بر اساس آنچه در روایات از پیشوایان دین به ما رسیده است، عقل و جهل از آفریدههای خدای تعالی هستند که از شعور برخوردارند و هنگام آفرینش مخاطب خدای تعالی قرار گرفته و خدای تعالی به آنها نیروهایی داده است. البته، همانگونه که میدانید سخن گفتن خداوند با موجودات سخن گفتن از سنخ محاورات بشری نبوده و طبیعی است که لشکر و نیروهای عقل و جهل هم از سنخ نیروهای بشری نیست.
در این موضوع روایتی از امام صادق(ع) نقل شده است که آنحضرت در این روایت، خلقت عقل و جهل را بیان کرده و در مجموع برای هر یک از این دو 75 نیرو بیان کرده است.
قبل از ورود به روایت، دو نکته قابل توجه است:
- اگرچه علامه مجلسی در مرآة العقول این روایت را دارای سندی ضعیف ارزیابی میکند،[1] اما وجود آن در کتابهای معتبری؛ مانند کافی و محاسن برای پذیرش آن کافی است. علاوه بر آنکه عقل انسان نیز تفکیک موجود در صفات یاد شده در روایت را تأیید میکند.
- ممکن است که مراد از عقل در این روایت، همان مخلوق اول و یا نور محمدیه(ص) بوده و مراد از جهل، شیطان راندهشده از درگاه خدا باشد و این سخنان کنایهای از آن چیزی باشد که در ابتدای خلقت رخ داده است.
به هر حال، ترجمهی سخن امام صادق(ع) چنین است:
«سماعه میگوید: به اتفاق جمعی از دوستان خدمت امام صادق(ع) بودیم که بحث عقل و جهل به میان آمد. امام فرمود: عقل و جهل و نیروهایشان را بشناسید. سماعه میگوید عرض کردم قربانت شوم غیر از آنچه شما به ما تعلیم دادهاید چیز دیگری نمیدانیم.
امام صادق(ع) فرمود: خداى عز و جل عقل را از نور خویش و از طرف راست عرش آفرید، و آن اولین مخلوق از مخلوقات روحانی است، و به او فرمود عقب برو، عقب رفت، فرمود بیا جلو، جلو آمد. خداى تبارک و تعالى فرمود: ترا با عظمت آفریدم و بر تمام آفریدگانم برتری دادم. پس از آن جهل را تاریکی و از دریاى شور و تلخ آفرید. به او فرمود: عقب برو، عقب رفت. فرمود: جلو بیا، جلو نیامد. فرمود: استکبار ورزیدی، و او را از رحمت خویش دور ساخت.
پس از آن براى عقل 75 نیرو قرار داد. هنگامی که جهل کرامت و عطای خدا را نسبت به عقل دید، دشمنى او را در دل گرفت، و گفت: پروردگارا، او هم آفریدهای نظیر من است. او را آفریدى و گرامیاش داشتى و تقویتش کردی، من ضد او هستم و بر او توانایى ندارم؛ آنچه از لشکر و نیرو به او دادى به من نیز عطا کن. فرمود: بلى میدهم، ولى اگر بعد از آن نافرمانى کردى تو و لشکرت را از رحمت خود محروم میکنم. گفت: خشنود شدم؛ لذا 75 نیرو هم به او داد.
75 نیروی عقل و 75 نیروی جهل به ترتیب زیر میآیند؛ بدین گونه که ابتدا نیروی عقل و ضد آن نیروی جهل است:
- نیکى و آن وزیر عقل است و ضد او را بدى قرار داد که آن وزیر جهل است.2. ایمان و ضد آن کفر؛ 3. تصدیق حق و ضد آن انکار حق؛ 4. امیدوارى و ضد آن ناامیدی؛ 5. عدالت و ضد آن ستم؛ 6. خشنودی و ضد آن قهر و خشم؛ 7. سپاسگزارى و ضد آن ناسپاسی؛ 8. امید به رحمت خدا و ضد آن ناامیدی از رحمتش؛ 9. توکل و ضد آن حرص و طمع؛ 10. رأفت و ضد آن سنگدلی؛ 11. مهربانى و ضد آن قساوت؛ 12. علم و دانش و ضد آن جهل و نادانى؛ 13. فهم و شعور و ضد آن حماقت؛ 14. پاکدامنى و ضد آن بیعفتی؛ 15. زهد و ضد آن دنیاطلبی؛ 16. خوشرفتارى و ضد آن بدرفتارى؛ 17. پروا داشتن و ضد آن گستاخى؛ 18. فروتنى و ضد آن خودپسندی؛ 19. آرامش و ضد آن شتابزدگى؛
- حلم و بردباری و ضد آن بیخردى؛ 21. سکوت و ضد آن پرحرفی؛ 22. اطاعت و ضد آن گردنکشى؛ 23. تسلیم حق شدن و ضد آن تردید کردن؛ 24. شکیبایى و ضد آن بیتابى؛ 25. چشمپوشى و ضد آن انتقامجویى؛ 26. بینیازى و ضد آن نیازمندى؛ 27. آگاهی داشتن و ضد آن بیخبری؛ 28. به خاطر داشتن و ضد آن فراموشی؛ 29. مهرورزى و ضد آن کنارهگیرى؛ 30. قناعت و ضد آن حرص؛ 31. مددکاری و ضد آن دریغ ورزیدن؛ 32. دوستى و ضد آن دشمنى؛ 33. وفای به عهد و ضد آن پیمانشکنى؛ 34. اطاعت و ضد آن نافرمانى؛ 35. خضوع و ضد آن خودبزرگبینی؛ 36. سلامت و ضد آن بلا و گرفتاری؛ 37. دوستی و ضد آن تنفر و انزجار؛ 38. راستگویى و ضد آن دروغگویی؛ 39. حق و ضد آن باطل؛ 40. امانت و ضد آن خیانت؛ 41. اخلاص و ضد آن ناخالصی و ریا؛ 42. شهامت و جرئت و ضد آن سستى؛ 43. زیرکى و ضد آن کودنى؛ 44. معرفت و ضد آن انکار؛ 45. رازدارى و ضد آن فاش کردن راز؛ 46. یکرویى و ضد آن نفاق و دورویی؛ 47. پردهپوشى و ضد آن فاش کردن؛ 48. نمازگزاردن و ضد آن تباه کردن نماز؛ 49. روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛ 50. جهاد کردن و ضد آن فرار از جهاد؛ 51. حج گزاردن و ضد آن پیمان حج شکستن؛ 52. سخن نگهدارى و ضد آن سخنچینى؛ 53. نیکى به پدر و مادر و ضد آن نافرمانى پدر و مادر؛ 54. با حقیقت بودن و ضد آن ریاکارى؛ 55. معروف و ضد آن منکر؛ 56. پوشش و ضد آن خود آرایى؛
- تقیه و ضد آن بیپروایى؛ 58. انصاف و ضد آن جانبدارى و بیانصافی؛ 59. خودآرایى براى شوهر و ضد آن زنادادن؛ 60. پاکیزگى و ضد آن کثیفی؛ 61. حیا و ضد آن بیحیایى؛ 62. میانهروى و ضد آن تجاوز از حد؛ 63. آسودگى و ضد آن خود را به رنج انداختن؛ 64. آسانگیرى و ضد آن سختگیرى؛ 65. برکت و ضد آن بیبرکتى؛ 66. تندرستى و ضد آن گرفتارى؛ 67. اعتدال و ضد آن افزونطلبى؛ 68. موافقت با حق و ضد آن پیروى از هوس؛ 69. سنگینى و متانت و ضد آن سبکى و جلفى؛ 70. سعادت و ضد آن شقاوت؛ 71. توبه و ضد آن اصرار بر گناه؛ 72. استغفار و ضد آن بیهوده طمع بستن؛ 72. مراقبت و ضد آن سهلانگارى؛ 73. دعا کردن و ضد آن سرباز زدن؛ 74. خرمى و شادابى و ضد آن کسالت؛ 75. خوشدلى و ضد آن اندوهگین بودن؛ 76. مأنوس شدن و ضد آن کناره گرفتن؛ 77. سخاوت و ضد آن بخل ورزیدن.
تمام این صفات که لشکریان عقلاند جز در پیامبر و جانشینان او و مؤمنى که خدا دلش را به ایمان آزموده جمع نشود، اما دوستان دیگر ما برخى از اینها را دارند تا به تدریج همه را دریابند و از لشکریان جهل پاک شوند، آنگاه با پیامبران و جانشینان آنها در مقام اعلى همراه شوند و این سعادت جز با شناختن عقل و لشکریانش و دورى از جهل و لشکریانش به دست نیاید. خدا ما و شما را به فرمانبرى و طلب ثوابش موفق دارد.[2]
گفتنی است که در متن حدیث به عدد 75 تصریح شد: «خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً»؛ اما در مقام توضیح 77 عنوان آمده است که ظاهرا بعضى تکرار شده باشد.
آنچه در مورد این حدیث میتوان گفت؛ این است که مقصود از جهل، یا شیطان است، و یا همان قوهاى که انسان را به گناه دعوت و وسوسه میکند و این در فرشتگان نیست؛ از این جهت هیچ یک از 75 لشکر جهل که در این حدیث نام برده شده، در پیامبران و جانشینان آنها نیست. و انسان آنگاه از فرشته برتر میشود که با وجود آنکه استعداد پذیرش این صفات زشت را دارد، به آنها متصف نگردد و آنها را در خود راه ندهد. و منظور از عقل هم قوهای است که انسان را به فضایل و کارهاى نیک وامیدارد و لشکریان او هم در برابر لشکریان جهل صف کشیده و همیشه نفس انسان میدان معرکه و محل کارزار این دو گروه است.[3]
بنابر این، بر اساس اینکه همهی موجودات از شعور برخوردارند،[4] سخن گفتن آنان - البته به زبان خودشان- و مخاطب قرار گرفتنشان استبعادی ندارد؛ لذا خداوند با عقل صحبت میکند و عقل جواب میدهد.
چنانکه مولوی در مثنوی میگوید:
«ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم»[5]
علاوه بر اینکه اگر منظور از عقل در این روایات، عقل اول یا نور وجود پیامبر(ص) باشد، روشن که دارای وجود مستقل است و دارای شعور و گفتار است.[6]
[1]. مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول(ص)، ج 1، ص 65، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1404 ق.
[2]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 1، ص 21- 23، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[3]. ر. ک: همان، ترجمه، مصطفوی، سید جواد، ج 1، ص 26- 27، تهران، کتاب فروشی علمیه اسلامیه، چاپ اول، 1369ش.
[4]. ر. ک: «شعور موجودات»، 67745.
[5]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر سوم.
[6]. البته امام خمینی معتقد است، عقل کلی، سرّ و حقیقت عقول جزئی است؛ ایشان در شرح حدیث جنود و عقل می گوید: «بدان که عقل و جهلی را که در محضر موالیان(اصحاب و دوستان امام صادق(ع)) مورد بحث بود، به حسب ظاهر، عقل و جهلی است که در انسان است که آن قوۀ عاقله، یعنی قوۀ روحانیه ای است که به حسب ذات، مجرّد و به حسب فطرت، مایل به خیرات و کمالات و داعی به عدل و احسان است، و در مقابل آن، قوۀ واهمه است ... و اما عقلی که در لسان شریف حضرت صادق [علیه السلام] از آن اسم برده شده ـ به مناسبت خصایصی که برای او ذکر شده از قبیل این که اوّل خلق از روحانیین است ـ عقل کلی عالم کبیر است که باطن و سرّ و حقیقت عقول جزئیه است. و به فهم آن حقیقت، آنچه مورد نظر آنان بوده نیز معلوم شود و آن جوهری است نورانی مجرد از علایق جسمانی، و اوّل مخلوق از روحانیین است و تعیُّنِ اوّلِ فیض مقدس و مشیّت مطلقه است و کینونت عذبیّه ماء است و نور نبیِّ خَتمی در عالم تخلیق و ابداع است». ر. ک: امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 22، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ شانزدهم، 1395ش.