«اذعان» از ریشهی «ذعن» به معنای اطاعت، اقرار و تسلیم است.[1] و برخی هم آنرا به سرعت در تسلیم و اطاعت معنا کردهاند[2] که به تنهایی نمیتواند یک ویژگی مثبت و یا منفی ارزیابی شود؛ بلکه باید دید که این اطاعت از چه فردی و با چه انگیزهای بوده است.
در همین راستا، قرآن کریم در بیان برخی رفتارهای منافقین از واژه «مذعنین» بهره جسته که تنها کلمهای از ریشه «ذعن» است که در این کتاب مقدس آمده است:
«وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذا فَریقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ، وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنینَ».[3]
هنگامى که به سوى خدا و رسولش خوانده شوند تا میانشان داورى کند، گروهى از آنها زیر بار نمیروند؛ اما اگر بدانند که داوری به نفع آنها پایان خواهد یافت، با شتاب به این داوری تن میدهند!
این آیه ناظر به این حقیقت است که اطاعت تنها زمانی ارزشمند است که انسان در همهی حالات تسلیم حق باشد، نه تنها در زمانی که منفعت شخصی انسان با اطاعت و گردننهادن به حق تأمین میشود!
لذا این رویکرد منافقان، ویژگی ناپسندی است؛ زیرا اگر بدانند رسول خدا(ص) به نفع آنان و آنگونه که دلخواه آنها است حکم صادر میکند، تسلیم و مطیع خواهند شد، و با تمام وجود حکم رسول خدا را میپذیرند؛ اما اگر بر ضررشان حکم صادر گردد، آنرا نمیپذیرند.
از ظاهر آیه، به خصوص از فراز «یَأْتُوا إِلَیْهِ» استفاده میشود که مراد از «حق» حکم پیامبر(ص) است؛ زیرا حکم حقى است که از پیامبر جدا نمیشود؛ لذا معناى آیه چنین میشود: و اگر حق که همان حکم پیامبر(ص) است، به نفع آنان(منافقان) باشد نه به ضررشان، به سوى این حکم میآیند، در حالى که مطیع هستند و از او رویگردان نیستند، مگر زمانی که به ضرر آنها باشد. لازمهی این معنا آن است که آنان در حقیقت تابع هوای نفس خویشاند و قصد اطاعت از حق را ندارند،[4] و این گواهی روشن براى بیایمانى آنها است و اینکه تظاهر آنان به اسلام تنها براى منافع دنیایی است و نیز دلیل بر اینکه آنها از اول ایمان واقعى نیاورده بودند.[5]
گفتنی است که در آیات فوق این تخلف و اعراض از داورى پیامبر(ص) تنها به گروهى از منافقان نسبت داده شده است: «إِذا فَریقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ»، شاید دلیلش آن باشد گروه دیگر از آنها تا این حد بیحیا و جسور نبودند؛ زیرا نفاق هم مانند ایمان، مراتب و درجات مختلف دارد.[6]
گفتهاند که این آیه در باره مردى از منافقان نازل شده بود که میان او و یک یهودی اختلافى بود. یهودى او را دعوت کرد که براى داورى خدمت رسول خدا(ص) بروند، ولى فرد منافق از او میخواست که کعب بن اشرف یهودی را داور خود قرار دهند!
نقل دیگر از بلخى آن است که عثمان از علی(ع) زمینى خریده بود که به دلیل وجود سنگ در آن، تصمیم به فسخ آن گرفت. على(ع) نپذیرفت و فرمود: بیا تا نظر پیامبر خدا(ص) در این موضوع را جویا شویم؛ اینجا بود که حکم بن ابى العاص خطاب به عثمان گفت که پیشنهاد علی(ع) را نپذیرد؛ زیرا پیامبر(ص) پسر عموى علی(ع) است و به نفع او داورى خواهد کرد![7]
[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق، داودی، صفوان عدنان، ص 328، دمشق، بیروت، دارالقلم، الدار الشامیة، چاپ اول، 1412ق؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 13، ص 172، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق.
[2]. رشیدالدین میبدی، احمد بن ابی سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، تحقیق، حکمت، علی اصغر، ج 6، ص 557، تهران، امیر کبیر، چاپ پنجم، 1371ش.
[3]. نور، 48-49.
[4]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 146، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[5]. ر. ک: فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج 24، ص 410، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420ق.
[6]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 14، ص 515، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[7]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، تهرانی، آقابزرگ، محقق، قصیرعاملی، احمد، ج 7، 450، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیتا.