوند به هر چیزى توانایى دارد. البته، اینکه عزیر از حقیقت آگاه شد، یکى از زنده شدن مرکبش بود و دیگرى وقتى او به شهر خود برگشت همه چیز را تغییر یافته دید. فرزند خود را مشاهده کرد که پیرمردى شده است:[6]
«وَ رُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (ع) قَالَ إِنَّ عُزَیْراً خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ وَ امْرَأَتُهُ حَامِلَةٌ وَ لَهُ خَمْسُونَ سَنَةً فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ فَرَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ هُوَ ابْنُ خَمْسِینَ سَنَةً فَکَانَ ابْنُهُ أَکْبَرَ مِنْهُ وَ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّه»؛[7] هنگامى که عزیر از خانه خود بیرون رفت پنجاه ساله بود و همسرش باردار بود. خداوند او را صد سال میراند و سپس برانگیخت، و در حالىکه پنجاه ساله بود به خانهاش برگشت و پسرش از او سالخوردهتر بود و این از آیات خدا است.
مرگ یا بیهوشی
در اینکه آیا خداوند او را قبض روح کرده، و به همان حال صد سال نگه داشته، و پس از صد سال دوباره روحش را به بدنش برگرداند و یا به صورت بیهوش نگه داشته، در میان مفسران دو دیدگاه وجود دارد.
1. بعضى از مفسران معتقدند؛ منظور از موت(مرگ) در آیه همان حالتى است که پزشکان آنرا بیهوشى مینامند. بیهوشى این است که موجود زنده حس و شعور خود را از دست دهد، در حالىکه تا مدتى بعد از آن، چند روز، یا چند ماه، و یا حتى چند سال، جان در بدنش باقى باشد، همچنانکه ظاهر داستان اصحاب کهف نیز همین است؛ یعنى خوابیدنشان در سیصد و نه سال، همان بیهوشى بود که خداوند دوباره به هوششان آورده، و با سرگذشت آنان بر مسئله معاد استدلال کرد. پس داستان مورد بحث، نظیر داستان اصحاب کهف است.[8]
اینان میگویند؛ اما آنچه تا کنون از اشخاصى که مبتلا به بیهوشى شدهاند اطلاع داریم، این است که بیش از چند سالى زنده نمیمانند، و بیهوشى که صد سال طول بکشد و صاحبش در این مدت زنده بماند سابقه تاریخى ندارد، و امرى خارق العاده است. اما همان خدایى که میتواند شخص بیهوش را بعد از دو سه سال، دوباره به هوش آورد، قادر است که بعد از صد سال هم، چنین کند. این گروه با این بیان استدلال کرده بر اینکه برگشتن زندگى به مردگان بعد از هزاران سال نیز امرى است ممکن، و عقل هم دلیلى بر محال بودن آن ندارد.[9]
2. برخی میگویند از ظاهر آیه قرآن بر میآید که خداى تعالى او را قبض روح کرده، و به همان حال صد سال نگه داشته، و پس از صد سال دوباره روحش را به بدنش برگرداند و او را زنده کرد.
صاحب این نظریه به کسانی که مرگ را به بیهوشی تفسیر کردهاند اشکال کرده و میگوید؛ اولاً: چگونه ممکن است مردن در آیه را حمل بر بیهوشى کرد، و داستان این شخص را با داستان اصحاب کهف مقایسه نمود؛ زیرا با فرض پذیرش داستان اصحاب کهف بر بیهوشى، مجرد شباهتى که بین این دو داستان وجود دارد مجوز آن نمیشود که اینرا به آن قیاس کنیم.[10] با اینکه در داستان اصحاب کهف کلمه «أماته» نیامده، و تنها فرموده: «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً»؛ ما در آن غار ایشان را چند سال به خواب بردیم، در حالیکه در آیه مورد بحث صریحاً فرمود: خدا او را صد سال میراند.[11]
ثانیاً: این قیاس است، آن هم قیاسى که اصحاب قیاس نیز آنرا حجت نمیدانند؛ زیرا قیاسى که اصحاب قیاس آنرا معتبر میدانند قیاس موضوع بیدلیل است بر موضوعى که دلیل دارد، نه قیاس در جایى که خودش دلیل دارد.
ثالثاً: اگر این ممکن باشد که خدا به عنوان کار خارق العاده مرد بیهوشى را بعد از صد سال به هوش آورد؛ چرا جایز نباشد که به عنوان کار خارق العاده، مرده صد ساله را زنده کند؟ زیرا بین خارق العادهها فرقى نیست؛ لذا معلوم میشود مفسر مزبور زنده کردن مردگان را در دنیا محال میداند، در حالىکه هیچ دلیلى بر محال بودن آن ندارد.
بنابر این، با توجه به دلالت آیه شریفه «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ...»، و با در نظر گرفتن آیه قبلى «أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ»، همچنین جملات بعدى این آیه «فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ»، و «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ»، در اینکه شخص مزبور واقعاً مرده، و بعد از صد سال زنده شده، جاى هیچ تردیدى نیست.[12]
پیامها
خداوند متعال در این آیه دو علامت و نشانه براى کمال قدرت خود نشان میدهد:
1. راجع به همین عالم ماده -که روى قاعده طبیعى، طعام، خوردنى و آشامیدنى در مدت کمى فاسد و خراب میشود و ماندن طعام تا یکصد سال، از محالات عادى به شمار میرود- میخواهد بشر را توجه دهد که قدرت و استیلاى او فوق عالم طبیعت است و اصلاً در مقابل قدرت غیر متناهى آن قادر مطلق، محالى قابل تصور نیست، بلکه اراده او نافذ و قدرت او مستولى بر هر ممکنى است و نظام طبیعى نیز به امر تکوینى الهى روى پایه حکمت آراسته شده است.
2. در ارتباط با مسئله معاد و عالم قیامت که زنده شدن مردگان در روز رستاخیز امرى است ممکن، و قادر حکیم توانا است بر بازگرداندن ارواح به جسدهایشان.[13]
[1] بقره، 259.
[2]. شیخ طوسى، محمد بن حسن، التبیان فى تفسیر القرآن، مقدمه، شیخ آقابزرگ تهرانى، تحقیق، عاملى، احمد قصیر، ج 2، ص 320، بیروت، دار احیاء التراث العربى، بیتا؛ سمرقندى، نصربن محمد بن احمد، بحرالعلوم، ج 1، ص 171، بیروت، دار الفکر، 1416ق؛ ابن عجیبه، احمد بن محمد، البحر المدید فى تفسیر القرآن المجید، تحقیق، قرشى رسلان، احمد عبدالله، ج 1، ص 292، قاهره، نشر دکتر حسن عباس زکى، 1419ق؛ تفسیر نمونه، ج 2، ص 295؛ تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[3]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 639، تهران، ناصر خسرو، 1372ش.
[4]. همان.
[5]. بقره، 260. «و (به خاطر بیاور) هنگامى را که ابراهیم گفت: «خدایا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده میکنى؟» فرمود: «مگر ایمان نیاوردهاى؟!» گفت: «آرى، ولى میخواهم قلبم آرامش یابد».
[6]. ر. ک: مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ص 294؛ جعفری، یعقوب، کوثر، ج 2، ص 8- 9، بیجا، بیتا.
[7]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 641.
[8]. مراغی، احمد بن مصطفی، تفسیر المراغی، ج 3، ص 23، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بیتا.
[9]. همان.
[10]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 362.
[11]. المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 2، ص 554، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1374ش.
[12]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 362.
[13]. بانوی اصفهانی، سیده نصرت امین، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج 2، ص 410، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش.