پرسش مطرح شده دربردارندهى موضوعات و نکاتى چند بود که ما با تفکیک مسائل، نظر خود را پیرامون هر یک بیان مىکنیم.
الف) از نظر اسلام «من» واقعیتى مغایر با بدن دارد و نظر آن دسته از فلاسفه را تأیید مىکند که مىگویند: واقعیت «من» جوهرى است پیراسته و مجرد از ماده که مبدأ حرکت، احساس، تدبر و اندیشه مىباشد.[1]
آیاتى چند؛ مانند حجر، 29؛ مؤمنون، 14؛ انعام، 93؛ حشر، 19؛ شمس، 7 و 8، چنین حقیقتى را تبیین مىکنند.
ب) آن گونه که در فلسفه ی ارسطو آمده است، انسان مرکب از جسم و روح نیست،[2] بلکه همان روح است که با ماده همراه مىباشد.
قرآن آنگاه که از مرگ سخن مىگوید از واژهى "توفى"[3] استفاده مىنماید و توفى از مادهى "وفى" است و به معناى دریافت چیزى بدون کمى و کاستى مىآید، "توفیتُ المال"؛ یعنى مال را بدون کم و کسرى دریافت کردم. اینگونه آیات مبیّن این نکته مىباشند که حقیقت و واقعیت انسان همان بُعد غیر مادى او است و در پرتو این بُعد است که از بین نمىرود و بدون کمى و کاستى تحویل مأموران غیبى خداوند مىگردد.
در سورهى سجده آیهى 11 آمده است: «قل یتوفاکم ملک الموت الذى وکلّ بکم ثم الى ربکم ترجعون»، بگو فرشتهی مرگ که بر شما گمارده شده است، شماها را اخذ مىکند، آنگاه به سوى پروردگار خود باز مىگردید. در این آیه از این که در دو جمله "کم" آمده است نه "بعضکم"، مىتوان بدین نکته پى برد که حقیقت انسانها(کُم) همان است که گیرنده ارواح آنرا میگیرد و گرنه بدن و جهازات آن، به تدریج منهدم مىشوند و به جایى تحویل داده نمىشوند.[4]
ج) روح، جسمانیة الحدوث است؛ یعنى مولود تکامل ماده است. این نکته از آیهی 14 سورهى مؤمنون که مراحل خلقت انسان را تبیین مىفرماید، قابل استنباط است؛[5] یعنى انسان در روز نخست مادى و جسمانى بود و در نتیجهی تحول ماده، مجرد شد و خلقت دیگرى پیدا کرد که شبیه تکاملهاى پیشین نیست، بلکه مادهى بىروح به صورت یک موجود درک کننده توانمند در مىآید.
د) از نظر اسلام روح امرى مجرد است.
البته این نکته مورد پذیرش است که با مرگ و از بین رفتن مغز و اعصاب، شعور احساسى دنیایى انسان مختل مىگردد، اما این بدین معنا نیست که روح و ادراکات خیالى و وهمى او هم از میان مىرود؛ زیرا که با حرکت جوهرى، روح به تجرد مثالى رسیده و بعد از مرگ، باقى است و وجودى قوىتر از وجودى که در این دنیا داشت، خواهد داشت. بلکه مثبت این مطلب است که مغز و... از ابزار روح به شمار مىآیند و فعالیت روح در این جهان مادى بدون چنین ابزارى، امکان پذیر نیست. فلاسفه دلایل متعددى، پیرامون تجرد روح اقامه کردهاند که ما به جهت اختصار از بیان آنها صرف نظر مىکنیم، اما اشارهاى به نظر اسلام در این رابطه مىنماییم:
در سورهى سجده، آیات 10 و 11، مفید این معنا مىباشند که اگر چه پس از مرگ بدن شما در زمین گم و پراکنده مىشود، اما یک چیز از شما به هیچ وجه گم نمىشود و پیوسته محفوظ است و آن روح شما است که فرشتهی مرگ، مأمور است آن را بگیرد.
یا در سورهى زمر، آیهى 42 آمده است: «اللَّه یتوفى الانفس...».
حال باید گفت؛ آیا موجود مادى اینگونه است که بعد از مرگ محفوظ مىماند و پراکنده نمىشود و... قطعاً موجود مادى اینگونه نیست و اگر هم بعد از مرگ چیزى از بدن انسان مىماند، اجزاى بدن او است و چگونه مىتوان روح را عبارت از همان اجزاى پراکنده دانست با اینکه در آیات دیگر یک سلسله اعمال حیاتى؛ مانند مکالمه با فرشتگان، آرزو و تقاضا و...[6] پس از مرگ به انسان نسبت داده شده است. آیا اجزایى که در طبیعت پراکندهاند از عهدهى چنین کارهایى بر مىآیند؟ لذا باید گفت همهى واقعیت انسان که همانا روح است، پس از مرگ در اختیار فرشتهى مرگ قرار مىگیرد و استناد محفوظ ماندن و... به او، دلیل بر تجرد آن است.[7] و از بین رفتن حافظه که از علل معدّهى روح در این عالم مىباشند، خللى به روح و مسئله ی یادآورى و حافظهى او، وارد نمىکند.
اگر منظور این است که بدنى که روح از آن خارج گشته، در چرخهى غذایى قرار مىگیرد و غذایى براى بدنهاى دیگر مىشود، قبول این نکته چیزى را که شما نتیجه گرفتهاید، اثبات نمىکند. و اگر منظور شما تناسخ است؛ یعنى نفس در این دنیا از بدن به بدن دیگرى که مباین با بدن اوّل است، منتقل مىشود، مثلاً حیوانى بمیرد و نفس او به حیوان دیگر یا غیر حیوان، انتقال یابد، در جاى خود اثبات گردیده است که تمام اقسام تناسخ باطل است.[9]
به هر حال مراتب هستى نظیر دانههاى تسبیح که قابل تقدیم و تأخیر باشند نبوده، بلکه همانند سلسلهى اعدادند که هیچ جزئى از اجزاى آن قابل تقدیم و یا تأخیر نسبت به مقامى که واجد آن است، نیست.
در عرفان هم گفته مىشود که تجافى محال است و اسمای الاهى هر یک در موطن و مرتبتى خاص از مواطن، اعتبار مىشوند که از آن به توقیفیت اسمای الاهى یاد مىشود و همهى موجودات، آیات الاهى و هر یک مظهر اسمى از اسمای الاهى هستند.[10]
[1]. ر. ک: ابن سینا، شرح الاشارات، ج 2، ص 289 - 308.
[2]. پیرامون نظریه افلاطون راجع به روح و روان، ر. ک: کاپلستون، تاریخ فلسفهی یونان و روم، ج 1، ص 239 - 248؛ پیرامون نظریهی ارسطو، ر. ک: همان، ص 373 - 278.
[3]. این تعبیر 14 بار در قرآن آمده است.
[4]. در سوره زمر، آیه 42 آمده: «اللَّه یتوفى الانفس حین موتها...»، و در سوره انعام، آیه 60 بیان گردید: «هو الذى یتوفاکم...»، البته این نکته که انسان همان روح است، از آیات دیگر قرآن هم قابل استفاده است، مثلاً در سورهى انسان آیه 1 آمده است: «هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکورا» و با توجه به این آیه مىتوان گفت؛ اگر چه قبل از دمیده شدن روح، انسان مراحلى را از قبیل نطفه و علقه و... پشت سرگذاشته، اما چیز قابل ذکرى نبود.
[5]. در بین فلاسفه، ملاصدرا با الهام از این آیه و آیات دیگر چنین نظریهاى را پیرامون نفس (روح) ارائه کرد. ر. ک: اسفار، ج 8، ص 330؛ شواهد الربوبیه، ص 221 - 223.
[6]. ر. ک: سورههاى نساء، 97؛ سجده، 10 و 11.
[7]. براى مطالعهى بیشتر، ر. ک: سبحانی، جعفر، اصالت روح از نظر قرآن، ص 16 - 46.
[8] براى مطالعهى بیشتر، ر. ک: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 230 - 240؛ مطهری، مرتضی، شرح منظومه، ج 2، ص 9 - 58.
[9]. البته، تناسخ دو گونه ی دیگر هم فرض مىشود که باطل نیست و آیات قرآن آنها را تجویز مىکند. الف) انتقال نفس از این بدن به بدن اخروى که این بدن اخروى متناسب با صفات و اخلاقى است که نفس در دنیا کسب کرده بود. ب) مسخ باطن و انقلاب صورت ظاهرى به صورت باطنى.
[10]. ر. ک: جوادی آملی، عبد الله، تحریر تمهید القواعد، ص 416 - 234.
[11]. ر. ک: میر داماد، قبسات، ص32؛ مصباح یزدی، تعلیقه بر نهایة الحکمة، ج 2؛ ص 404 - 405؛ طباطبائی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص 323 - 326.