قاعده «صرف الشیء» که در دانش فلسفه مورد گفتوگو قرار میگیرد، اشاره به آن دارد که شیء در مقام ذات و حقیقت محض، قابل امتیاز و تعدد نیست؛ زیرا اگر شیء در مقام ذات و صرف حقیقت، قابل امتیاز و تعدد باشد، مستلزم خُلف خواهد بود؛ چرا که اگر در صرف یک ماهیت، که از هرگونه چیزی جز ذات خود عاری و مجرد است، دوگانگی و تعدد فرض کنیم، این پرسش پیش میآید که این تعدد و دوگانگی از کجا پیدا شده است؟
اگر این تعدد و دوگانگی از ناحیه موضوع، یا از ناحیه زمان و مکان و سایر عوارض ماهیت پیدا شده باشد؛ معنایش آن خواهد بود که ماهیت را صرف و عاری از هرگونه شیء جز ذات آن فرض نکرده باشیم و این خلاف فرض است؛ زیرا مفروض التعدد، صرف ماهیت است.
کاربرد قاعده از سوی شیخ اشراق
شیخ اشراق از این قاعده در باب وجود استفاده کرده و صرف هستی را قابل تعدد و تکرر نمیداند؛ زیرا اگر صرف هستی را در نظر گرفته و آنرا از هرگونه چیزی که از هستی بیگانه است جدا کنیم متوجه خواهیم شد که هر اندازه بخواهیم در کنار هستی و وجود، چیز دیگری فرض کنیم، آن چیز دیگر نمیتواند بیرون از دائره هستی باشد؛ بلکه در واقع همان هستی است. و به این ترتیب برای صرف هستی، دومی متصور نیست و چیزی که دومی ندارد، قابل تکرار نیست.
کاربرد قاعده از سوی ملاصدرا
صدر المتألهین در برخی موارد، این قاعده را به کار برده و برای اثبات یک سلسله مسائل به آن استناد نموده است. وی در باب اتصال نفس ناطقه به عالم عقول به چند اصل تکیه میکند: یکی از آن اصول این است که وحدت عقول مانند وحدت جسم و رنگ و حرکت یک وحدت عددی نیست؛ بلکه وحدتی است مخصوص که مناسب عالم عقول است. تفاوت وحدت عالم عقول با وحدت عالم عناصر در این است که در وحدت عالم عناصر، هرگاه وحدتهای دیگر مانند آن بر آن افزوده شود، به طور ضرورت، مجموع وحدتها بزرگتر از یک وحدت خواهد شد. چنانکه مشاهده میکنیم همواره مجموع دو جسم یا چند جسم، بزرگتر از یکی از آنها است؛ در حالی که وحدت عالم عقول چنین نیست؛ زیرا اگر یک معنای عقلی را با حد و نوع واحد در نظر بگیریم و سپس معنای هزاران عقل را با همان حد و نوع بر آن بیفزاییم، سرانجام جز همان معنای نخست چیز دیگری را نمییابیم.
کاربرد قاعده از سوی ملاهادی سبزواری
ملاهادی سبزواری این قاعده را یک قیاس برهانی میداند که از یک صغرای موجبه و یک کبرای کلیه تشکیل شده است. صغرای قیاس عبارت است از جمله: «صرف الوجود صرف الشیء»؛ و کبرای قیاس عبارت است از جمله: «و کل صرف شیء لا میز فیه و لا یتکرر». نتیجه این صغرا و کبرا عبارت است از این که در صرف حقیقت هستی هیچ گونه امتیاز و تعدد نیست.
موارد کاربرد قاعده صرف الشیء
از جمله مواردی که قاعده «صرف الشیء لا میز فیه و لا یتکرر» مورد استناد قرار گرفته است، مسئلهای است که صدرالمتالهین در مقام ابطال تناسخ، نفس ناطقه را بر حسب حقیقت باطن و ملکات راسخهای که در طول مدت حیات خویش کسب میکند، قابل صور نوعیه مختلف میداند؛ چنان که گفتهاند: لوح ضمیر بشر هرگونه نقشی را چه یزدانی و چه اهریمنی میپذیرد و بوستان دل آدمی هم چراگاه غزالان است و هم صومعه راهبان. برخی بر این سخن اشکال کردهاند که اگر نوع انسان نوع واحد است و نفوس بشری افراد این نوعاند، چگونه ممکن است نفس ناطقه صور نوعیه مختلفی را بپذیرد؟ و این نیست مگر انقلاب ماهیت که به حکم عقل محال و باطل است.
صدرالمتالهین در مقام پاسخ به این اشکال میگوید: انسان از نظر جنبه طبیعی و عنصری یک نوع واحد حقیقی است و نفوس بشری افراد آن نوعاند. و نوع انسان از نظر جنبه طبیعی در همه افراد یکسان است، ولی نفس ناطقه که صورت این نوع طبیعی است بر حسب وجود دیگر و در جهان دیگر میتواند صور مختلفهای از انواع دیگر را بپذیرد؛ چنان که هیولای اولی در مقام ذات خویش، بیش از یکی نیست، ولی هنگامی که از مقام قوه به مقام فعل درآید، صورتهای بیشماری را میپذیرد و هرگز وحدت در مقام ذات با کثرت خارج از مقام ذات منافات نخواهد داشت.
در اینجا ملا هادی سبزواری برای اثبات این سخن که هیولای اولی در مقام ذات خویش واحد است، و بر حسب قبول صورتهای خارج از ذات خویش، متکثر میگردد، به قاعده «صرف الشیء لا میز فیه و لا یتکرر»، تمسک کرده و صرف هیولا را در مقام ذات قابل تعدد نمیداند.[1]
[1]. ر. ک: ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی، ج 2، ص 353-358، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366.