کد سایت
fa51510
کد بایگانی
63350
نمایه
زندگینامه اخنس بن شریق
طبقه بندی موضوعی
تاريخ بزرگان
خلاصه پرسش
«اخنس بن شریق» که بود؟ چه نقشی در مقابل پیامبر(ص) ایفا میکرد؟ چه آیاتی در مورد او نازل شد؟
پرسش
«اخنس بن شریق» که بود و چه نقشی در مقابل پیامبر(ص) ایفا میکرد؟
پاسخ اجمالی
اخنس بن شریق، از بزرگان و افراد صاحب نفوذ شهر مکه بود. او در مکه و قبل از هجرت به اقداماتی نه چندان خشونتآمیز علیه پیامبر اسلام(ص) دست یازید و بعد از هجرت و در جنگ بدر، به دلیل رهایی اموال از دست مسلمانان، جنگ را ترک کرده و برخی قبائل نیز از او پیروی کردند، اما او در جنگ احد در سپاه کفار بوده و فرزندش نیز در همان جنگ کشته شد. در نهایت اخنس، با فتح مکه مسلمان شده و از «مؤلّفه قلوبهم» قرار گرفته و حتی در جنگ حنین نیز در کنار مسلمانان حضور یافت. اخنس در سالهای ابتدایی خلافت عمر، درگذشت.
پاسخ تفصیلی
اخنس بن شریق بن عمرو ثقفی[1] که نام اصلی او أبى بن شریق است؛[2] از بزرگان مکه و دارای نفوذ بسیاری میان برخی گروهها مانند قبیله بنی زهره بود.
اخنس از جمله سران قریش بود که نزد ابوطالب رفت و با وساطت او، به پیامبر اسلام(ص) پیشنهادهایی دادند که اخنس در آنجا گفت: «ما و خدایان ما را رها کن، ما نیز تو و پروردگارت را رها میکنیم».[3]
همچنین زمانی که پیامبر اسلام(ص) از طائف باز میگشت؛ به دنبال فرد با نفوذی بود که در سایه حمایت او وارد مکه شود؛ ابتدا به دنبال اخنس فرستاد و این پیشنهاد را به او داد ولی اخنس با این عذر که همپیمان قریش است و یک همپیمان نمیتواند فردی را در مقابل همپیمانانش در پناه بگیرد، از این امر سر باز زد.[4] البته همین که پیامبر خدا(ص) از او چنین درخواستی داشت، نشان میدهد که انصاف و مردانگی او بیش از دیگران بود و به همین جهت، در تاریخ، اذیت و آزار خاصی از جانب او نسبت به پیامبر(ص) نقل نشده است.
نقل شده است؛ اخنس، ابوسفیان و ابوجهل بدون اطلاع همدیگر از خانه خود بیرون آمده و در اطراف خانه پیامبر(ص)، پنهان شدند تا به قرآنى که آنحضرت در نماز شب میخواند، گوش فرا دهند، هیچکدام از جاى دیگرى خبر نداشت. زمانی که صبح شد و خورشید طلوع کرد، متفرق شدند و به صورت اتفاقی در راه همدیگر را دیده و زمانی که از مکان و منظور یکدیگر مطلع شدند همدیگر را ملامت کرده، گفتند: از این پس به چنین کارى دست نزنید؛ زیرا اگر سفها و جاهلان از کار ما اطلاع پیدا کنند، ممکن است تصور اشتباهی برایشان به وجود آید.
شب بعد، دوباره هر کدام بهجاى دیشب آمده و تا صبح در آنجا نشستند و به قرآن پیامبر(ص) گوش فرادادند و چون صبح شد متفرق شدند و دوباره در راه همدیگر را دیدند و همان سخنان دیروز را تکرار کردند. شب سوم شد باز همچنان هر یک در اطراف خانه رسول خدا(ص) آمده و در جایى پنهان شدند و تا صبح ماندند و چون صبح شد دوباره در راه به هم برخوردند و این بار با همپیمان بستند که از این پس دست به چنین کارى نزنند.[5]
در همین ایام بود که اخنس بن شریق و ابوجهل با هم ملاقات کردند. اخنس پرسید یا ابا الحکم اینجا کسى نیست، به من بگو آیا محمد راستگو است، یا دروغگو؟ ابوجهل گفت: به خدا محمد راستگو است و هرگز دروغ نگفت، اما اگر بر منصب علمدارى و سقایت و پردهدارى و دار الندوة که اولاد قصى بن کلاب دارند، نبوّت نیز افزوده شود براى قبیلههای دیگر قریش چه میماند؟ و خداوند در ارتباط با این ماجرا، این آیه را نازل کرد: «به یقین، میدانیم که آنچه میگویند تو را سخت غمگین میکند. در واقع آنان تو را تکذیب نمیکنند، ولى ستمکاران آیات خدا را انکار میکنند[6]».[7]
بر اساس برخی نقلها آیات دیگری نیز در شأن اخنس نازل شده است که در این زمینه میتوانید به تفاسیر شیعه[8] و اهل سنت[9] مراجعه کنید.
بعد از هجرت، اخنس به همراه اهالی مکه برای جنگ بدر نیز همراه شد؛ اما زمانی که کاروان تجاری مکه، رهایی یافت، اختلافی به وجود آمد که با وجود رهایی کاروان، به سمت مدینه رفته و بجنگند و یا اینکه به مکه برگردند. ابوجهل گفت: به خدا سوگند باز نمیگردیم تا بر سر آب بدر برسیم و سه روز در آنجا درنگ کنیم و زمانی که چنین کنیم، ترس از ما همواره در دل عرب خواهد افتاد. اخنس گفت: شما آمدید تا اموالتان را نجات دهید، اکنون اموال شما نجات یافت. پس اخنس با همه بنیزهره بازگشتند و بنیعدى نیز از اینان تبعیت کردند.[10]
با این حال؛ اخنس در جنگ احد حضور پیدا کرد[11] و فرزندش ابوالحکم نیز در همان جنگ کشته شد.[12]
پس از صلح حدیبیه، افرادی از مکه مسلمان شدند و به مدینه فرار کردند. بنابر صلح حدیبیه، پیامبر باید آنها را باز میگرداند. اخنس نامهای برای پیامبر نوشته و آنرا به همراه یک فرد از بنیعامر و غلام خود پیش پیامبر(ص) فرستاد.[13]
اخنس، با فتح مکه مسلمان شد و از «مؤلّفة قلوبهم» قرار گرفت و حتی در نبرد حنین نیز حضور یافت.[14]
در نهایت، اخنس در سالهای ابتدایی خلافت عمر، درگذشت.[15]
مهمترین فرزند او، مغیره نام داشت که در دوران خلافت عثمان از مهمترین هواداران او بود تا اندازهای که در ماجرای محاصره کردن خانه عثمان(یوم الدار)، برای محافظت از او از مکه به مدینه آمد[16] و در همان واقعه نیز کشته شد.[17]
اخنس از جمله سران قریش بود که نزد ابوطالب رفت و با وساطت او، به پیامبر اسلام(ص) پیشنهادهایی دادند که اخنس در آنجا گفت: «ما و خدایان ما را رها کن، ما نیز تو و پروردگارت را رها میکنیم».[3]
همچنین زمانی که پیامبر اسلام(ص) از طائف باز میگشت؛ به دنبال فرد با نفوذی بود که در سایه حمایت او وارد مکه شود؛ ابتدا به دنبال اخنس فرستاد و این پیشنهاد را به او داد ولی اخنس با این عذر که همپیمان قریش است و یک همپیمان نمیتواند فردی را در مقابل همپیمانانش در پناه بگیرد، از این امر سر باز زد.[4] البته همین که پیامبر خدا(ص) از او چنین درخواستی داشت، نشان میدهد که انصاف و مردانگی او بیش از دیگران بود و به همین جهت، در تاریخ، اذیت و آزار خاصی از جانب او نسبت به پیامبر(ص) نقل نشده است.
نقل شده است؛ اخنس، ابوسفیان و ابوجهل بدون اطلاع همدیگر از خانه خود بیرون آمده و در اطراف خانه پیامبر(ص)، پنهان شدند تا به قرآنى که آنحضرت در نماز شب میخواند، گوش فرا دهند، هیچکدام از جاى دیگرى خبر نداشت. زمانی که صبح شد و خورشید طلوع کرد، متفرق شدند و به صورت اتفاقی در راه همدیگر را دیده و زمانی که از مکان و منظور یکدیگر مطلع شدند همدیگر را ملامت کرده، گفتند: از این پس به چنین کارى دست نزنید؛ زیرا اگر سفها و جاهلان از کار ما اطلاع پیدا کنند، ممکن است تصور اشتباهی برایشان به وجود آید.
شب بعد، دوباره هر کدام بهجاى دیشب آمده و تا صبح در آنجا نشستند و به قرآن پیامبر(ص) گوش فرادادند و چون صبح شد متفرق شدند و دوباره در راه همدیگر را دیدند و همان سخنان دیروز را تکرار کردند. شب سوم شد باز همچنان هر یک در اطراف خانه رسول خدا(ص) آمده و در جایى پنهان شدند و تا صبح ماندند و چون صبح شد دوباره در راه به هم برخوردند و این بار با همپیمان بستند که از این پس دست به چنین کارى نزنند.[5]
در همین ایام بود که اخنس بن شریق و ابوجهل با هم ملاقات کردند. اخنس پرسید یا ابا الحکم اینجا کسى نیست، به من بگو آیا محمد راستگو است، یا دروغگو؟ ابوجهل گفت: به خدا محمد راستگو است و هرگز دروغ نگفت، اما اگر بر منصب علمدارى و سقایت و پردهدارى و دار الندوة که اولاد قصى بن کلاب دارند، نبوّت نیز افزوده شود براى قبیلههای دیگر قریش چه میماند؟ و خداوند در ارتباط با این ماجرا، این آیه را نازل کرد: «به یقین، میدانیم که آنچه میگویند تو را سخت غمگین میکند. در واقع آنان تو را تکذیب نمیکنند، ولى ستمکاران آیات خدا را انکار میکنند[6]».[7]
بر اساس برخی نقلها آیات دیگری نیز در شأن اخنس نازل شده است که در این زمینه میتوانید به تفاسیر شیعه[8] و اهل سنت[9] مراجعه کنید.
بعد از هجرت، اخنس به همراه اهالی مکه برای جنگ بدر نیز همراه شد؛ اما زمانی که کاروان تجاری مکه، رهایی یافت، اختلافی به وجود آمد که با وجود رهایی کاروان، به سمت مدینه رفته و بجنگند و یا اینکه به مکه برگردند. ابوجهل گفت: به خدا سوگند باز نمیگردیم تا بر سر آب بدر برسیم و سه روز در آنجا درنگ کنیم و زمانی که چنین کنیم، ترس از ما همواره در دل عرب خواهد افتاد. اخنس گفت: شما آمدید تا اموالتان را نجات دهید، اکنون اموال شما نجات یافت. پس اخنس با همه بنیزهره بازگشتند و بنیعدى نیز از اینان تبعیت کردند.[10]
با این حال؛ اخنس در جنگ احد حضور پیدا کرد[11] و فرزندش ابوالحکم نیز در همان جنگ کشته شد.[12]
پس از صلح حدیبیه، افرادی از مکه مسلمان شدند و به مدینه فرار کردند. بنابر صلح حدیبیه، پیامبر باید آنها را باز میگرداند. اخنس نامهای برای پیامبر نوشته و آنرا به همراه یک فرد از بنیعامر و غلام خود پیش پیامبر(ص) فرستاد.[13]
اخنس، با فتح مکه مسلمان شد و از «مؤلّفة قلوبهم» قرار گرفت و حتی در نبرد حنین نیز حضور یافت.[14]
در نهایت، اخنس در سالهای ابتدایی خلافت عمر، درگذشت.[15]
مهمترین فرزند او، مغیره نام داشت که در دوران خلافت عثمان از مهمترین هواداران او بود تا اندازهای که در ماجرای محاصره کردن خانه عثمان(یوم الدار)، برای محافظت از او از مکه به مدینه آمد[16] و در همان واقعه نیز کشته شد.[17]
[1]. ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج 1، ص 360، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، بیتا.
[2]. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 394، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق.
[3]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 1، ص 231، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، 1417ق.
[4]. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج 1، ص 135، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ سوم، 1390ق.
[5]. مقریزی، تقی الدین، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 4، ص 344، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج 1، ص 160، دارالکتاب العربی، بیروت، چاپ دوم، 1409ق.
[6]. انعام، 33.
[7]. واحدی نیشابوری، اسباب النزول، ص 218، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1383ش.
[8]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، شیخ آقابزرگ تهرانی، تحقیق، قصیرعاملی، احمد، ج 10، ص 79، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیتا؛ شبر، سید عبدالله، تفسیر القرآن الکریم، ص 70، بیروت، دارالبلاغة للطباعة و النشر، چاپ اول، 1412ق.
[9]. ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق، الطیب، اسعد محمد، ج 10، ص 3463، عربستان سعودی، مکتبة نزار مصطفی الباز، چاپ سوم، 1419؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق، شمس الدین، محمد حسین، ج 1، ص 419، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، بیروت، چاپ اول، 1419ق.
[10]. بیهقی، ابو بکر احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، تحقیق، قلعجی، عبد المعطی، ج 3، ص 108، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1405ق؛ ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون)، تحقیق، خلیل شحادة، ج 2، ص 428، بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، 1408ق.
[11]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 1، ص 159، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
[12]. واقدی، محمد بن عمر، المغازی(تاریخ جنگهای پیامبر)، ترجمه، مهدوی دامغانی، محمود، ج 1، ص 308، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم، 1369ش.
[13]. أنساب الأشراف، ج 1، ص 211.
[14]. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، بیروت، ج 1، ص 192، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق.
[15]. الإصابه، ج 1، ص 192.
[16]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 175، بیروت، دار صادر، 1385ق.
[17]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق، بجاوی، علی محمد، ج 4، ص 1444، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، 1412ق.