کد سایت
fa87360
کد بایگانی
104759
نمایه
زنده شدن شیر به دعای امام کاظم و امام رضا(ع)
طبقه بندی موضوعی
حدیث,درایه الحدیث,امام کاظم ع
خلاصه پرسش
آیا امام کاظم(ع) و امام رضا(ع)، برای مقابله با جادوگران، تصویر شیرهایی را که در کاخ خلفا بود به شیر زنده تبدیل کردند تا جادوگران را بدرند؟
پرسش
حکایت زنده شدن شیر و دریدن پردهدار هارون الرشید به امر امام کاظم و امام رضا(ع) از نظر سندی و اعتبار صحیح است؟
پاسخ اجمالی
ماجرای مقابله امام هفتم(ع) و امام هشتم(ع) با جادوگران و زندهکردن تصویر شیرهایی که در کاخ سلطنتی وجود داشت و دریده شدن ساحران توسط آنها در برخی منابع روایی گزارش شده است که به بررسی مختصر آن میپردازیم:
1. به جهت جایگاه والایی که امام کاظم(ع) در میان مردم داشت، هارون الرشید به دنبال شخصی بود که موقعیت حضرتشان را تضعیف نموده و ایشان را در میان مردم شرمنده سازد؛ در همین راستا، مرد جادوگری را به او معرفی کرده و به حضورش آوردند. وقتی سفره غذا پهن شد، جادوگر وردی بر نان خواند که هر گاه خادم امام برای برداشتن نان دستش را دراز میکرد، نان از میان دستانش میپرید و هارون از دیدن این صحنه خوشحال شده و به شدّت میخندید. امام کاظم(ع) با مشاهده این جادوگری، به تصویر شیری که بر یکی از پردههای قصر کشیده شده بود، اشاره کرد و فرمود: ای شیر خدا! دشمن خدا را بگیر! پس شیر تصویر کشیده شده بر پرده به درنده بسیار بزرگی تبدیل شد و فرد جادوگر را درید! هارون و اطرافیانش از شدت ترس بیهوش شدند و عقل از سرشان پرید. زمانی که به هوش آمدند، هارون به امام کاظم(ع) گفت: به حقی که بر تو دارم سوگندت میدهم که از شیر بخواه که آن مرد جادوگر را برگرداند. امام(ع) پاسخ داد: اگر عصای موسی(که تبدیل به اژدها شده بود)، ریسمانها و عصاهای جادوگران (که به صورت مار درآمده بودند) را برگداند، این شیر نیز جادوگری که بلعیده بود را برخواهد گرداند![1]
در سند این روایت، افراد زیر قرار دارند:
محمد بن الحسن بن احمد بن ولید،[2] محمد بن الحسن الصفار،[3] سعد بن عبدالله،[4] احمد بن محمد بن عیسی،[5] حسن بن علی بن یقطین،[6] حسین بن علی یقطین،[7] و علی بن یقطین بن موسى البغدادی.[8]
تمامی افراد مذکور در سند این روایت موثق(مورد تأیید) هستند؛ لذا این روایت، گزارشی قابل استناد و اعتماد است و از جهت محتوا هم مشکلی با عقائد شیعیان ندارد؛ زیرا با آنکه امام کاظم(ع) در کنترل کردن خشم خود، فردی نمونه بوده و به همین جهت به حضرتشان کاظم(بسیار فروبرنده خشم) میگفتند؛[9] اما گاه در جایی که دشمنی بخواهد با جادو و عوامفریبی، آن چنان حقیقت را وارونه نشان دهد که بیم آن باشد که حتی حقطلبان نیز از مسیر حق منحرف شوند، اولیای خدا با اجازه پروردگار میتوانند با رفتاری اعجازآمیز، این توطئه را نابود سازند.
2. «در زمان مأمون خلیفه عباسی، خشکسالی شدیدی رخ داد و با اصرار مأمون، امام رضا(ع) برای خواندن نماز باران به بیابان رفت و بعد از استجابت دعای امام(ع)، عدهای از اطرافیان مأمون به بدگویی از حضرتشان پرداخته و به مأمون گوشزد کردند که بعد از چنین اتفاقی این نگرانی وجود دارد که خلافت از بنی عباس به فرزندان علی(ع) منتقل شود. یکی از این بدگویان حمید بن مهران بود که با لحن جسارتآمیزی به امام(ع) گفت:
اى پسر موسى! پایت را از گلیمت درازتر کردهای! خداوند بارانی را در وقتش فرستاده و تو آن را کرامتی برای خود میپنداری! گویا مانند ابراهیم(ع)، مرغان تکهتکه شده را دوباره زنده کردهای! در زنده کردن مرغان را انجام دادهای،... اگر میپنداری که راستگویی، تصویر این دو شیری که بر تخت مأمون است را زنده کرده و به جان من بینداز! این میتواند معجزه باشد نه بارش بارانی که هم در وقتش آمده و هم دیگران برای آن دست به دعا برداشته بودند! امام رضا(ع) خشمگین شد و خطاب به دو تصویر بانگ برداشت: این نابکار را بدرید و هیچ اثری از او باقی مگذارید! آن دو تصویر تبدیل به دو شیر زنده شده و در برابر نگاههای شگفتآمیز حاضران به آن فرد جسور حمله نموده و او را دریدند و استخوانهایش را شکسته و خوردند و خونهای او را نیز لیس زدند و هیچ اثری از او باقی نگذاشتند! سپس رو به امام رضا(ع) کرده و عرضه داشتند: ای ولی خدا بر روی زمین! دستورت در مورد مأمون چیست؟ آیا او را نیز به همین ترتیب دریده و نابود کنیم؟! مأمون از ترس بیهوش شد. امام به شیرها دستور داد که فعلاً دست نگه دارند و سپس فرمود که عطر و گلاب به صورت مأمون زده و او را به هوش آورند. بعد از آنکه مأمون به هوش آمد، شیرها دوباره عرضه داشتند: آیا اجازه میدهید که او را به رفیقش ملحق سازیم؟! امام فرمود: نه! خدا در باره او نیز نقشهای دارد که اجرایش خواهد کرد! آن دو شیر گفتند: پس چه فرمانی میدهید؟ امام فرمود: به جای خود برگردید و همانگونه شوید که قبلاً بودید! ...[10]
پذیرش محتوای این روایت هم مانند روایت قبل مشکلی ندارد، اما از لحاظ سند، فردی به نام «محمد بن قاسم المفسر» در سلسله سند آن وجود دارد که در کتب رجالی توثیق نشده است.[11]
1. به جهت جایگاه والایی که امام کاظم(ع) در میان مردم داشت، هارون الرشید به دنبال شخصی بود که موقعیت حضرتشان را تضعیف نموده و ایشان را در میان مردم شرمنده سازد؛ در همین راستا، مرد جادوگری را به او معرفی کرده و به حضورش آوردند. وقتی سفره غذا پهن شد، جادوگر وردی بر نان خواند که هر گاه خادم امام برای برداشتن نان دستش را دراز میکرد، نان از میان دستانش میپرید و هارون از دیدن این صحنه خوشحال شده و به شدّت میخندید. امام کاظم(ع) با مشاهده این جادوگری، به تصویر شیری که بر یکی از پردههای قصر کشیده شده بود، اشاره کرد و فرمود: ای شیر خدا! دشمن خدا را بگیر! پس شیر تصویر کشیده شده بر پرده به درنده بسیار بزرگی تبدیل شد و فرد جادوگر را درید! هارون و اطرافیانش از شدت ترس بیهوش شدند و عقل از سرشان پرید. زمانی که به هوش آمدند، هارون به امام کاظم(ع) گفت: به حقی که بر تو دارم سوگندت میدهم که از شیر بخواه که آن مرد جادوگر را برگرداند. امام(ع) پاسخ داد: اگر عصای موسی(که تبدیل به اژدها شده بود)، ریسمانها و عصاهای جادوگران (که به صورت مار درآمده بودند) را برگداند، این شیر نیز جادوگری که بلعیده بود را برخواهد گرداند![1]
در سند این روایت، افراد زیر قرار دارند:
محمد بن الحسن بن احمد بن ولید،[2] محمد بن الحسن الصفار،[3] سعد بن عبدالله،[4] احمد بن محمد بن عیسی،[5] حسن بن علی بن یقطین،[6] حسین بن علی یقطین،[7] و علی بن یقطین بن موسى البغدادی.[8]
تمامی افراد مذکور در سند این روایت موثق(مورد تأیید) هستند؛ لذا این روایت، گزارشی قابل استناد و اعتماد است و از جهت محتوا هم مشکلی با عقائد شیعیان ندارد؛ زیرا با آنکه امام کاظم(ع) در کنترل کردن خشم خود، فردی نمونه بوده و به همین جهت به حضرتشان کاظم(بسیار فروبرنده خشم) میگفتند؛[9] اما گاه در جایی که دشمنی بخواهد با جادو و عوامفریبی، آن چنان حقیقت را وارونه نشان دهد که بیم آن باشد که حتی حقطلبان نیز از مسیر حق منحرف شوند، اولیای خدا با اجازه پروردگار میتوانند با رفتاری اعجازآمیز، این توطئه را نابود سازند.
2. «در زمان مأمون خلیفه عباسی، خشکسالی شدیدی رخ داد و با اصرار مأمون، امام رضا(ع) برای خواندن نماز باران به بیابان رفت و بعد از استجابت دعای امام(ع)، عدهای از اطرافیان مأمون به بدگویی از حضرتشان پرداخته و به مأمون گوشزد کردند که بعد از چنین اتفاقی این نگرانی وجود دارد که خلافت از بنی عباس به فرزندان علی(ع) منتقل شود. یکی از این بدگویان حمید بن مهران بود که با لحن جسارتآمیزی به امام(ع) گفت:
اى پسر موسى! پایت را از گلیمت درازتر کردهای! خداوند بارانی را در وقتش فرستاده و تو آن را کرامتی برای خود میپنداری! گویا مانند ابراهیم(ع)، مرغان تکهتکه شده را دوباره زنده کردهای! در زنده کردن مرغان را انجام دادهای،... اگر میپنداری که راستگویی، تصویر این دو شیری که بر تخت مأمون است را زنده کرده و به جان من بینداز! این میتواند معجزه باشد نه بارش بارانی که هم در وقتش آمده و هم دیگران برای آن دست به دعا برداشته بودند! امام رضا(ع) خشمگین شد و خطاب به دو تصویر بانگ برداشت: این نابکار را بدرید و هیچ اثری از او باقی مگذارید! آن دو تصویر تبدیل به دو شیر زنده شده و در برابر نگاههای شگفتآمیز حاضران به آن فرد جسور حمله نموده و او را دریدند و استخوانهایش را شکسته و خوردند و خونهای او را نیز لیس زدند و هیچ اثری از او باقی نگذاشتند! سپس رو به امام رضا(ع) کرده و عرضه داشتند: ای ولی خدا بر روی زمین! دستورت در مورد مأمون چیست؟ آیا او را نیز به همین ترتیب دریده و نابود کنیم؟! مأمون از ترس بیهوش شد. امام به شیرها دستور داد که فعلاً دست نگه دارند و سپس فرمود که عطر و گلاب به صورت مأمون زده و او را به هوش آورند. بعد از آنکه مأمون به هوش آمد، شیرها دوباره عرضه داشتند: آیا اجازه میدهید که او را به رفیقش ملحق سازیم؟! امام فرمود: نه! خدا در باره او نیز نقشهای دارد که اجرایش خواهد کرد! آن دو شیر گفتند: پس چه فرمانی میدهید؟ امام فرمود: به جای خود برگردید و همانگونه شوید که قبلاً بودید! ...[10]
پذیرش محتوای این روایت هم مانند روایت قبل مشکلی ندارد، اما از لحاظ سند، فردی به نام «محمد بن قاسم المفسر» در سلسله سند آن وجود دارد که در کتب رجالی توثیق نشده است.[11]
[1]. شیخ صدوق، امالی، ص 148، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376ش؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، محقق، مصحح، لاجوردی، مهدی، ج 1، ص 96، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.
[4]. نجاشی، احمد بن علی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة(رجال نجاشی)، ص 177، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ ششم، 1365ش.
[5]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، محقق، مصحح، قیومی اصفهانی، جواد، ص 351، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ سوم، 1427ق.
[6]. رجال الطوسی، ص 354.
[7]. همان، ص 355.
[8]. حلی، حسن بن علیّ بن داود، الرجال، ص 91، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1342ش.
[9]. زندگی امام موسای کاظم(ع) و فرزندانش، سؤال 1888؛ عفو و گذشت، سیره و منش اهل بیت(ع)، سؤال 4857.
[10]. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، محقق، مصحح، لاجوردی، مهدی، ج 2، ص 172 - 169، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.
[11]. حلی، حسن بن علیّ بن داود، الرجال، ص 510، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1342ش.