کد سایت
fa54054
کد بایگانی
66519
نمایه
رابطه علم، عقل و جهل
طبقه بندی موضوعی
حدیث,عقل، علم، حکمت
خلاصه پرسش
در قرآن و روایات، واژه «جهل» در مقابل «عقل» است، یا در برابر «علم»؟
پرسش
سلام. واژه جهل ظاهراً در مقابل عقل بوده، بعدها در مقابل علم قرار داده شده است. لطفاً درباره این مطلب و علل آن توضیح بفرمایید. آیا جهل در قرآن و روایات در مقابل کدامیک از این دو اصطلاح به کار رفته است؟
پاسخ اجمالی
برای آگاهی از مفهومشناسی «عقل»، «علم» و رابطه میان آنها پاسخهای: 227(عقل، گستره و فعالیت آن)؛ 111(علم و عقل و دین، قرآن و علوم)؛ و 40052(ارتباط میان هوش و عقل) را مطالعه کنید.
مفهومشناسی جهل
بیشتر اهل لغت جهل را به معنای نادانی و در مقابل علم معنا کردند؛ همچنین به معنای سفاهت (ضد حلم) و بیاعتنایی به حق نیز میدانند.[1]
راغب اصفهانی بر این باور است که جَهْل بر سه گونه است:
اوّل. خالى بودن نفس و خاطر انسان از علم و دانش.
دوّم. اعتقاد و باور داشتن چیزى بر خلاف آنچه که هست.
سوّم. انجام کارى بر خلاف آنچه که باید انجام شود؛ خواه درباره آن اعتقاد درستى داشته باشد یا اعتقاد وى ناصحیح و فاسد باشد؛ مثل کسی که عمدا نماز را ترک میکند.[2]
کاربرد جهل در آیات
برخی از محققان معتقدند واژه «جهل» در قرآن بیشتر به معنای سفاهت و بیاعتنایی به حق به کار رفته است. آیاتی که در زیر میآید در آنها جهل به معنای سفاهت و بیاعتنایی به حق آمده است:
1. آیه «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ»؛[3] [یوسف گفت: خدایا] اگر مکر و نیرنگ آنها(زنان) را از من باز نگردانى، به سوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.
مقصود از جهالت در اینجا نشان دادن تمایل به زنان است؛ یعنی و از کسانى میشوم که سفیهاند و به حقایق بیاعتنا هستند.
2. آیه «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ»؛[4] [یوسف]گفت: «آیا دانستید با یوسف و برادرش چه کردید، آنگاه که جاهل بودید؟
در اینجا برادران یوسف از کار و عمل خود بیخبر نبودند، بلکه جهالت آنها همان بیاعتنایى بود؛ زیرا که آنها یوسف را میشناختند و میدانستند کار خلاف میکنند. این جهالت باعث مسئولیّت در پیشگاه خدا و سبب عذاب دنیا و آخرت است و گرنه جهالت به معناى آگاهی نداشتن، حسابش چندان سخت نیست، بویژه که با عناد توأم نباشد.
3. آیه «أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ»؛[5] گفتند: «آیا ما را مسخره میکنى؟» (موسى) گفت: «به خدا پناه میبرم از اینکه از جاهلان باشم»!
مراد آن است که مسخره کار مردان سفیه و بیاعتنا به حقایق است و کار کسانى است که بر خلاف آنچه درک میکنند کار انجام میدهند.
4. آیه «لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»؛[6] آیا شما به جاى زنان، از روى شهوت به سراغ مردان میروید؟! شما قومى نادانید!
یعنى خود را به بیاعتنایى میزنید. اینگونه جهالتها همه توأم با علماند؛ یعنى عامل در وقت عمل نسبت به فهم و عقیدهاش عالم و نسبت به عملش بیاعتنا است و علت مسئول بودن همان است.
البته، واژه جهل در برخی از آیات به معنای عدم علم نیز آمده است؛[7] مانند «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ».[8]
در روایات نیز چنین است که در برخی موارد واژه جهل در برابر عقل به کار رفته است و گاهی در برابر علم آمده است.
رابطه علم و عقل
در مورد رابطه علم و عقل، از مجموع روایاتی که در این زمینه وارد شده میتوان چنین نتیجه گرفت:
الف. عقل پایه و اساس وجود انسان است.[9]
ب. عقل به منزله امیر و فرمانده وجود انسان است.[10]
ج. عقل معیاری برای شناخت واقعیت و راستیآزمایی علم است.[11]
د. علم در سایه تأیید عقل به دست میآید؛ یعنی علم نتیجه عملکرد عقل است.[12]
هـ. علم از شاخههای عقل است.[13]
و. علم ابزار عقل است.[14]
البته، از آنجا که علم از شاخههای مهم عقل و ابزاری بسیار ارزشمند برای عقل است، گاهی در روایات از او تعبیر به برادر انسان مؤمن(عاقل) شده است.[15]
مفهومشناسی جهل
بیشتر اهل لغت جهل را به معنای نادانی و در مقابل علم معنا کردند؛ همچنین به معنای سفاهت (ضد حلم) و بیاعتنایی به حق نیز میدانند.[1]
راغب اصفهانی بر این باور است که جَهْل بر سه گونه است:
اوّل. خالى بودن نفس و خاطر انسان از علم و دانش.
دوّم. اعتقاد و باور داشتن چیزى بر خلاف آنچه که هست.
سوّم. انجام کارى بر خلاف آنچه که باید انجام شود؛ خواه درباره آن اعتقاد درستى داشته باشد یا اعتقاد وى ناصحیح و فاسد باشد؛ مثل کسی که عمدا نماز را ترک میکند.[2]
کاربرد جهل در آیات
برخی از محققان معتقدند واژه «جهل» در قرآن بیشتر به معنای سفاهت و بیاعتنایی به حق به کار رفته است. آیاتی که در زیر میآید در آنها جهل به معنای سفاهت و بیاعتنایی به حق آمده است:
1. آیه «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ»؛[3] [یوسف گفت: خدایا] اگر مکر و نیرنگ آنها(زنان) را از من باز نگردانى، به سوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.
مقصود از جهالت در اینجا نشان دادن تمایل به زنان است؛ یعنی و از کسانى میشوم که سفیهاند و به حقایق بیاعتنا هستند.
2. آیه «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ»؛[4] [یوسف]گفت: «آیا دانستید با یوسف و برادرش چه کردید، آنگاه که جاهل بودید؟
در اینجا برادران یوسف از کار و عمل خود بیخبر نبودند، بلکه جهالت آنها همان بیاعتنایى بود؛ زیرا که آنها یوسف را میشناختند و میدانستند کار خلاف میکنند. این جهالت باعث مسئولیّت در پیشگاه خدا و سبب عذاب دنیا و آخرت است و گرنه جهالت به معناى آگاهی نداشتن، حسابش چندان سخت نیست، بویژه که با عناد توأم نباشد.
3. آیه «أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ»؛[5] گفتند: «آیا ما را مسخره میکنى؟» (موسى) گفت: «به خدا پناه میبرم از اینکه از جاهلان باشم»!
مراد آن است که مسخره کار مردان سفیه و بیاعتنا به حقایق است و کار کسانى است که بر خلاف آنچه درک میکنند کار انجام میدهند.
4. آیه «لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»؛[6] آیا شما به جاى زنان، از روى شهوت به سراغ مردان میروید؟! شما قومى نادانید!
یعنى خود را به بیاعتنایى میزنید. اینگونه جهالتها همه توأم با علماند؛ یعنى عامل در وقت عمل نسبت به فهم و عقیدهاش عالم و نسبت به عملش بیاعتنا است و علت مسئول بودن همان است.
البته، واژه جهل در برخی از آیات به معنای عدم علم نیز آمده است؛[7] مانند «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ».[8]
در روایات نیز چنین است که در برخی موارد واژه جهل در برابر عقل به کار رفته است و گاهی در برابر علم آمده است.
رابطه علم و عقل
در مورد رابطه علم و عقل، از مجموع روایاتی که در این زمینه وارد شده میتوان چنین نتیجه گرفت:
الف. عقل پایه و اساس وجود انسان است.[9]
ب. عقل به منزله امیر و فرمانده وجود انسان است.[10]
ج. عقل معیاری برای شناخت واقعیت و راستیآزمایی علم است.[11]
د. علم در سایه تأیید عقل به دست میآید؛ یعنی علم نتیجه عملکرد عقل است.[12]
هـ. علم از شاخههای عقل است.[13]
و. علم ابزار عقل است.[14]
البته، از آنجا که علم از شاخههای مهم عقل و ابزاری بسیار ارزشمند برای عقل است، گاهی در روایات از او تعبیر به برادر انسان مؤمن(عاقل) شده است.[15]
[1]. «الجَهْل: ضد الحِلْم»؛ ابن درید، محمد بن حسن، جمهرة اللغة، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ اول، 1988م؛ ازهرى، محمد بن احمد، تهذیب اللغة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421ق. «هو یَجْهَلُ على قومِه: یتسافه علیهم»؛ زمخشرى، محمود بن عمر، أساس البلاغة، بیروت، دار صادر، چاپ اول، 1979م. جهل: نادانى. جاهل: نادان. سفیه. بیاعتنا. قرشى، على اکبر، قاموس قرآن، واژه «جهل»، تهران، چاپ ششم، 1371ش.
[2]. راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات الفاظ قرآن، ج 1، ص 427، واژه «جهل» تهران، چاپ دوم، 1374ش.
[3]. یوسف، 33.
[4]. یوسف، 89.
[5]. بقره، 67.
[6]. نمل، 55.
[7]. قاموس قرآن، ج 2، ص 80 - 82،
[8]. بقره، 273.
[9]. «دِعَامَةُ الْإِنْسَانِ الْعَقْلُ». کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 1، ص 25، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق. «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ إِنَّ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ عِمَارَتَهَا الَّتِی لَا یُنْتَفَعُ بِشَیْءٍ إِلَّا بِهِ الْعَقْلُ الَّذِی جَعَلَهُ اللَّهُ زِینَةً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ وَ أَنَّهُ الْبَاقِی وَ هُمُ الْفَانُونَ وَ اسْتَدَلُّوا بِعُقُولِهِمْ عَلَى مَا رَأَوْا مِنْ خَلْقِهِ مِنْ سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ وَ شَمْسِهِ وَ قَمَرِهِ وَ لَیْلِهِ وَ نَهَارِهِ وَ بِأَنَّ لَهُ وَ لَهُمْ خَالِقاً وَ مُدَبِّراً لَمْ یَزَلْ وَ لَا یَزُولُ وَ عَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِیحِ وَ أَنَّ الظُّلْمَةَ فِی الْجَهْلِ وَ أَنَّ النُّورَ فِی الْعِلْمِ فَهَذَا مَا دَلَّهُمْ عَلَیْهِ الْعَقْل». همان، ص 29.
[10]. «الْعَقْلَ أَمِیرُ جُنُودِهِ». کافی، ج 2، ص 47.
[11]. «مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ بِالْعَقْل». کافی، ج 1، ص 17.
[12]. «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ یُعْتَقَدُ». همان.
[13]. «الْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ». همان، ص 25.
[14]. «لَا یُفْلِحُ مَنْ لَا یَعْقِلُ وَ لَا یَعْقِلُ مَنْ لَا یَعْلَم». همان، ص 26.
[15]. «إِنَّ الْعِلْمَ خَلِیلُ الْمُؤْمِنِ». کافی، ج 2، ص 47.