کد سایت
id23834
کد بایگانی
58547
نمایه
عوامل وقوع جنگ ذات السلاسل
طبقه بندی موضوعی
جنگهای پیامبر ص,صحابه در نگاهی کلی,آثار و تاریخ پیشینیان
برچسب
امام علی|جنگ|عمرو عاص|سریة|ذات السلاسل
خلاصه پرسش
علل و عوامل وقوع جنگ ذات السلاسل چیست؟
پرسش
علل و عوامل وقوع جنگ سلاسل چیست؟
پاسخ اجمالی
سریه ذات السلاسل از جمله وقایعی است که منابع تاریخی در مورد حوادث و وقایع آن، اختلاف نظر دارند. براساس برخی از منابع، چند قبیله قصد حمله به مدینه را داشتند، پیامبر اسلام(ص) فراخوان جنگ داد و ابوبکر و عمر بن خطاب به عنوان فرمانده به جنگ آنها رفتند، اما از شکست دادن آنها، ناکام ماندند و پس از آنها عمرو عاص نیز تصمیم گرفت با نیرنگ آنها را شکست دهد که او نیز ناموفق بود. در نهایت افرادی به فرماندهی امام علی(ع) فرستاده شدند که با درگیری اندکی، سپاه دشمن از هم گسیخته شده و شکست خورد و امام با غنائم و تعدادی از اسراء به مدینه بازگشت.
برخی دیگر از منابع نیز اینگونه آوردهاند که پیامبر(ص) در همان ابتدا، عمروعاص را به جنگ دشمنان فرستاد. سپس سپاهی به فرماندهی ابو عبیده به آنان ملحق شده و سپاه اسلام به فرماندهی عمروعاص، دشمنان را شکست داد.
برخی دیگر از منابع نیز اینگونه آوردهاند که پیامبر(ص) در همان ابتدا، عمروعاص را به جنگ دشمنان فرستاد. سپس سپاهی به فرماندهی ابو عبیده به آنان ملحق شده و سپاه اسلام به فرماندهی عمروعاص، دشمنان را شکست داد.
پاسخ تفصیلی
در سال هشتم هجرت[1] جنگی میان مسلمانان و دشمنانشان رخ داد که پیامبر(ص) در آن حضور نداشت و آنرا «سریة ذات السلاسل» نامیدند.
در وجه تسمیه این جنگ به ذات السلاسل دو قول وجود دارد:
1. برخی منابع در وجه تسمیه این جنگ آوردهاند: امام علی(ع) اسرای دشمن را با طناب به یکدیگر بست که انگار با زنجیر به یکدیگر بسته شدهاند.[2]
2. منابع دیگری نیز اینگونه گفتهاند: سلاسل نام آبهایی بود که در سرزمین جذام قرار داشت و نبرد در آنجا واقع شد و به همین جهت آنرا ذات السلاسل نامیدند.[3]
در بیان این سریه و حوادثی که در آن رخ داد، در منابع مختلف، دو نقل وجود دارد.
1. برخی از منابع این جنگ را اینگونه تشریح کردهاند: «به پیامبر(ص) خبر دادند که از قبائل بَلِی و قضاعه مردانی جمع شده و قصد شبیخون به مدینه را دارند. پیامبر عمروعاص را که از ناحیه مادر با قبیله بَلِی خویشاوندی داشت همراه سیصد نفر به آن دیار گسیل داشت. او را به آن جهت انتخاب نمود که دلهای آنانرا به اسلام متمایل کند. عمرو تا نزدیکی منطقه آنان رفت و در آنجا از بیم دشمن توقف کرد. سپس فرستادهای نزد پیامبر(ص) فرستاد و از ایشان درخواست کمک کرد. حضرت دویست نفر از جمله ابوبکر و عمر را به فرماندهی ابو عبیده جراح به کمک عمرو فرستاد و توصیه کرد با هم اختلاف نکنند. وقتی سپاه دوم رسید؛ بر سر فرماندهی میان ابوعبیده و عمرو اختلاف ایجاد شد. عمرو به او گفت: تو را به کمک من فرستادهاند. مهاجران که با سپاه دوم آمده بودند گفتند: هرگز؛ تو فرمانده سپاه خود باش و ابو عبیده فرمانده سپاه ما خواهد بود. اما عمرو قبول نکرد. ابو عبیده گفت: اى عمرو! پیامبر به من گفته اختلاف نکنید، اگر تو فرمان من نبرى من اطاعت تو مىکنم، عمرو گفت: من امیر توام و تو کمک من هستى. ابو عبیده نیز پذیرفت. در نهایت عمروعاص به نماز ایستاد و سپاهیانش که در میان آنها افرادی؛ ابو عبیده، ابوبکر و عمر بودند به او اقتدا کردند. این سپاه به سمت دشمن حرکت کرد و بیشتر سپاه دشمن نیز فرار کردند و با درگیری مختصری این جنگ خاتمه یافت.[4] از آنجا که عمروعاص فرمانده این سپاه بود، برخی از منابع این سریة را «سریة عمرو بن العاص» ذکر کردهاند.[5]
2. در مقابل این دیدگاه، نقل دیگری نیز وجود دارد: روزى شخصی حضور پیامبر(ص) رسیده و در برابر آنحضرت نشست و گفت آمدهام تا برایت مصلحت اندیشى کنم. پیامبر(ص) فرمود: کدام مصلحت؟ گفت عدهای از دشمنان قرار گذاشتهاند تا تو را در مدینه تحت نظر بگیرند و شبیخون بزنند و آنان را معرفى کرد. رسول خدا به على(ع) فرمود مردم را به مسجد بخوان. پس از جمع شدن مردم، پیامبر به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهی فرمود: دشمنان خدا و رسول آمده و خیال میکنند که میتوانند شما را از مدینه پراکنده ساخته و شبیخون زنند. اکنون کدامیک از شما میتواند پاسخ آنها را بدهد (به جنگ آنها برود) مردى از مهاجران از جاى برخاسته و قبول کرد. پیامبر(ص) هفتصد نفر از مسلمانان را همراه او فرستاد. مرد مهاجر با همراهیان خود رهسپار شد و زمانی که به آنجا رسید از او پرسیدند تو کیستى؟ گفت من پیامآور رسول خدایم اینک یا به یکتایى خدا و رسالت رسول او گواهى دهید و گرنه هم اکنون شما را از دم تیغ میگذرانم. به او گفتند بازگرد عده ما به اندازهای است که تو نمیتوانى تاب مقاومت بیاورى. آن مرد برگشت و قضیه را حضور پیامبر عرض کرد. رسول خدا شخص دیگری را خواند، این بار هم مردى از مهاجران پیش قدم شده و رسول خدا پرچم را به او داد. اما برای او نیز واقعهای به مانند اولی رخ داد.
پیامبر پرسید على کجاست؟ على از جا برخاسته تعظیم کرد. رسول خدا(ص) فرمود به وادى برو و دست دشمنان را کوتاه کن.[6] علی(ع) به خانه فاطمه(س) رفته و عمامه مخصوص را گرفته و عازم شد ... هنگام سحر به آنجا رسید و تا بامداد حرکتی نکرد. چون نماز صبح را با یاران خود به جا آورد صفوف افراد خود را رو به دشمن کرده تکیه به شمشیر خود داد و فرمود اى مردم من از طرف رسول خدا آمدهام تا شما را به یگانگى خدا و رسالت رسول او بخوانم و باید از من بپذیرید و گر نه با شمشیر شما را از پاى در مىآورم. گفتند: مانند یاران دیگر خود برگرد که ما جمعیت انبوهى هستیم و تو در برابر ما نمیتوانى کارى از پیش ببرى. فرمود: به خدا سوگند بر نمیگردم تا اسلام آورید یا با شمشیر شما را نابود کنم من على بن ابى طالب بن عبد المطلب هستم. نام علی رعشهای بر سپاه دشمن انداخت. در عین حال درگیری اندکی رخ داد و على(ع) شش یا هفت نفر از آنان را کشت و مسلمانان پیروز شدند و با غنیمت به طرف پیامبر مراجعت کردند.[7]
برخی از منابع، نفرات اول و دوم را ابوبکر و عمر دانستهاند و ذکر کردهاند که اینها پس از درگیری مختصری شکست خورده و برگشتند.[8] همچنین در تعدادی از منابع نیز ذکر شده که پس از این دو، فرماندهی به عمروعاص داده شد که میخواست با فریب، دشمن را شکست دهد اما او نیز شکست خورده و برگشت و پس از او امام علی(ع) فرستاده شد.[9]
در برخی منابع آمده است؛ در زمان برگشت امام علی(ع)، پیامبر و برخی از صحابه به استقبال ایشان رفتند و پیامبر خطاب به صحابه فرمود: «ای پیروان من، مرا در محبت به علی بن ابیطالب ملامت نکنید؛ (فإنما حبی علیا من أمر الله و الله أمرنی أن أحب علیا) همان من علی را به جهت دستور خداوند دوست میدارم ... ».[10]
همچنین بسیاری از مفسران شیعه به جهت برخی از روایات[11] معتقدند؛ شأن نزول سوره عادیات پیرامون همین داستان بوده است.[12]
در وجه تسمیه این جنگ به ذات السلاسل دو قول وجود دارد:
1. برخی منابع در وجه تسمیه این جنگ آوردهاند: امام علی(ع) اسرای دشمن را با طناب به یکدیگر بست که انگار با زنجیر به یکدیگر بسته شدهاند.[2]
2. منابع دیگری نیز اینگونه گفتهاند: سلاسل نام آبهایی بود که در سرزمین جذام قرار داشت و نبرد در آنجا واقع شد و به همین جهت آنرا ذات السلاسل نامیدند.[3]
در بیان این سریه و حوادثی که در آن رخ داد، در منابع مختلف، دو نقل وجود دارد.
1. برخی از منابع این جنگ را اینگونه تشریح کردهاند: «به پیامبر(ص) خبر دادند که از قبائل بَلِی و قضاعه مردانی جمع شده و قصد شبیخون به مدینه را دارند. پیامبر عمروعاص را که از ناحیه مادر با قبیله بَلِی خویشاوندی داشت همراه سیصد نفر به آن دیار گسیل داشت. او را به آن جهت انتخاب نمود که دلهای آنانرا به اسلام متمایل کند. عمرو تا نزدیکی منطقه آنان رفت و در آنجا از بیم دشمن توقف کرد. سپس فرستادهای نزد پیامبر(ص) فرستاد و از ایشان درخواست کمک کرد. حضرت دویست نفر از جمله ابوبکر و عمر را به فرماندهی ابو عبیده جراح به کمک عمرو فرستاد و توصیه کرد با هم اختلاف نکنند. وقتی سپاه دوم رسید؛ بر سر فرماندهی میان ابوعبیده و عمرو اختلاف ایجاد شد. عمرو به او گفت: تو را به کمک من فرستادهاند. مهاجران که با سپاه دوم آمده بودند گفتند: هرگز؛ تو فرمانده سپاه خود باش و ابو عبیده فرمانده سپاه ما خواهد بود. اما عمرو قبول نکرد. ابو عبیده گفت: اى عمرو! پیامبر به من گفته اختلاف نکنید، اگر تو فرمان من نبرى من اطاعت تو مىکنم، عمرو گفت: من امیر توام و تو کمک من هستى. ابو عبیده نیز پذیرفت. در نهایت عمروعاص به نماز ایستاد و سپاهیانش که در میان آنها افرادی؛ ابو عبیده، ابوبکر و عمر بودند به او اقتدا کردند. این سپاه به سمت دشمن حرکت کرد و بیشتر سپاه دشمن نیز فرار کردند و با درگیری مختصری این جنگ خاتمه یافت.[4] از آنجا که عمروعاص فرمانده این سپاه بود، برخی از منابع این سریة را «سریة عمرو بن العاص» ذکر کردهاند.[5]
2. در مقابل این دیدگاه، نقل دیگری نیز وجود دارد: روزى شخصی حضور پیامبر(ص) رسیده و در برابر آنحضرت نشست و گفت آمدهام تا برایت مصلحت اندیشى کنم. پیامبر(ص) فرمود: کدام مصلحت؟ گفت عدهای از دشمنان قرار گذاشتهاند تا تو را در مدینه تحت نظر بگیرند و شبیخون بزنند و آنان را معرفى کرد. رسول خدا به على(ع) فرمود مردم را به مسجد بخوان. پس از جمع شدن مردم، پیامبر به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهی فرمود: دشمنان خدا و رسول آمده و خیال میکنند که میتوانند شما را از مدینه پراکنده ساخته و شبیخون زنند. اکنون کدامیک از شما میتواند پاسخ آنها را بدهد (به جنگ آنها برود) مردى از مهاجران از جاى برخاسته و قبول کرد. پیامبر(ص) هفتصد نفر از مسلمانان را همراه او فرستاد. مرد مهاجر با همراهیان خود رهسپار شد و زمانی که به آنجا رسید از او پرسیدند تو کیستى؟ گفت من پیامآور رسول خدایم اینک یا به یکتایى خدا و رسالت رسول او گواهى دهید و گرنه هم اکنون شما را از دم تیغ میگذرانم. به او گفتند بازگرد عده ما به اندازهای است که تو نمیتوانى تاب مقاومت بیاورى. آن مرد برگشت و قضیه را حضور پیامبر عرض کرد. رسول خدا شخص دیگری را خواند، این بار هم مردى از مهاجران پیش قدم شده و رسول خدا پرچم را به او داد. اما برای او نیز واقعهای به مانند اولی رخ داد.
پیامبر پرسید على کجاست؟ على از جا برخاسته تعظیم کرد. رسول خدا(ص) فرمود به وادى برو و دست دشمنان را کوتاه کن.[6] علی(ع) به خانه فاطمه(س) رفته و عمامه مخصوص را گرفته و عازم شد ... هنگام سحر به آنجا رسید و تا بامداد حرکتی نکرد. چون نماز صبح را با یاران خود به جا آورد صفوف افراد خود را رو به دشمن کرده تکیه به شمشیر خود داد و فرمود اى مردم من از طرف رسول خدا آمدهام تا شما را به یگانگى خدا و رسالت رسول او بخوانم و باید از من بپذیرید و گر نه با شمشیر شما را از پاى در مىآورم. گفتند: مانند یاران دیگر خود برگرد که ما جمعیت انبوهى هستیم و تو در برابر ما نمیتوانى کارى از پیش ببرى. فرمود: به خدا سوگند بر نمیگردم تا اسلام آورید یا با شمشیر شما را نابود کنم من على بن ابى طالب بن عبد المطلب هستم. نام علی رعشهای بر سپاه دشمن انداخت. در عین حال درگیری اندکی رخ داد و على(ع) شش یا هفت نفر از آنان را کشت و مسلمانان پیروز شدند و با غنیمت به طرف پیامبر مراجعت کردند.[7]
برخی از منابع، نفرات اول و دوم را ابوبکر و عمر دانستهاند و ذکر کردهاند که اینها پس از درگیری مختصری شکست خورده و برگشتند.[8] همچنین در تعدادی از منابع نیز ذکر شده که پس از این دو، فرماندهی به عمروعاص داده شد که میخواست با فریب، دشمن را شکست دهد اما او نیز شکست خورده و برگشت و پس از او امام علی(ع) فرستاده شد.[9]
در برخی منابع آمده است؛ در زمان برگشت امام علی(ع)، پیامبر و برخی از صحابه به استقبال ایشان رفتند و پیامبر خطاب به صحابه فرمود: «ای پیروان من، مرا در محبت به علی بن ابیطالب ملامت نکنید؛ (فإنما حبی علیا من أمر الله و الله أمرنی أن أحب علیا) همان من علی را به جهت دستور خداوند دوست میدارم ... ».[10]
همچنین بسیاری از مفسران شیعه به جهت برخی از روایات[11] معتقدند؛ شأن نزول سوره عادیات پیرامون همین داستان بوده است.[12]
[1]. صالحی دمشقی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 6، ص 167، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق.
[2]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 21، ص 77، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق؛ دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب إلی الصواب، ج 2، ص 248، قم، الشریف الرضی، چاپ اول، 1412ق.
[3]. مقریزی، تقی الدین، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 1، ص 344، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج 2، ص 513، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق.
[4]. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 3، ص 32، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق؛ ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی، المنتظم، محقق، عطا، محمد عبد القادر، عطا، مصطفی عبد القادر، ج 3، ص 321، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1412ق؛ ابن هشام،عبد الملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج 2، ص 623، بیروت، دار المعرفة، بیروت، چاپ اول، بیتا.
[5]. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 99، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق.
[6]. در برخی منابع آمده که تنها با سی نفر سواره او را به جنگ فرستاد؛ راوندی کاشانی، فضل الله بن علی، النوادر، محقق، مصحح، صادقی اردستانی، احمد، ص 33، قم، دار الکتاب، چاپ اول، بی تا.
[7]. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 114 – 116، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص 195 – 196، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ سوم، 1390ق.
[8]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج 3، ص 140، قم، انتشارات علامه، چاپ اول، 1379ق؛ علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین(ع)، محقق، مصحح، درگاهی، حسین، ص 151، وزارت ارشاد، تهران، چاپ اول، 1411ق.
[9]. قطب الدین راوندی، سعید بن عبد اللّٰه، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 167، قم، مؤسسه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه، چاپ اول، 1409ق.
[10]. فرات کوفی، ابوالقاسم، تفسیر فرات، تحقیق، محمودی، محمد کاظم، ص 599، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1410ق.
[11]. برای نمونه ر.ک: قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق، مصحح، موسوی جزائری، سید طیب، ج 2، ص 438، قم، دار الکتاب، چاپ سوم، 1404ق.
[12]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 345، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 10، ص 803، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.