کد سایت
fa6122
کد بایگانی
5923
نمایه
عدل از نگاه شیعه و معتزله
طبقه بندی موضوعی
جبر یا اختیار و عدالت پروردگار,معنای عدل الهی,حسن و قبح عقلی
خلاصه پرسش
فرق عدل در شیعه با معتزله چیست؟
پرسش
فرق عدل در شیعه با معتزله چیست؟
پاسخ اجمالی
هر دو مکتب شیعه و معتزله، عدل را به عنوان یکی از اصول مذهب خود اعلام مینمایند و هر دوی آنها به حسن و قبح عقلی معتقدند، بدین معنا که موضوعاتی وجود دارند که حتی اگر حکمی در ارتباط با آنها از جانب شرع مقدس نازل نشده باشد، عقل بشری به تنهایی میتواند خوبی و یا بدی آنها را تشخیص دهد و ظلم نیز یکی از این موارد است که عقل هر بشری آنرا قبیح و زشت میداند و بر این اساس، خداوند نمیتواند مرتکب چنین قبیحی شود و لزوماً پروردگار، در رفتار خود، عدالت را پیشه خواهد نمود. تفاوت این دو مذهب در آن است که معتزله، برای خروج از این بُنبست که اگر تمام کردار بشر را به خدا نسبت دهیم، ثواب و عقاب او را منافی عدالت خواهیم یافت، توحید افعالی را زیر سؤال بردهاند، اما شیعه، بدون آنکه توحید افعالی را منتفی بداند و رفتار بشر را کاملاً مستقل فرض نماید، با بیان اینکه فعل بشر در طول فعل خدا است و نه در عرض آن، بدون آنکه از اعتقاد به عدالت خداوند دست بردارد، از این بُنبست خارج شده است.
پاسخ تفصیلی
تفاوت معتزله و شیعه در موضوع عدل از این نکته سرچشمه میگیرد که با اینکه هر دو گروه، عدل را به عنوان اصلی از اصول مذهب خود معرفی نمودهاند، اما معتزله برای اثبات عدل، توحید افعالی را به چالش کشیدهاند. توحید افعالی به این معنا است که فاعل تمام کارها، چه خیر و چه شر، خداوند بوده و غیر از او فاعلی وجود نخواهد داشت و اصولاً تا خداوند اراده ننماید، وقوع هیچ اتفاقی ممکن نخواهد بود.[1] گویا این ابهام برای معتزله به وجود آمده است که اگر فاعل تمام کردارهای خیر و شر، خداوند است، پس ثواب و عقاب و بهشت و جهنم چگونه با عدالت سازگار خواهد بود؟ بنابراین، نباید توحید افعالی را پذیرفت و فعل هر شخصی را تنها باید منتسب به خود او دانست و نه به پروردگار، تا بتوان ثواب و عقاب را منطبق بر عدالت ارزیابی نمود.
اما شیعه معتقد است که توحید افعالی، منافاتی با خواست و اراده بشر ندارد و ممکن است اراده بشر در طول اراده خداوند محقق شده هر چند که بدون اراده پروردگار، بشر در تحقق اراده خود ناکام خواهد ماند، اما میتوان معتقد بود که خداوند اراده نموده تا در راستای قدرت واسعه خود و نه در عرض آن، اختیارات محدودی به انسانها داده و بر همین اساس، آنان را مورد ستایش و مؤاخذه قرار دهد.
جایگاه عدل در عقاید معتزله
معتزله بر این باورند برخى از کارها در واقع عدل و برخى دیگر ظلم به شمار میآید، به عنوان مثال؛ پاداش دادن خداوند به افراد نیکوکار و کیفر دادن به افراد گنهکار در حقیقت مساوى با عدل است و محال است که خداوند خلاف آن عمل نماید، براى اینکه خداوند عادل بوده و هرگز ظلم نمیکند و ظلم بر خدا قبیح است. این گروه حسن و قبح عقلى و ذاتى را پذیرفتهاند.
چنانکه شهید مطهرى در اینباره میگوید: «معتقدند که اصل حسن و قبح اشیاء همانگونه که معیار و مقیاس کارهاى بشرى است، میتواند معیار و مقیاس افعال ربوبى قرار گیرد... میگویند عدل ذاتاً نیک است و ظلم ذاتاً زشت است، خداوند که عقل غیرمتناهى است بلکه فیض بخش همه عقلها است، هرگز کارى را که عقل نیک میشناسد ترک نمیکند و کارى را که عقل زشت میشمارد انجام نمیدهد».[2]
معتزله معتقدند که عقل آدمى در تشخیص حسن و قبح اشیاء استقلال داشته و با قطع نظر از بیان شارع میتواند حُسن ذاتى بعضى از کارها؛ مانند راستى، امانت، عفت، تقوا و... را و نیز قبح ذاتى برخى از کارها؛ مانند دروغ، خیانت، فحشا و... را تشخیص دهد. بنابراین، افعال در ذات خود پیش از آنکه خداوند درباره آنها حکمى بیاورد، داراى حسن ذاتى و یا قبح ذاتى میباشند. و این مسئله خود مسائل دیگرى را در پى دارد که برخى از آنها مربوط به الهیات و پارهاى دیگر مربوط به انسان میباشد اینکه آیا خلقت و آفرینش اشیاء، هدف و غرض دارد یا نه؟
گفتنى است؛ معتزله از جهت اینکه طرفدار عدل میباشند، منکر توحید در افعال بوده و معتقدند که لازمه توحید افعالى این است که آدمى خود آفریننده افعال خود نباشد، بلکه خداوند آفریننده افعال او باشد و این دیدگاه بر خلاف عدل الهى است، و نیز خلاف اشاعره که منکر آزادى و اختیار انسان میباشند.
بنابراین، میتوان به جایگاه اصل عدل در دیدگاه معتزله پى برد که چرا همچون عالمان شیعى، عدل را در شمار اصول ایمانى و اعتقادى به حساب آورده و اصل دوّم از اصول پنجگانه خویش قرار دادهاند.
بنابراین، معتزله توحید افعالى را به تصوّر خود فداى عدل و اشاعره به گمان خود عدل را فداى توحید افعالى نمودهاند؛ اما در واقع نه معتزله توانستند عدل را به شکل صحیح توجیه نمایند و نه اشاعره به ژرفایى توحید افعالى رسیدند.
با این نگاه، اختلاف اساسى اشاعره و معتزله درباره مسئله توحید و عدل دور میزند.
عدل از منظر امامیه
عالمان شیعى با الهام از وحى قرآن و سخنان پیامبر اسلام(ص) و اهلبیت(ع)، مسئله عدل را به عنوان اصل دوّم از اصول پنجگانه اعتقادى شیعه پذیرفته و بر این باورند: حسن و قبح افعال عقلى و ذاتى است؛ یعنى پارهاى از افعال از نظر ذاتى نیک و حسن بوده و برخى دیگر نیز قبیح و ناپسند هستند، عقل آدمى با قطع نظر از حکم شارع به صورت مستقل میتواند حسن و قبح برخى افعال را درک نماید؛ همانند حکم عقل به حسن عدالت و قبح ظلم، از اینرو، خداوند امر نمیکند مگر به کارهایى که حسن و شایسته باشند و نهى نمیکند مگر از کارهایى که قبیح و ناشایست باشند و احکام شرعى نیز دایر مدار مصالح و مفاسد واقعى و نفس الامرى میباشند که در متعلقات آنها موجود است، روى همین اصل، هر چیزى که در واقع داراى مفسده باشد شارع نهى میکند؛ چون کار قبیح و ناپسند از او سر نمیزند. بنابراین، خداوند عادل است.[3] شهید مطهرى در اینباره میگوید: «خداوند فیض و رحمت و همچنین بلا و نعمت خود را بر اساس استحقاقهاى ذاتى و قبلى میدهد و در نظام آفرینش از نظر فیض و رحمت و بلا و پاداش و کیفر الهى خاصّى برقرار است».[4]
اگر چه دو مکتب معتزله و شیعه در بسیاری از مسائل اعتقادى با هم توافق دارند، بدین جهت در مقابل اشاعره معروف به «عدلیه» شدهاند؛ امّا تفاوتهایى میان دو مکتب وجود دارد، به عنوان مثال؛ در مکتب شیعى، اصل عدل به معناى جامع خود تأیید شد بدون آنکه ضربهاى به توحید افعالى یا توحید ذاتى وارد آید و بدین صورت عدل در کنار توحید قرار گرفت. در این مکتب، اصالت عدل و حرمت عقل و شخصّیت آزاد و مختار انسان و نظام حکیمانه جهان اثبات شد، بدون آنکه خدشهاى بر توحید ذاتى یا افعالى وارد شود. اختیار انسان تأیید شد بدون آنکه آدمى به صورت شریکى در ملک الهى چهره بنماید و اراده الهى مغلوب اراده انسانى تلقى شود. قضا و قدر الهى در سراسر هستى اثبات شد بدون آنکه نتیجهاش مجبور بودن انسان در برابر قضا و قدر الهى باشد.
امّا مراد معتزله از عدل در توحید صفاتى است، نه در توحید افعالى؛ زیرا آنها اعتقاد به توحید افعالى را بر ضد عدل میدانند و نیز توحید صفاتى معتزله به معناى خالى بودن ذات از هر صفتى است و نتوانستند عینیّت صفات با ذات را اثبات کنند. بر خلاف توحید صفاتى شیعه که به معناى عینیّت صفات با ذات است و نیز توحید افعالى شیعه با توحید افعالى اشاعره متفاوت است، توحید افعالى اشاعر بدین معناست که هیچ موجودى داراى هیچ اثرى نیست، مگر اینکه تمامى آنها به گونه مستقیم از جانب خداوند باشد. بنابراین، خالق مستقیم افعالى بندگان نیز خداست و بنده خالق و آفریننده عمل خود نیست.
امّا توحید افعالى شیعه بدین معناست که نظام اسباب و مسبّبات اصالت دارد و هر اثرى در عین اینکه قائم به سبب نزدیک خودش است قائم به حق نیز میباشد و این دو در طول یکدیگرند نه در عرض یکدیگر.
بنابراین، توحید در نگاه شیعه، شامل توحید ذاتى، عبادى، صفاتى و افعالى است که با اصل عدل الهى هماهنگى دارد. علماى شیعه امامیه با الهام از وحى آسمانى و دارا بودن قدرت تعقّل و تفکّر معارف اسلامى و دارا بودن ادعیّه و روایات استدلالى بهویژه خطبههاى مُعجزه آساى امام على(ع) به عنوان نخستین طرّاح بحثهاى تعقّلى عمیق در معارف اسلامى توانستند با حفظ وحدت اسلامى از کیان و عقاید مُسلّم اسلام (در برابر انبوه شبهات جدید و به روز جهان کفر علیه جهان اسلام) دفاع عالمانه مستدّل و متقن نمایند. به همین جهت است که بیشتر فیلسوفان اسلامى، شیعه بوده و توانستهاند فلسفه اسلامى شیعه را تداوم بخشند، چنانکه مورّخان اهل تسنّن اعتراف دارند که عقل شیعى از قدیم الایّام عقلى فلسفى بوده؛ یعنى تفکر شیعى از گذشته استدلالى و تعقّلى بوده است.
عالمان شیعى، تحت تأثیر تعلیمات و افاضات أئمه اطهار(ع) توانستند به جایگاه و اهمیّت اصل عدل الهى در سنّت الهى و سیره الهى مربّیان مکتب وحى خود پى ببرند و براى جهانیان نیز اثبات نمایند.
بنابراین، اصل عدل در مکتب شیعه جایگاه ممتازى دارد؛ زیرا بعد از رحلت مربّى مکتب وحى، مُحمّد مصطفى(ص) شاگرد ممتاز حضرت على بن ابیطالب(ع) نخستین پیشواى شیعیان است که این دو مُجَسمه عدل، مساوات و شیفته کامل حق و انصاف بودند. اگر عدالت از مفهوم ذهنى خود به عینیّت گراییده و تجسم یابد، نخست محمد(ص) و پس از آن على(ع) میشود و ذات این دو نمونه کامل بشریّت هم اگر گسترش معنوى و ذهنى یابد باز همان عدالت میشود؛ زیرا این دو سنّت الهى هستند که عدالت از سراسر وجودشان میجوشد، چنانکه خداوند درباره سیره پیامبر(ص) میفرماید: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...».[5]
نه تنها سیره او را ستوده است، بلکه به انسانها یادآور شد که ضرورت دارد از سیره ایشان پیروى کنید، از آنحضرت به عنوان الگوى کامل براى تمام بشریت در همه زمانها یاد نموده است.
اما شیعه معتقد است که توحید افعالی، منافاتی با خواست و اراده بشر ندارد و ممکن است اراده بشر در طول اراده خداوند محقق شده هر چند که بدون اراده پروردگار، بشر در تحقق اراده خود ناکام خواهد ماند، اما میتوان معتقد بود که خداوند اراده نموده تا در راستای قدرت واسعه خود و نه در عرض آن، اختیارات محدودی به انسانها داده و بر همین اساس، آنان را مورد ستایش و مؤاخذه قرار دهد.
جایگاه عدل در عقاید معتزله
معتزله بر این باورند برخى از کارها در واقع عدل و برخى دیگر ظلم به شمار میآید، به عنوان مثال؛ پاداش دادن خداوند به افراد نیکوکار و کیفر دادن به افراد گنهکار در حقیقت مساوى با عدل است و محال است که خداوند خلاف آن عمل نماید، براى اینکه خداوند عادل بوده و هرگز ظلم نمیکند و ظلم بر خدا قبیح است. این گروه حسن و قبح عقلى و ذاتى را پذیرفتهاند.
چنانکه شهید مطهرى در اینباره میگوید: «معتقدند که اصل حسن و قبح اشیاء همانگونه که معیار و مقیاس کارهاى بشرى است، میتواند معیار و مقیاس افعال ربوبى قرار گیرد... میگویند عدل ذاتاً نیک است و ظلم ذاتاً زشت است، خداوند که عقل غیرمتناهى است بلکه فیض بخش همه عقلها است، هرگز کارى را که عقل نیک میشناسد ترک نمیکند و کارى را که عقل زشت میشمارد انجام نمیدهد».[2]
معتزله معتقدند که عقل آدمى در تشخیص حسن و قبح اشیاء استقلال داشته و با قطع نظر از بیان شارع میتواند حُسن ذاتى بعضى از کارها؛ مانند راستى، امانت، عفت، تقوا و... را و نیز قبح ذاتى برخى از کارها؛ مانند دروغ، خیانت، فحشا و... را تشخیص دهد. بنابراین، افعال در ذات خود پیش از آنکه خداوند درباره آنها حکمى بیاورد، داراى حسن ذاتى و یا قبح ذاتى میباشند. و این مسئله خود مسائل دیگرى را در پى دارد که برخى از آنها مربوط به الهیات و پارهاى دیگر مربوط به انسان میباشد اینکه آیا خلقت و آفرینش اشیاء، هدف و غرض دارد یا نه؟
گفتنى است؛ معتزله از جهت اینکه طرفدار عدل میباشند، منکر توحید در افعال بوده و معتقدند که لازمه توحید افعالى این است که آدمى خود آفریننده افعال خود نباشد، بلکه خداوند آفریننده افعال او باشد و این دیدگاه بر خلاف عدل الهى است، و نیز خلاف اشاعره که منکر آزادى و اختیار انسان میباشند.
بنابراین، میتوان به جایگاه اصل عدل در دیدگاه معتزله پى برد که چرا همچون عالمان شیعى، عدل را در شمار اصول ایمانى و اعتقادى به حساب آورده و اصل دوّم از اصول پنجگانه خویش قرار دادهاند.
بنابراین، معتزله توحید افعالى را به تصوّر خود فداى عدل و اشاعره به گمان خود عدل را فداى توحید افعالى نمودهاند؛ اما در واقع نه معتزله توانستند عدل را به شکل صحیح توجیه نمایند و نه اشاعره به ژرفایى توحید افعالى رسیدند.
با این نگاه، اختلاف اساسى اشاعره و معتزله درباره مسئله توحید و عدل دور میزند.
عدل از منظر امامیه
عالمان شیعى با الهام از وحى قرآن و سخنان پیامبر اسلام(ص) و اهلبیت(ع)، مسئله عدل را به عنوان اصل دوّم از اصول پنجگانه اعتقادى شیعه پذیرفته و بر این باورند: حسن و قبح افعال عقلى و ذاتى است؛ یعنى پارهاى از افعال از نظر ذاتى نیک و حسن بوده و برخى دیگر نیز قبیح و ناپسند هستند، عقل آدمى با قطع نظر از حکم شارع به صورت مستقل میتواند حسن و قبح برخى افعال را درک نماید؛ همانند حکم عقل به حسن عدالت و قبح ظلم، از اینرو، خداوند امر نمیکند مگر به کارهایى که حسن و شایسته باشند و نهى نمیکند مگر از کارهایى که قبیح و ناشایست باشند و احکام شرعى نیز دایر مدار مصالح و مفاسد واقعى و نفس الامرى میباشند که در متعلقات آنها موجود است، روى همین اصل، هر چیزى که در واقع داراى مفسده باشد شارع نهى میکند؛ چون کار قبیح و ناپسند از او سر نمیزند. بنابراین، خداوند عادل است.[3] شهید مطهرى در اینباره میگوید: «خداوند فیض و رحمت و همچنین بلا و نعمت خود را بر اساس استحقاقهاى ذاتى و قبلى میدهد و در نظام آفرینش از نظر فیض و رحمت و بلا و پاداش و کیفر الهى خاصّى برقرار است».[4]
اگر چه دو مکتب معتزله و شیعه در بسیاری از مسائل اعتقادى با هم توافق دارند، بدین جهت در مقابل اشاعره معروف به «عدلیه» شدهاند؛ امّا تفاوتهایى میان دو مکتب وجود دارد، به عنوان مثال؛ در مکتب شیعى، اصل عدل به معناى جامع خود تأیید شد بدون آنکه ضربهاى به توحید افعالى یا توحید ذاتى وارد آید و بدین صورت عدل در کنار توحید قرار گرفت. در این مکتب، اصالت عدل و حرمت عقل و شخصّیت آزاد و مختار انسان و نظام حکیمانه جهان اثبات شد، بدون آنکه خدشهاى بر توحید ذاتى یا افعالى وارد شود. اختیار انسان تأیید شد بدون آنکه آدمى به صورت شریکى در ملک الهى چهره بنماید و اراده الهى مغلوب اراده انسانى تلقى شود. قضا و قدر الهى در سراسر هستى اثبات شد بدون آنکه نتیجهاش مجبور بودن انسان در برابر قضا و قدر الهى باشد.
امّا مراد معتزله از عدل در توحید صفاتى است، نه در توحید افعالى؛ زیرا آنها اعتقاد به توحید افعالى را بر ضد عدل میدانند و نیز توحید صفاتى معتزله به معناى خالى بودن ذات از هر صفتى است و نتوانستند عینیّت صفات با ذات را اثبات کنند. بر خلاف توحید صفاتى شیعه که به معناى عینیّت صفات با ذات است و نیز توحید افعالى شیعه با توحید افعالى اشاعره متفاوت است، توحید افعالى اشاعر بدین معناست که هیچ موجودى داراى هیچ اثرى نیست، مگر اینکه تمامى آنها به گونه مستقیم از جانب خداوند باشد. بنابراین، خالق مستقیم افعالى بندگان نیز خداست و بنده خالق و آفریننده عمل خود نیست.
امّا توحید افعالى شیعه بدین معناست که نظام اسباب و مسبّبات اصالت دارد و هر اثرى در عین اینکه قائم به سبب نزدیک خودش است قائم به حق نیز میباشد و این دو در طول یکدیگرند نه در عرض یکدیگر.
بنابراین، توحید در نگاه شیعه، شامل توحید ذاتى، عبادى، صفاتى و افعالى است که با اصل عدل الهى هماهنگى دارد. علماى شیعه امامیه با الهام از وحى آسمانى و دارا بودن قدرت تعقّل و تفکّر معارف اسلامى و دارا بودن ادعیّه و روایات استدلالى بهویژه خطبههاى مُعجزه آساى امام على(ع) به عنوان نخستین طرّاح بحثهاى تعقّلى عمیق در معارف اسلامى توانستند با حفظ وحدت اسلامى از کیان و عقاید مُسلّم اسلام (در برابر انبوه شبهات جدید و به روز جهان کفر علیه جهان اسلام) دفاع عالمانه مستدّل و متقن نمایند. به همین جهت است که بیشتر فیلسوفان اسلامى، شیعه بوده و توانستهاند فلسفه اسلامى شیعه را تداوم بخشند، چنانکه مورّخان اهل تسنّن اعتراف دارند که عقل شیعى از قدیم الایّام عقلى فلسفى بوده؛ یعنى تفکر شیعى از گذشته استدلالى و تعقّلى بوده است.
عالمان شیعى، تحت تأثیر تعلیمات و افاضات أئمه اطهار(ع) توانستند به جایگاه و اهمیّت اصل عدل الهى در سنّت الهى و سیره الهى مربّیان مکتب وحى خود پى ببرند و براى جهانیان نیز اثبات نمایند.
بنابراین، اصل عدل در مکتب شیعه جایگاه ممتازى دارد؛ زیرا بعد از رحلت مربّى مکتب وحى، مُحمّد مصطفى(ص) شاگرد ممتاز حضرت على بن ابیطالب(ع) نخستین پیشواى شیعیان است که این دو مُجَسمه عدل، مساوات و شیفته کامل حق و انصاف بودند. اگر عدالت از مفهوم ذهنى خود به عینیّت گراییده و تجسم یابد، نخست محمد(ص) و پس از آن على(ع) میشود و ذات این دو نمونه کامل بشریّت هم اگر گسترش معنوى و ذهنى یابد باز همان عدالت میشود؛ زیرا این دو سنّت الهى هستند که عدالت از سراسر وجودشان میجوشد، چنانکه خداوند درباره سیره پیامبر(ص) میفرماید: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...».[5]
نه تنها سیره او را ستوده است، بلکه به انسانها یادآور شد که ضرورت دارد از سیره ایشان پیروى کنید، از آنحضرت به عنوان الگوى کامل براى تمام بشریت در همه زمانها یاد نموده است.