کد سایت
fa84911
کد بایگانی
102557
نمایه
«خرقه» در عرفان
طبقه بندی موضوعی
اصطلاحات
خلاصه پرسش
«خرقه» در عرفان اسلامی کنایه از چیست؟
پرسش
«خرقه» در عرفان اسلامی کنایه از چیست؟
پاسخ اجمالی
«خرقه» در لغت به معنای «تکه پارچه»، یا جامهای است که از تکههای پارچه دوخته شده باشد. در تصوف و عرفان، واژه «خرقه» هم به معنای لباسی مخصوص است که پوشیدن و درآوردن آن دارای آداب و رسوم ویژهای میباشد؛ و هم به معنای رعایت آداب و تخلّق به دستورات سلوکی بهکار رفته است.
پاسخ تفصیلی
«خرقه» در واژهنامههای فارسی به معنای «تکه پارچه» یا جامهای است که از تکههای پارچه دوخته شده باشد بهکار رفته است.[1] در زبان عربی هم خرقه به معنای «قطعهای از پاره لباس» استعمال شده است.[2]
اما در مورد استعمال عرفانی این واژه باید گفت؛ لفظ «خرقه» گاهی در معنای لغوی خود بهکار رفته، و گاهی نیز به صورت اصطلاحی مدّ نظر قرار گرفته. در ادامه به تفصیل مطلب میپردازیم:
الف) کاربرد لغوی خرقه
در بسیاری از متون عرفانی، از لفظ «خرقه» به همان معنای «لباس ژنده» استفاده شده است: مانند این عبارت «لیس الاعتبار بالخرقة إنما الاعتبار بالحرقة»؛ (اعتنائی به خرقه نیست بلکه فقط به سوختن و آتش درونی اعتناء میشود) که کلامی معروف بین اهل تصوف است و برای توضیح آن مطالب زیادی ارائه شده است.[3]
البته باید به این نکته توجه داشت که مقصود از کاربرد لغوی واژه «خرقه» این نیست که این لفظ به صورت کنائی هم به معنایی دیگر اشاره نمینماید؛ بلکه مقصود تقابل آن با معنای اصطلاحی است. و اینکه افراد عادی که اطلاعی از اصطلاح خاص عرفانی (که در ادامه خواهد آمد) ندارند نیز با توجه به معنای لغوی، مقصود این عبارات را در مییابند.
مثلاً حافظ در اشعار خود از این معنا زیاد استفاده نموده است. به عنوان نمونه در یکی از اشعار خود میگوید:
اما در مورد استعمال عرفانی این واژه باید گفت؛ لفظ «خرقه» گاهی در معنای لغوی خود بهکار رفته، و گاهی نیز به صورت اصطلاحی مدّ نظر قرار گرفته. در ادامه به تفصیل مطلب میپردازیم:
الف) کاربرد لغوی خرقه
در بسیاری از متون عرفانی، از لفظ «خرقه» به همان معنای «لباس ژنده» استفاده شده است: مانند این عبارت «لیس الاعتبار بالخرقة إنما الاعتبار بالحرقة»؛ (اعتنائی به خرقه نیست بلکه فقط به سوختن و آتش درونی اعتناء میشود) که کلامی معروف بین اهل تصوف است و برای توضیح آن مطالب زیادی ارائه شده است.[3]
البته باید به این نکته توجه داشت که مقصود از کاربرد لغوی واژه «خرقه» این نیست که این لفظ به صورت کنائی هم به معنایی دیگر اشاره نمینماید؛ بلکه مقصود تقابل آن با معنای اصطلاحی است. و اینکه افراد عادی که اطلاعی از اصطلاح خاص عرفانی (که در ادامه خواهد آمد) ندارند نیز با توجه به معنای لغوی، مقصود این عبارات را در مییابند.
مثلاً حافظ در اشعار خود از این معنا زیاد استفاده نموده است. به عنوان نمونه در یکی از اشعار خود میگوید:
«گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت»[4]
وی در جایی دیگر میگوید:
منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم
زره مویی که مژگانش ره خنجر گزاران زد»[5]
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت»[4]
وی در جایی دیگر میگوید:
منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم
زره مویی که مژگانش ره خنجر گزاران زد»[5]
ب) کاربرد اصطلاحی
طبق تعریفی که اهل فنّ از «خرقه» نمودهاند مقصود از خرقه، رعایت آداب و تخلّق به دستورات سلوکی است.[6] بر اساس این تعریف، «خرقه» همان رعایت سیر و سلوکی است که صوفی از «پیر» خود دریافت کرده و ارتباطی با لباس پشمینه یا ژندهای که ممکن است هر کسی بر تن نماید ندارد. بر همین اساس، بسیاری از استعمالات لفظ «خرقه» در کتب عرفانی اشاره به همین سیر و سلوک و رعایت آداب دارد. در اینجا به چند مورد از آنها اشاره مینماییم:
1. یکی از تعابیری که در مورد بزرگان صوفیه به کار میرود، عبارت «امام اهل خرقه» است.[7] در این اصطلاح، مقصود از «خرقه» همان مسلک و طریق صوفیه است و معنای آن «امام اهل طریقت» میباشد.
2. حافظ در اشعار خود به کرّات واژه «خرقه» را به معنای راه و رسم یا دستورات عرفانی بهکار برده است.
به عنوان نمونه در جایی میگوید:
طبق تعریفی که اهل فنّ از «خرقه» نمودهاند مقصود از خرقه، رعایت آداب و تخلّق به دستورات سلوکی است.[6] بر اساس این تعریف، «خرقه» همان رعایت سیر و سلوکی است که صوفی از «پیر» خود دریافت کرده و ارتباطی با لباس پشمینه یا ژندهای که ممکن است هر کسی بر تن نماید ندارد. بر همین اساس، بسیاری از استعمالات لفظ «خرقه» در کتب عرفانی اشاره به همین سیر و سلوک و رعایت آداب دارد. در اینجا به چند مورد از آنها اشاره مینماییم:
1. یکی از تعابیری که در مورد بزرگان صوفیه به کار میرود، عبارت «امام اهل خرقه» است.[7] در این اصطلاح، مقصود از «خرقه» همان مسلک و طریق صوفیه است و معنای آن «امام اهل طریقت» میباشد.
2. حافظ در اشعار خود به کرّات واژه «خرقه» را به معنای راه و رسم یا دستورات عرفانی بهکار برده است.
به عنوان نمونه در جایی میگوید:
«حافظ به خود نپوشید این خرقهی می آلود
ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را»[8]
ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را»[8]
وی در جایی دیگر گفته:
«حافظ این خرقه بیانداز مگر جان ببری،
کآتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست»[9]
کآتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست»[9]
که مراد وی، ترک طریق و دستوراتی است که انجام میداده و سبب بروز کرامت میشده است.
ارتباط خرقه به معنای لباس خاص، با آداب و رسوم صوفیه
در زمینه، ارتباط «خرقه» (به معنای لباس خاص) با آداب و رسوم صوفیه باید گفت؛ در عالم تصوف، هرگاه یک صوفی همه اصول طریقت را موافق ارشادات «پیر» خود رعایت کند و از عهده آنها برآید، در حضور جمع و با آداب مخصوص از دست «پیر» خود، «خرقه» دریافت میکند.[10] توجه به این نکته سبب میشود معنای «خرقه» در برخی اشعار حافظ؛ مانند: «به آب دیده بشوییم خرقهها از می»، را به لحاظ لغوی همان «لباس ژنده» بدانیم (که قابل شستوشو است)، اما حافظ از آن معنای کنایی اراده نموده و همان اصطلاح عرفانی را مدّ نظر قرار داده است (همانگونه که مراد وی از «شستوشو» نیز کنایی خواهد بود).
در اینجا به ذکر چند نمونه از کاربردهای واژه «خرقه» در این معنا میپردازیم:
1. عبارت «لیس الاعتبار بالخرقة إنما الاعتبار بالحرقة»؛ (اعتنائی به خرقه نیست بلکه فقط به سوختن و آتش درونی اعتناء میشود) که در بالا اشاره کردیم.
2. پس طالب مجتهد هنگامی که اراده نمود خرقه جدیدی بپوشد، واجب است بر او لباسی که در ایام عادی بر تن مینموده را خارج نماید. [11]
3. در کتاب «ریاضة النفس» حکیم ترمذی آمده است: ایشان هنگامی که لباس «خرقه تصوف» را به عنوان اصلی برای آئین و نحله خود قرار میدهند، آنرا به علی(ع) منسوب مینمایند. [12]
4. سلمی از بسیاری از مشایخ فیض برده، اما شیخ اصلی او در تصوف ابوالقاسم نصر آبادی است که به دست او خرقه پوشید و نصر آبادی نیز از دستان شبلی خرقه دریافت نمود. [13]
5. «و من آدابهم ملازمة الفقر، و أکل الکسرة، و لبس الخرقة»؛[14] و از آداب ایشان (صوفیه) ملازمت با فقر و خوردن (غذای) شکننده و پوشیدن خرقه است.
6. از دیگر مواردی که در کتب عرفانی مکرّراً دیده میشود، بحث «انداختن خرقه» یا طرح خرقه است که دارای آداب خاصی بوده و شرایط و ضوابط خاصی دارد: اما انداختن خرقه، پس حقّ مرید آن است که به چیزی که از آن خارج گردیده است باز نگردد، مگر اینکه شیخ او دستور رجوع دهد که در اینصورت باید خرقه را به نیّت عاریه پس بگیرد و سپس بدون آنکه قلب شیخ استیحاش نماید (یعنی با رضایت وی)، از آن خارج گردد.[15]
ارتباط خرقه به معنای لباس خاص، با آداب و رسوم صوفیه
در زمینه، ارتباط «خرقه» (به معنای لباس خاص) با آداب و رسوم صوفیه باید گفت؛ در عالم تصوف، هرگاه یک صوفی همه اصول طریقت را موافق ارشادات «پیر» خود رعایت کند و از عهده آنها برآید، در حضور جمع و با آداب مخصوص از دست «پیر» خود، «خرقه» دریافت میکند.[10] توجه به این نکته سبب میشود معنای «خرقه» در برخی اشعار حافظ؛ مانند: «به آب دیده بشوییم خرقهها از می»، را به لحاظ لغوی همان «لباس ژنده» بدانیم (که قابل شستوشو است)، اما حافظ از آن معنای کنایی اراده نموده و همان اصطلاح عرفانی را مدّ نظر قرار داده است (همانگونه که مراد وی از «شستوشو» نیز کنایی خواهد بود).
در اینجا به ذکر چند نمونه از کاربردهای واژه «خرقه» در این معنا میپردازیم:
1. عبارت «لیس الاعتبار بالخرقة إنما الاعتبار بالحرقة»؛ (اعتنائی به خرقه نیست بلکه فقط به سوختن و آتش درونی اعتناء میشود) که در بالا اشاره کردیم.
2. پس طالب مجتهد هنگامی که اراده نمود خرقه جدیدی بپوشد، واجب است بر او لباسی که در ایام عادی بر تن مینموده را خارج نماید. [11]
3. در کتاب «ریاضة النفس» حکیم ترمذی آمده است: ایشان هنگامی که لباس «خرقه تصوف» را به عنوان اصلی برای آئین و نحله خود قرار میدهند، آنرا به علی(ع) منسوب مینمایند. [12]
4. سلمی از بسیاری از مشایخ فیض برده، اما شیخ اصلی او در تصوف ابوالقاسم نصر آبادی است که به دست او خرقه پوشید و نصر آبادی نیز از دستان شبلی خرقه دریافت نمود. [13]
5. «و من آدابهم ملازمة الفقر، و أکل الکسرة، و لبس الخرقة»؛[14] و از آداب ایشان (صوفیه) ملازمت با فقر و خوردن (غذای) شکننده و پوشیدن خرقه است.
6. از دیگر مواردی که در کتب عرفانی مکرّراً دیده میشود، بحث «انداختن خرقه» یا طرح خرقه است که دارای آداب خاصی بوده و شرایط و ضوابط خاصی دارد: اما انداختن خرقه، پس حقّ مرید آن است که به چیزی که از آن خارج گردیده است باز نگردد، مگر اینکه شیخ او دستور رجوع دهد که در اینصورت باید خرقه را به نیّت عاریه پس بگیرد و سپس بدون آنکه قلب شیخ استیحاش نماید (یعنی با رضایت وی)، از آن خارج گردد.[15]
[1]. عمید، حسن، فرهنگ عمید، ج 1، ص 849، تهران، امیر کبیر، ششم، 1364ش.
[2]. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح فی اللغة، تصحیح عطار، احمد عبد الغفور، ج 4، ص 1467، بیروت، دار العلم للمایین، اول، بیتا.
[3]. برای نمونه ر. ک: القشیری، ابوالقاسم عبد الکریم، نحو القلوب، تصحیح، جندی، احمد، ص 502، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب، چاپ اول، 2008م.
[4]. حافظ، شمس الدین محمد، دیوان حافظ، تحقیق، معین، محمد، غزل با مطلع «بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت»، تهران، شرکت طبع کتاب، 1319ش.
[5]. دیوان حافظ، غزل با مطلع «سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد».
[6]. آملى، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص 136، تهران، توس، چاپ دوم، 1367ش.
[7]. برای نمونه: ابن جنید بغدادی، ابوالقاسم، رسائل ابن جنید، تصحیح، سیدبی، جمال رجب، دمشق، دار اقرأ للطباعة و النشر و التوزیع، چاپ اول، 1425ق.
[8]. دیوان حافظ، غزل با مطلع «دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را».
[9]. همان، غزل با مطلع «دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست».
[10]. فرهنگ عمید، ج 1، ص 849.
[11]. غزالی، ابوحامد محمد، منهاج العارفین (مجموعه رسائل امام غزالی)، ص 221، بیروت، دار الفکر، اول، 1416ق.
[12]. حکیم ترمذی، ریاضة النفس، تصحیح، شمس الدین، ابراهیم، ص 24، بیروت، دار الکتب العلمیة، دوم، 1426ق.
[13]. السلمی، ابو عبد الرحمن، تسعة کتب فی اصول التصوف و الزهد، تصحیح، آتش، سلیمان، ص 60، الناشر للطباعة و النشر و التوزیع و الاعلان، چاپ اول، 1414ق.
[14]. همان، ص249.
[15]. القشیری، ابوالقاسم عبد الکریم، الرسالة القشیریة، تصحیح، محمود، عبد الحلیم، شریف، محمود، ص550، قم، بیدار، چاپ اول، 1374ش.