کد سایت
fa76436
کد بایگانی
93484
نمایه
اسناد خوبیها و بدیها به خدا و خلق
طبقه بندی موضوعی
تفسیر,--- مشابه ---,صفات الهی
برچسب
پیامبر|خدا|ضرر|انسان|حسنه|سیئه|آیه 79 نساء|آیه 17 انعام
خلاصه پرسش
چگونه خداوند در فرازهایی از قرآن، تمام خوبیها و بدیها را به خود نسبت داده، اما در فرازهای دیگری، عامل بدیها را خود انسانها میداند؟!
پرسش
سلام؛ خداوند در آیه 79 سوره نساء میفرمایند: «هر بدی که به تو میرسد از جانب خود تو است». و در آیه 17 سوره انعام میفرمایند: «اگر از جانب خدا به تو آسیبی برسد کسی جز او قادر به برطرف کردن آن نیست». سؤال این است که تفاوت «شر» و «ضر» در چیست که خداوند یکی را از جانب خود میداند و دیگری را نه؟
پاسخ اجمالی
در تفسیر و توضیح این آیات که به ظاهر ناهمخوان به نظر میآیند، نظریات مختلفی بیان شده است:
- «سیئه» دارای دو معنا است؛ یکی بلا و گرفتاری، و دیگری گناه و معصیت. مراد از آیاتی که بدیها را به خدا نسبت میدهند، همان بلا و گرفتاریها است، و مراد از آیاتی که بدیها را به خود انسان منتسب میکنند، گناه و آثار وضعی آن است.
- جبریون معتقدند که آیاتی که همهی خوبیها و بدیها را به خداوند نسبت میدهند، تأییدی بر نظریه آنان بوده و آیاتی که بدیها را به خود انسان نسبت میدهد، از باب آموزش رعایت ادب و احترام است.
- جمعبندی این آیات، تأییدکننده نظریه کلامی «الامر بین الامرین» است.
- انتساب تمام حسنات و تمام سیئات به خداوند از این باب است که زمام امور همهی چیزها در دست او است؛ و تمام موجودات، هم در اصل وجود و هم در بقا و هم در حوادثى که برایشان رخ میدهد، تحت فرمان اویند؛ اما نسبت دادن بدیها به انسان، از این جهت است که سیئات اموری عدمی هستند و به نوعی به انسان نسبت دارند؛ یعنی افعال انسان موجب سلب نعمت(امنیت، رفاه و...) میگردد. و مقصود همهی سیئات نیست، بلکه منظور مشکلاتی است که به عنوان کیفر برای گناهان انسان محسوب میشوند این مشکلات هر چند از حیطه قدرت خدا خارج نیست، اما دلیل بروز آن، خود انسان است.
شرح و توضیح این مطالب در پاسخ تفصیلی خواهد آمد.
پاسخ تفصیلی
خداوند در آیه 78 سوره نساء چنین میفرماید:
«اگر آنها [منافقان] با خوبی(و پیروزى) روبرو شوند، میگویند: «این خوبی، از ناحیه خدا بود.» و اگر با بدی(و شکستى) مواجه شوند، میگویند: این بدی، از ناحیه تو است. بگو: تمام خوبیها و بدیها از ناحیه خدا است»
سپس در آیه بعد ادامه میدهد
«... (آرى،) آنچه از نیکیها به تو میرسد، از جانب خداست و آنچه از بدىها به تو میرسد، از خود تو است».
در نگاه ابتدایی، نوعی ناهمخوانی میان این دو آیه پیاپی و نیز میان هر کدامشان با برخی آیات دیگر به نظر میآید؛ که در ذیل به مختصری از بررسیهای انجام شده در این زمینه خواهیم پرداخت:
1. برخی مفسران معتقدند که «سیئه» دارای دو معنا میباشد: یکی بلا و گرفتاری، و دیگری گناه و معصیت؛ و در همین راستا آیاتی که سیئه را به خدا نسبت میدهند مقصودشان بلا و گرفتاریهاست، و آیاتی که سیئه را به خود انسان نسبت میدهند، منظورشان گناهان و معصیتها میباشد.[1]
2. آنانی که از دیدگاه کلامی، جبری مسلک به شمار میآیند،معتقدند که انتساب هر دو معنای سیئه به خداوند صحیح است، و آیاتی که سیئه را به انسانها نسبت میدهد تنها از باب آموزش رعایت ادب و احترام است؛ نظیر اینکه حضرت ابراهیم(ع) مریضی را به خود نسبت میدهد و شفا را به خداوند.[2]
3. برخی مفسران معتقدند که: «ممکن است آیه شریفه اشاره به مسئله "الامر بین الامرین" بوده باشد که در بحث جبر و تفویض به آن اشاره شده است. و خلاصه آن این است که همه حوادث جهان حتى اعمال و افعال ما خواه حسنه باشد یا سیئه؛ خوب باشد یا بد؛ از یک نظر مربوط به خدا است؛ زیرا او است که به ما قدرت داده و اختیار و آزادى اراده بخشیده است. بنابر این آنچه ما اختیار میکنیم و با آزادى اراده انتخاب مینماییم بر خلاف خواست خدا نیست، ولى در عین حال اعمال ما به ما نسبت دارد و از وجود ما سرچشمه میگیرد؛ زیرا عامل تعیین کننده عمل، اراده و اختیار ما است، و به همین دلیل ما در برابر اعمالمان مسئولیم، و استناد اعمال ما به خدا آنچنان که اشاره شد، از ما سلب مسئولیت نمیکند و موجب عقیده جبر نیست.
بنابر این آنجا که میفرماید: حسنات و سیئات از خدا است، اشاره به همان فاعلیت خداوند نسبت به همه چیز دارد، و آنجا که میفرماید: سیئات از شما است، اشاره به فاعلیت ما و مسئله اراده و اختیار ما میکند و در واقع مجموع دو آیه، مسئله "امر بین الامرین" را ثابت میکند».[3]
4. برخی نیز بر این باورند که انتساب تمام خوبیها و بدیها به خداوند، از این باب است که همه اشیاء و موجودات هم در هستى خود و هم در بقاى خود و هم در حوادثى که بر ایشان پیش میآید، تحت فرمان خداى تعالى هستند. به عبارت دیگر، زمام هستى و شئون هستى و بقاى موجودات فقط به دست خداوند است. اما آنجا که بدیها را به انسان نسبت میدهد از این جهت است که سیئات امور عدمی هستند و به نوعی به انسان نسبت دارند؛ یعنی افعال انسان موجب سلب نعمت(امنیت، رفاه و...) میگردد؛[4] و مقصود همهی بدیها و دشواریها نیست، بلکه منظور مشکلاتی است که به عنوان کیفری برای گناهان انسان محسوب میشوند. این مشکلات گرچه از دایره قدرت خدا بیرون نیست، اما دلیل بروز آن، خود انسان است.
تبیین این نظریه که علامه طباطبائی بدان پرداخته، متوقف بر بیان چند نکته است:
1. منظور از حسنه و سیئه چیست؟
به نظر مىرسد بشر برای اولین بار، زمانی حُسن و زیبایى را درک کرد که برخی همنوعان خود را دید که در مقایسه با دیگران زیباترند، اندامى معتدلتر و اعضایى متناسبتر – به ویژه در چهره - دارند. بشر بعد از تشخیص زیبایى در همنوع خود، به تدریج متوجه دیگر زیباییهاى طبیعى نیز شد.
در مورد تعریف زیبایی باید گفت که برگشت آن در نهایت به این است که وضع موجود موافق باشد با آن مقصدى که طبعاً در نوع آن است.
مثلا زیبایى صورت یک انسان به آن است که هر یک از چشم، ابرو، گوش، لب، دهان، گونه، چانه و... و رنگ و لعاب آنها و نیز تناسب هر کدامشان با اعضای پیرامونی بگونهای باشد که جا دارد همانطور باشد. در چنین حالتی، نفس و دل بیننده مجذوب آن میشود و در غیر این صورت، وصف جمال را نخواهد داشت و به جاى کلمه "جمیل"، کلمه "قبیح" (زشت، بدترکیب) بر آن صادق است.
بنابر این حسن و جمال، معنایى وجودى و ثبوتی است؛ و زشتى و قبح یا به طور کلى هر نوع بدى، معنایى عدمى خواهد بود. به بیان روشنتر، زیبا به چیزى میگویند که آنچه باید داشته باشد را دارد، و زشت آن چیزى است که برخی از آنچه باید داشته باشد را ندارد.
بشر بعد از این مرحله، زشتى و زیبایى را توسعه داده، از چارچوب محسوسات خارج کرد و به افعال و معانى اعتبارى و عناوینى که در ظرف اجتماع مورد نظر قرار میگیرد سرایت داد. آنچه از این امور با غرض اجتماع یعنى سعادت زندگى بشر و یا بهرهمندى انسانها از زندگى سازگار است را زیبا، خوب و پسندیده خواند، و آنچه با این غرض سازگار نباشد را زشت، بد و ناپسند نامید. عدل و احسان را به کسى که مستحق احسان باشد؛ تعلیم و تربیت و خیر خواهى و معانى دیگر از این قبیل را حسنه و زیبا خواند. و ظلم و دشمنى و امثال آنها را سیئه و زشت نامید. براى اینکه دسته اول با سعادت واقعى بشر و یا بهرهمندى کامل او از زندگیش در ظرف اجتماع سازگار و دسته دوم ناسازگار بود.
و این قسم از حسن و زیبایى و مقابل آن یعنى قبح و بدى، تابع آن فعلى است که متصف به یکى از این دو صفت است، تا ارزیابی شود که فعل چه مقدار با غرض اجتماع سازگار و یا چه مقدار ناسازگار است. بعضى از افعال، حُسن و خوبیاش دائمى و ثابت است؛ چون همیشه با غرض اجتماع سازگار است؛ مانند عدل، و یا قبح و بدیاش دائمى و ثابت است؛ نظیر ظلم.
بعضى دیگر از افعال، حسن و قبحش دائمى نیست، بلکه به حسب اختلاف احوال و اوقات و مکانها و جوامع، تغییر مییابد؛ مانند خنده و مزاح که نزد دوستان همقطار، خوب و نزد بزرگان ناپسند است، در مجالس سرور و جشنها خوب و در مجالس ماتم و عزا و مساجد و معابد زشت است؛ و ...
سپس بشر به این مقدار بسنده نکرد، بلکه دامنه آنرا گستردهتر کرد، تا شامل حوادث خارجى و پیشامدهایى که در طول زندگیاش بر حسب تأثیر عوامل مختلف پیش میآید بشود، حوادثى که یا براى فرد پیش میآید و یا براى اجتماع، یا موافق میل و آرزوى انسان و سازگار با سعادت فردى و یا اجتماعى است؛ نظیر عافیت و سلامتى، فراوانی روزی و... که آنرا حسنات(خوبیها) مینامد. و یا ناسازگار است، مانند بلا و محنت و فقر و بیمارى و ذلت و اسارت و ... آنرا سیئات میخواند.
با دقت در آنچه بیان شد، روشن میشود که حسنه و سیئه دو حالت و صفتاند که امور و افعال به آن جهت که رابطهاى با کمال و سعادت نوع یا فرد دارد، به آن صفت، متصف میشوند.
به بیان دیگر، از آنچه گذشت روشن شد که حسنه و سیئه دو صفت نسبى و اضافى است، هر چند که در بعضى از موارد - مانند عدل و ظلم – صفتی ثابت و دائمى است.
2. حسنات عناوین وجودى
از آیات قرآن کریم چنین بهدست میآید که حسنات عناوین وجودی هستند؛ زیرا از یکسو از نظر قرآن کریم «خداوند پدید آورنده همهی چیزها است».[5] یعنی غیر از خداى تعالى هر چیزى که اسم شىء (چیز) بر آن اطلاق شود، مخلوق خداى تعالى است. از سوى دیگر در خود قرآن میخوانیم که «خداوند هر چیز را نیکو آفرید».[6]
بنابر این، اولاً: هر موجود و هر چیزى خوب و حسن است، ثانیاً: مقدار و درجهی خوبى هر چیزی وابسته به درجهی وجودی او است و منوط به بهرهای است که از خلقت و وجود را دارد. پس روشن گردید که حُسن همواره امرى وجودی است.
3. سیئات عناوین عدمى
با دقت در معنا و مفهوم سیئه چنین بر میآید که سیئه و بدی امرى عدمی است؛ زیرا بنابر تعریف سیئه، سیئه عبارت است از نبودن و یا نداشتن موجود، آن صفت و حالتى را که ملایم طبع و موافق آرزویش است.
به عبارت دیگر، این بلاها و مصائب نیز مانند حسنات امورى هستند که خلقتشان حسن و نیکو است. و هیچ زشتى و بدى در خلقت آنها نیست، پس براى بد بودن آنها وجهى باقى نمىماند، مگر این توجیه که با طبع موجودى دیگر سازگار نیست، مثلاً خلقت عقرب خوب و حسن است، و بدى آن فقط به این دلیل است که نیش آن با سلامتى و راحتى انسانها سازگار نیست. بنابر این، برگشت ویرانگرى سیل، نیش عقرب، و مصائبى دیگر، به این است که خداى تعالى که تا کنون نعمت سلامتى را به فلان شخص داده بود، از امروز تا فلان روز این عافیت را به وسیله گزیدن عقرب از او گرفته، و یا نعمت خانه و اثاثى که به شخص سیل زده داده بود، بعد از آمدن سیل به او نداده است. پس برگشت مصائب به امرى عدمى است؛ یعنی به «ندادن خدا» است که خود امرى عدمى است. و آیه زیر این معنا را کاملاً روشن ساخته، میفرماید: «آنچه خداى تعالى به روى مردم بگشاید کسى نیست که از آن جلوگیرى کند و آنچه را که امساک میکند کسى نیست که بعد از خدا آنرا به سوى مردم روانه کند و او شکست ناپذیر و حکیم است».[7]
بنابر این حسنات هر چه باشند عناوینى وجودى هستند، و سیئات عناوین عدمی هستند. اما متن عمل و نفس آن در دو حال خوب و بد یکى است.
4. حسنه و سیئه هر دو از سوی خدا است.
سرنوشتها چه خوب و چه بد همه از ناحیه خداى تعالى است؛ چون اینها حوادثى است که ناظم نظام عالم آنرا ردیف میکند و او کسی نیست جز خدا و احدى شریک او نیست، براى اینکه همه اشیاء و موجودات هم در هستى خود و هم در بقاى خود و هم در حوادثى که برایشان پیش میآید، تحت فرمان خداى تعالى هستند و بس. و آنطور که قرآن کریم تعلیم میدهد، زمام هستى و شئون هستى و بقاى موجودات به دست غیر او نیست.
5. پس چرا برخی سیئات به بندگان منتسب میشود؟
در آیاتی میبینیم که بدیها به خود انسانها و حتی به شخص پیامبر(ص) منتسب میشود و این آیات به نوعی ناهمخوان با آنچه گفته شد به نظر میآید که در بررسی این موضوع توجه به چند نکته ضروری است:
الف) در آیاتی که خود پیامبر(ص) مورد خطاب قرار گرفته و بدیها را به ایشان منتسب میکنند، رسول خدا(ص) مستقلاً خصوصیتى در این خطاب ندارد؛ بلکه - مانند بسیاری از آیات دیگر - تنها به عنوان نمایندهای از تمام انسانها مورد خطاب قرار گرفته است؛ زیرا که اسناد دادن فعل شر به غیر خدا یکى از احکام وجودى و تکوینی است که مرتبط با تمام انسانها است؛ یعنی حسنات و سیئات در بین همه انسانها جریان دارد، چه پیامبر(ص) و چه غیر آن.[8]
ب) تنها بدیهایی را میتوان به خود انسانها مستند کرد که ناشی از عملکرد خود آنان باشد:
«آنچه از مصائب که به شما برسد به دلیل اعمالى است که خود کردهاید، تازه خداى تعالى از آثار شوم بسیارى از اعمال شما جلوگیرى میکند».[9] «و این به آن جهت است که خداى تعالى چنان نبوده و نیست که نعمتى را که به مردم داده، پس بگیرید و دگرگونه سازد، مگر زمانى که خود مردم خویشتن را تغییر دهند».[10]
ج) چنین انتسابی به انسانها تنها اختصاص به بدیها ندارد، برخی آیات پارهاى از خوبیها را نیز به اعمال انسانها نسبت داده است: «اگر مردم آبادیها ایمان میآوردند و از خدا میترسیدند، ما، درهای برکات آسمان را به رویشان میگشودیم».[11] «ما بعضى از آنان را بعد از آنکه صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند، امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت کردند».[12]
د) همانگونه که بیان شد، سیئات یعنی بلاها و مصائب در اصل وجودشان، حسنات هستند که خلقتشان حسن و نیکو است؛ و زشتى و بدى در آنها به لحاظ جنبههای عدمی است. جنبه عدمی یعنی امساک جود، و به تعبیر سادهتر ندادن خدا نعمتى را به چیزى یا به کسى، یا زیاد دادن، یا کم دادن، تابع و برابر مقدار ظرفیتى است که در آن چیز و یا آن شخص است و بیش از آن مقدارى که داده شده، ظرفیت نداشته است: «از آسمان آبى فرستاد، پس هر سرزمینى به قدر ظرفیت خود از آن آب بگرفت».[13] «هیچ چیز نیست مگر آنکه خزانههاى آن نزد ما است و ما جز به اندازهاى معلوم نازل نمیکنیم».[14]
باید در نظر داشت که هر موجودى به سوى جهتی روان است که خاص خود او و غایتى مناسب به حال او است؛ بنابراین نعمت و بلاى هر چیزى به نسبت خود آن چیز متفاوت است.[15]
هـ) استناد نعمت و بلا به انسان در خصوص امورى است که مربوط به اختیار خود انسان است؛ براى اینکه انسان در صراطى واقع است که آخر این صراط در صورت درست رفتن، سعادت و در صورت نادرست رفتن، شقاوت است و دخالت اختیار آدمى در سلوک درست و نادرست قابل انکار نیست. نیتهاى پاک و اعمال صالح در روى آورى نعمتى که به آدمى اختصاص مییابد دخالت دارد، و چون دخالت دارد وقتى کسى نیت و اعمال خود را تغییر دهد، خداى تعالى نیز رفتار خود را تغییر میدهد و رحمت خود را از آنان امساک میکند.[16] و نیز اعمال انسانها در نزول آنچه بر سر آدمى نازل میشود و آنچه از مصائب که به وى روى میآورد دخالت دارند.[17]
و) معناى آیه مورد بحث: «آنچه از خوبیها که به تو برسد از ناحیه خداى تعالى است، و آنچه از بدیها به تو برسد از ناحیه خود تو است»،[18] این است که آنچه از حسنه و خیر به تو میرسد (که البته هر چه به تو برسد حسنه است) از ناحیه خداى تعالى است و آنچه از سیئه و شرور به تو برسد -که البته نسبت به حال تو سیئه و شر است؛ چون با مقاصد و آمال و خواست تو سازگار نیست، و گر نه آن نیز براى خودش حسنه است-، باید بدانى که نفس خودت به اختیار سوئش آن سیئه و آن شر را به سوى تو کشانید، و با زبان حال آنرا از خداى تعالى درخواست کرد، و خداى تعالى بزرگتر از آن است که ابتداء شرى و یا ضررى متوجه تو بسازد.
نتیجه اینکه با توجه به اینکه در آیه 78 سوره نساء، تمام امور را از جانب خدا میداند، و در آیه 79 تنها حسنه را از جانب خدا میداند، و با توجه به اینکه هر گرفتاری و بیماری - مانند بیماریهای مادرزادی - نمیتواند ناشی از گناهان انسان باشد، باید گفت؛ گرفتاریهایی وجود دارد که برای آزمایش انسان و بستگانش آمده و ربطی به گناه ندارد که در واقع میتوان آنرا نوعی حسنه دانست؛ چون انسان با مبارزه و تحمل میتواند به مقامات بالاتری دست یابد و اینگونه مشکلات - با آنکه به ظاهر بدی و سیئه به نظر میآیند - اما چون در واقع حسنه هستند، میتوان این دسته از سیئات را نیز از جانب خدا دانست.
بنابراین مقصود، هر سیئه و بلا و مشکل نیست، بلکه منظور مشکلاتی است که کیفری برای گناهان انسان است،[19] و با آنکه این موارد نیز از حیطه قدرت خدا خارج نیست، اما دلیل بروز آن، خود انسان است.[20]
«اگر آنها [منافقان] با خوبی(و پیروزى) روبرو شوند، میگویند: «این خوبی، از ناحیه خدا بود.» و اگر با بدی(و شکستى) مواجه شوند، میگویند: این بدی، از ناحیه تو است. بگو: تمام خوبیها و بدیها از ناحیه خدا است»
سپس در آیه بعد ادامه میدهد
«... (آرى،) آنچه از نیکیها به تو میرسد، از جانب خداست و آنچه از بدىها به تو میرسد، از خود تو است».
در نگاه ابتدایی، نوعی ناهمخوانی میان این دو آیه پیاپی و نیز میان هر کدامشان با برخی آیات دیگر به نظر میآید؛ که در ذیل به مختصری از بررسیهای انجام شده در این زمینه خواهیم پرداخت:
1. برخی مفسران معتقدند که «سیئه» دارای دو معنا میباشد: یکی بلا و گرفتاری، و دیگری گناه و معصیت؛ و در همین راستا آیاتی که سیئه را به خدا نسبت میدهند مقصودشان بلا و گرفتاریهاست، و آیاتی که سیئه را به خود انسان نسبت میدهند، منظورشان گناهان و معصیتها میباشد.[1]
2. آنانی که از دیدگاه کلامی، جبری مسلک به شمار میآیند،معتقدند که انتساب هر دو معنای سیئه به خداوند صحیح است، و آیاتی که سیئه را به انسانها نسبت میدهد تنها از باب آموزش رعایت ادب و احترام است؛ نظیر اینکه حضرت ابراهیم(ع) مریضی را به خود نسبت میدهد و شفا را به خداوند.[2]
3. برخی مفسران معتقدند که: «ممکن است آیه شریفه اشاره به مسئله "الامر بین الامرین" بوده باشد که در بحث جبر و تفویض به آن اشاره شده است. و خلاصه آن این است که همه حوادث جهان حتى اعمال و افعال ما خواه حسنه باشد یا سیئه؛ خوب باشد یا بد؛ از یک نظر مربوط به خدا است؛ زیرا او است که به ما قدرت داده و اختیار و آزادى اراده بخشیده است. بنابر این آنچه ما اختیار میکنیم و با آزادى اراده انتخاب مینماییم بر خلاف خواست خدا نیست، ولى در عین حال اعمال ما به ما نسبت دارد و از وجود ما سرچشمه میگیرد؛ زیرا عامل تعیین کننده عمل، اراده و اختیار ما است، و به همین دلیل ما در برابر اعمالمان مسئولیم، و استناد اعمال ما به خدا آنچنان که اشاره شد، از ما سلب مسئولیت نمیکند و موجب عقیده جبر نیست.
بنابر این آنجا که میفرماید: حسنات و سیئات از خدا است، اشاره به همان فاعلیت خداوند نسبت به همه چیز دارد، و آنجا که میفرماید: سیئات از شما است، اشاره به فاعلیت ما و مسئله اراده و اختیار ما میکند و در واقع مجموع دو آیه، مسئله "امر بین الامرین" را ثابت میکند».[3]
4. برخی نیز بر این باورند که انتساب تمام خوبیها و بدیها به خداوند، از این باب است که همه اشیاء و موجودات هم در هستى خود و هم در بقاى خود و هم در حوادثى که بر ایشان پیش میآید، تحت فرمان خداى تعالى هستند. به عبارت دیگر، زمام هستى و شئون هستى و بقاى موجودات فقط به دست خداوند است. اما آنجا که بدیها را به انسان نسبت میدهد از این جهت است که سیئات امور عدمی هستند و به نوعی به انسان نسبت دارند؛ یعنی افعال انسان موجب سلب نعمت(امنیت، رفاه و...) میگردد؛[4] و مقصود همهی بدیها و دشواریها نیست، بلکه منظور مشکلاتی است که به عنوان کیفری برای گناهان انسان محسوب میشوند. این مشکلات گرچه از دایره قدرت خدا بیرون نیست، اما دلیل بروز آن، خود انسان است.
تبیین این نظریه که علامه طباطبائی بدان پرداخته، متوقف بر بیان چند نکته است:
1. منظور از حسنه و سیئه چیست؟
به نظر مىرسد بشر برای اولین بار، زمانی حُسن و زیبایى را درک کرد که برخی همنوعان خود را دید که در مقایسه با دیگران زیباترند، اندامى معتدلتر و اعضایى متناسبتر – به ویژه در چهره - دارند. بشر بعد از تشخیص زیبایى در همنوع خود، به تدریج متوجه دیگر زیباییهاى طبیعى نیز شد.
در مورد تعریف زیبایی باید گفت که برگشت آن در نهایت به این است که وضع موجود موافق باشد با آن مقصدى که طبعاً در نوع آن است.
مثلا زیبایى صورت یک انسان به آن است که هر یک از چشم، ابرو، گوش، لب، دهان، گونه، چانه و... و رنگ و لعاب آنها و نیز تناسب هر کدامشان با اعضای پیرامونی بگونهای باشد که جا دارد همانطور باشد. در چنین حالتی، نفس و دل بیننده مجذوب آن میشود و در غیر این صورت، وصف جمال را نخواهد داشت و به جاى کلمه "جمیل"، کلمه "قبیح" (زشت، بدترکیب) بر آن صادق است.
بنابر این حسن و جمال، معنایى وجودى و ثبوتی است؛ و زشتى و قبح یا به طور کلى هر نوع بدى، معنایى عدمى خواهد بود. به بیان روشنتر، زیبا به چیزى میگویند که آنچه باید داشته باشد را دارد، و زشت آن چیزى است که برخی از آنچه باید داشته باشد را ندارد.
بشر بعد از این مرحله، زشتى و زیبایى را توسعه داده، از چارچوب محسوسات خارج کرد و به افعال و معانى اعتبارى و عناوینى که در ظرف اجتماع مورد نظر قرار میگیرد سرایت داد. آنچه از این امور با غرض اجتماع یعنى سعادت زندگى بشر و یا بهرهمندى انسانها از زندگى سازگار است را زیبا، خوب و پسندیده خواند، و آنچه با این غرض سازگار نباشد را زشت، بد و ناپسند نامید. عدل و احسان را به کسى که مستحق احسان باشد؛ تعلیم و تربیت و خیر خواهى و معانى دیگر از این قبیل را حسنه و زیبا خواند. و ظلم و دشمنى و امثال آنها را سیئه و زشت نامید. براى اینکه دسته اول با سعادت واقعى بشر و یا بهرهمندى کامل او از زندگیش در ظرف اجتماع سازگار و دسته دوم ناسازگار بود.
و این قسم از حسن و زیبایى و مقابل آن یعنى قبح و بدى، تابع آن فعلى است که متصف به یکى از این دو صفت است، تا ارزیابی شود که فعل چه مقدار با غرض اجتماع سازگار و یا چه مقدار ناسازگار است. بعضى از افعال، حُسن و خوبیاش دائمى و ثابت است؛ چون همیشه با غرض اجتماع سازگار است؛ مانند عدل، و یا قبح و بدیاش دائمى و ثابت است؛ نظیر ظلم.
بعضى دیگر از افعال، حسن و قبحش دائمى نیست، بلکه به حسب اختلاف احوال و اوقات و مکانها و جوامع، تغییر مییابد؛ مانند خنده و مزاح که نزد دوستان همقطار، خوب و نزد بزرگان ناپسند است، در مجالس سرور و جشنها خوب و در مجالس ماتم و عزا و مساجد و معابد زشت است؛ و ...
سپس بشر به این مقدار بسنده نکرد، بلکه دامنه آنرا گستردهتر کرد، تا شامل حوادث خارجى و پیشامدهایى که در طول زندگیاش بر حسب تأثیر عوامل مختلف پیش میآید بشود، حوادثى که یا براى فرد پیش میآید و یا براى اجتماع، یا موافق میل و آرزوى انسان و سازگار با سعادت فردى و یا اجتماعى است؛ نظیر عافیت و سلامتى، فراوانی روزی و... که آنرا حسنات(خوبیها) مینامد. و یا ناسازگار است، مانند بلا و محنت و فقر و بیمارى و ذلت و اسارت و ... آنرا سیئات میخواند.
با دقت در آنچه بیان شد، روشن میشود که حسنه و سیئه دو حالت و صفتاند که امور و افعال به آن جهت که رابطهاى با کمال و سعادت نوع یا فرد دارد، به آن صفت، متصف میشوند.
به بیان دیگر، از آنچه گذشت روشن شد که حسنه و سیئه دو صفت نسبى و اضافى است، هر چند که در بعضى از موارد - مانند عدل و ظلم – صفتی ثابت و دائمى است.
2. حسنات عناوین وجودى
از آیات قرآن کریم چنین بهدست میآید که حسنات عناوین وجودی هستند؛ زیرا از یکسو از نظر قرآن کریم «خداوند پدید آورنده همهی چیزها است».[5] یعنی غیر از خداى تعالى هر چیزى که اسم شىء (چیز) بر آن اطلاق شود، مخلوق خداى تعالى است. از سوى دیگر در خود قرآن میخوانیم که «خداوند هر چیز را نیکو آفرید».[6]
بنابر این، اولاً: هر موجود و هر چیزى خوب و حسن است، ثانیاً: مقدار و درجهی خوبى هر چیزی وابسته به درجهی وجودی او است و منوط به بهرهای است که از خلقت و وجود را دارد. پس روشن گردید که حُسن همواره امرى وجودی است.
3. سیئات عناوین عدمى
با دقت در معنا و مفهوم سیئه چنین بر میآید که سیئه و بدی امرى عدمی است؛ زیرا بنابر تعریف سیئه، سیئه عبارت است از نبودن و یا نداشتن موجود، آن صفت و حالتى را که ملایم طبع و موافق آرزویش است.
به عبارت دیگر، این بلاها و مصائب نیز مانند حسنات امورى هستند که خلقتشان حسن و نیکو است. و هیچ زشتى و بدى در خلقت آنها نیست، پس براى بد بودن آنها وجهى باقى نمىماند، مگر این توجیه که با طبع موجودى دیگر سازگار نیست، مثلاً خلقت عقرب خوب و حسن است، و بدى آن فقط به این دلیل است که نیش آن با سلامتى و راحتى انسانها سازگار نیست. بنابر این، برگشت ویرانگرى سیل، نیش عقرب، و مصائبى دیگر، به این است که خداى تعالى که تا کنون نعمت سلامتى را به فلان شخص داده بود، از امروز تا فلان روز این عافیت را به وسیله گزیدن عقرب از او گرفته، و یا نعمت خانه و اثاثى که به شخص سیل زده داده بود، بعد از آمدن سیل به او نداده است. پس برگشت مصائب به امرى عدمى است؛ یعنی به «ندادن خدا» است که خود امرى عدمى است. و آیه زیر این معنا را کاملاً روشن ساخته، میفرماید: «آنچه خداى تعالى به روى مردم بگشاید کسى نیست که از آن جلوگیرى کند و آنچه را که امساک میکند کسى نیست که بعد از خدا آنرا به سوى مردم روانه کند و او شکست ناپذیر و حکیم است».[7]
بنابر این حسنات هر چه باشند عناوینى وجودى هستند، و سیئات عناوین عدمی هستند. اما متن عمل و نفس آن در دو حال خوب و بد یکى است.
4. حسنه و سیئه هر دو از سوی خدا است.
سرنوشتها چه خوب و چه بد همه از ناحیه خداى تعالى است؛ چون اینها حوادثى است که ناظم نظام عالم آنرا ردیف میکند و او کسی نیست جز خدا و احدى شریک او نیست، براى اینکه همه اشیاء و موجودات هم در هستى خود و هم در بقاى خود و هم در حوادثى که برایشان پیش میآید، تحت فرمان خداى تعالى هستند و بس. و آنطور که قرآن کریم تعلیم میدهد، زمام هستى و شئون هستى و بقاى موجودات به دست غیر او نیست.
5. پس چرا برخی سیئات به بندگان منتسب میشود؟
در آیاتی میبینیم که بدیها به خود انسانها و حتی به شخص پیامبر(ص) منتسب میشود و این آیات به نوعی ناهمخوان با آنچه گفته شد به نظر میآید که در بررسی این موضوع توجه به چند نکته ضروری است:
الف) در آیاتی که خود پیامبر(ص) مورد خطاب قرار گرفته و بدیها را به ایشان منتسب میکنند، رسول خدا(ص) مستقلاً خصوصیتى در این خطاب ندارد؛ بلکه - مانند بسیاری از آیات دیگر - تنها به عنوان نمایندهای از تمام انسانها مورد خطاب قرار گرفته است؛ زیرا که اسناد دادن فعل شر به غیر خدا یکى از احکام وجودى و تکوینی است که مرتبط با تمام انسانها است؛ یعنی حسنات و سیئات در بین همه انسانها جریان دارد، چه پیامبر(ص) و چه غیر آن.[8]
ب) تنها بدیهایی را میتوان به خود انسانها مستند کرد که ناشی از عملکرد خود آنان باشد:
«آنچه از مصائب که به شما برسد به دلیل اعمالى است که خود کردهاید، تازه خداى تعالى از آثار شوم بسیارى از اعمال شما جلوگیرى میکند».[9] «و این به آن جهت است که خداى تعالى چنان نبوده و نیست که نعمتى را که به مردم داده، پس بگیرید و دگرگونه سازد، مگر زمانى که خود مردم خویشتن را تغییر دهند».[10]
ج) چنین انتسابی به انسانها تنها اختصاص به بدیها ندارد، برخی آیات پارهاى از خوبیها را نیز به اعمال انسانها نسبت داده است: «اگر مردم آبادیها ایمان میآوردند و از خدا میترسیدند، ما، درهای برکات آسمان را به رویشان میگشودیم».[11] «ما بعضى از آنان را بعد از آنکه صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند، امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت کردند».[12]
د) همانگونه که بیان شد، سیئات یعنی بلاها و مصائب در اصل وجودشان، حسنات هستند که خلقتشان حسن و نیکو است؛ و زشتى و بدى در آنها به لحاظ جنبههای عدمی است. جنبه عدمی یعنی امساک جود، و به تعبیر سادهتر ندادن خدا نعمتى را به چیزى یا به کسى، یا زیاد دادن، یا کم دادن، تابع و برابر مقدار ظرفیتى است که در آن چیز و یا آن شخص است و بیش از آن مقدارى که داده شده، ظرفیت نداشته است: «از آسمان آبى فرستاد، پس هر سرزمینى به قدر ظرفیت خود از آن آب بگرفت».[13] «هیچ چیز نیست مگر آنکه خزانههاى آن نزد ما است و ما جز به اندازهاى معلوم نازل نمیکنیم».[14]
باید در نظر داشت که هر موجودى به سوى جهتی روان است که خاص خود او و غایتى مناسب به حال او است؛ بنابراین نعمت و بلاى هر چیزى به نسبت خود آن چیز متفاوت است.[15]
هـ) استناد نعمت و بلا به انسان در خصوص امورى است که مربوط به اختیار خود انسان است؛ براى اینکه انسان در صراطى واقع است که آخر این صراط در صورت درست رفتن، سعادت و در صورت نادرست رفتن، شقاوت است و دخالت اختیار آدمى در سلوک درست و نادرست قابل انکار نیست. نیتهاى پاک و اعمال صالح در روى آورى نعمتى که به آدمى اختصاص مییابد دخالت دارد، و چون دخالت دارد وقتى کسى نیت و اعمال خود را تغییر دهد، خداى تعالى نیز رفتار خود را تغییر میدهد و رحمت خود را از آنان امساک میکند.[16] و نیز اعمال انسانها در نزول آنچه بر سر آدمى نازل میشود و آنچه از مصائب که به وى روى میآورد دخالت دارند.[17]
و) معناى آیه مورد بحث: «آنچه از خوبیها که به تو برسد از ناحیه خداى تعالى است، و آنچه از بدیها به تو برسد از ناحیه خود تو است»،[18] این است که آنچه از حسنه و خیر به تو میرسد (که البته هر چه به تو برسد حسنه است) از ناحیه خداى تعالى است و آنچه از سیئه و شرور به تو برسد -که البته نسبت به حال تو سیئه و شر است؛ چون با مقاصد و آمال و خواست تو سازگار نیست، و گر نه آن نیز براى خودش حسنه است-، باید بدانى که نفس خودت به اختیار سوئش آن سیئه و آن شر را به سوى تو کشانید، و با زبان حال آنرا از خداى تعالى درخواست کرد، و خداى تعالى بزرگتر از آن است که ابتداء شرى و یا ضررى متوجه تو بسازد.
نتیجه اینکه با توجه به اینکه در آیه 78 سوره نساء، تمام امور را از جانب خدا میداند، و در آیه 79 تنها حسنه را از جانب خدا میداند، و با توجه به اینکه هر گرفتاری و بیماری - مانند بیماریهای مادرزادی - نمیتواند ناشی از گناهان انسان باشد، باید گفت؛ گرفتاریهایی وجود دارد که برای آزمایش انسان و بستگانش آمده و ربطی به گناه ندارد که در واقع میتوان آنرا نوعی حسنه دانست؛ چون انسان با مبارزه و تحمل میتواند به مقامات بالاتری دست یابد و اینگونه مشکلات - با آنکه به ظاهر بدی و سیئه به نظر میآیند - اما چون در واقع حسنه هستند، میتوان این دسته از سیئات را نیز از جانب خدا دانست.
بنابراین مقصود، هر سیئه و بلا و مشکل نیست، بلکه منظور مشکلاتی است که کیفری برای گناهان انسان است،[19] و با آنکه این موارد نیز از حیطه قدرت خدا خارج نیست، اما دلیل بروز آن، خود انسان است.[20]
[1]. ر. ک: فخرالدین رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج 10، ص 147، بیروت، دار احیاء التراث العربى، چاپ سوم، 1420ق. (این تفسیر از جبائی نقل شده است.)
[2]. همان، ص 147 و 148.
[3]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص 23، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[4]. ر. ک: همان.
[5]. انعام، 102؛ رعد، 16 و...
[6]. سجده، 7.
[7]. فاطر، 2.
[8]. علامه طباطبایی بیان دیگری در این زمینه دارد و میگوید: آیه در صدد بیان مطلبى عمومى است و در عین اینکه متکفل خطاب فردى است، خطاب در آن خطابى اجتماعى نیز هست؛ براى اینکه مجتمع انسانى براى خود وجودی انسانى و ارادهاى اختیارى دارد، غیر از آن وجود و اختیارى که فرد دارد. وجود مجتمع، وجودى است که گذشتگان و آیندگان از افراد در آن شریک هستند و به همین جهت نسل موجود از آن مؤاخذه میشود به سیئات گذشتگان و مردگان مؤاخذه میشوند به سیئات زندگان، و افرادى که اقدامى به گناه نکردهاند مؤاخذه میشوند به گناهان افرادى که مرتکب گناه شدهاند و ...
اما دلیل اینکه آیه مورد بحث که خطاب را متوجه رسول خدا(ص) کرده از این بابت بوده که آنجناب در جنگ "احد" صدمهها دید؛ زخمى در صورت مبارکش وارد آمد؛ دندانهاى شریفش شکست؛ مسلمانانى کشته و زخمى شدند و خود آنجناب مستحق چنین مصائبى نبود، چون پیامبرى معصوم بود. مع ذلک در این آیه مصائب را مستند به خود آن حضرت کرده و در آیاتى دیگر مستند به مجتمع مسلمانان نموده، و توجیهش این است که آنجا که مصائب به مجتمع نسبت داده شده، چون که مجتمع فرمان خدا و رسول را مخالفت کردند و این مخالفت باعث سیئه و مصیبت شد؛ مصیبت و سیئهاى که دست مجتمع آنرا به بار آورد، مجتمعى که آنجناب هم در آن قرار داشت، و آنجا که به شخص شریف آنحضرت نسبت داده شده است.
لذا است که آنجناب مسئولیتى را قبول فرمود که از همان آغاز کار معلوم بود که این مصائب و سیئات را در پى دارد، و آن مسئولیت نبوت و دعوت بشر به سوى خداى تعالى است بر بصیرت، پس این مصائب در حقیقت نسبت به آنجناب جنبه محنت الهیه و نعمتى را دارد که صاحبش را به درجاتى بالا میبرد. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 14- 15، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 5، ص 17- 18، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1374ش.
برخی نیز بر این باورند که این قضیه فرضیه و به نحو قضایای حقیقیه تابع تحقق موضوع است، تا موضوع محقق نشود محمول تحقق پیدا نمیکند مثل (الخمر حرام) تا خمر در خارج وجود پیدا نکند، حکم حرمت فعلیت پیدا نمیکند. بنابر این میگوییم به نحو قضیه فرضیه «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ» که هر نعمتى دنیوى و اخرى به تو عنایت شود تفضل الهى است و از ناحیه او است «وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ» و اگر سیئه و عقوبتى اصابت کند از جانب نفس تو است، لکن چون نفس نفیس نبوى(ص) از معصیت و عمل زشت منزه است، اصابه سیئه هم به او نخواهد شد، نظیر آیه شریفه «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ زمر آیه 65، و آیه شریفه وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا واقٍ». رعد، 37، «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ». بقره، 145 «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ». بقره، 120، و معلوم است که آنحضرت نه شرک میآورد و نه متابعت اهواء کفار میکند. این آیات براى قطع طمع کفار و تکلیف سایر بندگان است. ر. ک: طیب، سید عبد الحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 145، تهران، اسلام، چاپ دوم، 1378ش.
اما دلیل اینکه آیه مورد بحث که خطاب را متوجه رسول خدا(ص) کرده از این بابت بوده که آنجناب در جنگ "احد" صدمهها دید؛ زخمى در صورت مبارکش وارد آمد؛ دندانهاى شریفش شکست؛ مسلمانانى کشته و زخمى شدند و خود آنجناب مستحق چنین مصائبى نبود، چون پیامبرى معصوم بود. مع ذلک در این آیه مصائب را مستند به خود آن حضرت کرده و در آیاتى دیگر مستند به مجتمع مسلمانان نموده، و توجیهش این است که آنجا که مصائب به مجتمع نسبت داده شده، چون که مجتمع فرمان خدا و رسول را مخالفت کردند و این مخالفت باعث سیئه و مصیبت شد؛ مصیبت و سیئهاى که دست مجتمع آنرا به بار آورد، مجتمعى که آنجناب هم در آن قرار داشت، و آنجا که به شخص شریف آنحضرت نسبت داده شده است.
لذا است که آنجناب مسئولیتى را قبول فرمود که از همان آغاز کار معلوم بود که این مصائب و سیئات را در پى دارد، و آن مسئولیت نبوت و دعوت بشر به سوى خداى تعالى است بر بصیرت، پس این مصائب در حقیقت نسبت به آنجناب جنبه محنت الهیه و نعمتى را دارد که صاحبش را به درجاتى بالا میبرد. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 14- 15، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 5، ص 17- 18، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1374ش.
برخی نیز بر این باورند که این قضیه فرضیه و به نحو قضایای حقیقیه تابع تحقق موضوع است، تا موضوع محقق نشود محمول تحقق پیدا نمیکند مثل (الخمر حرام) تا خمر در خارج وجود پیدا نکند، حکم حرمت فعلیت پیدا نمیکند. بنابر این میگوییم به نحو قضیه فرضیه «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ» که هر نعمتى دنیوى و اخرى به تو عنایت شود تفضل الهى است و از ناحیه او است «وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ» و اگر سیئه و عقوبتى اصابت کند از جانب نفس تو است، لکن چون نفس نفیس نبوى(ص) از معصیت و عمل زشت منزه است، اصابه سیئه هم به او نخواهد شد، نظیر آیه شریفه «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ زمر آیه 65، و آیه شریفه وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا واقٍ». رعد، 37، «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ». بقره، 145 «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ». بقره، 120، و معلوم است که آنحضرت نه شرک میآورد و نه متابعت اهواء کفار میکند. این آیات براى قطع طمع کفار و تکلیف سایر بندگان است. ر. ک: طیب، سید عبد الحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 145، تهران، اسلام، چاپ دوم، 1378ش.
[9]. شورى، 30.
[10]. انفال، 53.
[11]. اعراف، 96.
[12]. سجده، 24.
[13]. رعد، 17.
[14]. حجر، 21.
[15]. «لکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها».
[16]. انفال 5.
[17]. شورى، 30.
[18]. نساء، 79.
[19]. در تفسیر نمونه نیز چنین تفسیری را از اخبار اهلبیت(ع) نقل میکند که: «منظور از سیئات، کیفرهاى اعمال و مجازات و عقوبات معاصى است، شکى نیست که این کیفرها از ناحیه خداوند است، ولى چون نتیجه اعمال و افعال بندگان میباشد از این جهت گاهى به بندگان نسبت داده میشود و گاهى به خداوند، و هر دو صحیح است، مثلا صحیح است گفته شود قاضى دست دزد را قطع میکند، و نیز صحیح است که گفته شود این خود دزد است که دست خود را قطع مینماید». تفسیر نمونه، ج 4، ص 23.
[20]. ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 8- 15؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، ج 5، ص 7 – 20.