در منابع روایی و تفسیری برادران اهلسنت، روایات فراوانی به پیامبر اسلام(ص) منسوب است که در آنها تنها به فضیلت چهار فرد برجسته از صحابه(ابوبکر، عمر، عثمان، و علی) پرداخته شده است که بر اساس عقیده آنان، خلفای راشدین را تشکیل میدهند، و در تفسیر فرازهایی از قرآن کریم، از جمله آیه 3 سوره عصر که در پرسش به آن اشاره شده، و آیه 29 سوره فتح،[1] چنین ادعا شده است که تنها این چهار نفر مصداق آن هستند.
در ارتباط با این موضوع، صرف نظر از بررسی سندی و تحلیلی هرکدام از این روایات و تفاسیر به صورت مستقل، تنها به طرح چند پرسش بسنده میکنیم:
- اگر پیامبر(ص) به صورت مکرر، این برجستهسازیها را تنها در مورد این چهار نفر انجام داده باشد، واضح است که در صدد بود تا شایستهترین یاران خود را به مردم معرفی نماید. آیا این بهترین دلیل بر آن نبود که ایشان میخواستند به جامعه اعلام کنند که آنان بهترین افرادی هستند که میتوانند - همانگونه که در پرسش ادعا شده - به ترتیب به خلیفه و جانشین من باشند؟! آیا این موضوع با مبنای اهلسنت مبنی بر اینکه خلیفهای از سوی پیامبر(ص) تعیین نشده، ناهمخوان نیست؟!
- در ماجرای سقیفه، به روایاتی از جمله آنکه «ائمه از قریشاند» استناد شد، پس چرا به این چند روایت و تفسیر ادعایی استناد نشد تا ردی بر ادعای انصار مبنی بر سهیمبودن در خلافت باشد و دست کم تأییدی بر آن باشد که خلیفه انتخاب شده از شایستگی بیشتری نسبت به دیگران برخوردار است؟!
- خلیفه اول تصمیم گرفت تا شخصا و بدون دخالت مردم، جانشین خود را برگزیند. چرا وی تنها یک نفر را معرفی کرده و با استناد به این روایات، هر سه خلیفه بعدی را به مردم اعلام ننمود؟! و چرا خلیفه دوم - مانند آنچه زمان رحلت پیامبر(ص) گفته بود - خلیفه اول را به هذیانگویی متهم نکرده و به سرعت، وصیت او در مورد انتخاب خلیفه بعدی - که خودش بود - را تنفیذ کرد؟!
- خلیفه دوم چرا غیر از علی بن ابیطالب و عثمان بن عفان که تنها آن دو در این مجموعه بودند، اشخاص دیگری را به هم به جمع مشورتی افزوده و آنان را در معرض خلافت قرار داد؟!
- چرا خلیفه سوم، هنگامی که در محاصره بود، به مردم اعلام نکرد که از این جمع، تنها یک نفر باقی مانده و تنها او شایستگی خلافت را دارد، تا زمینه و بهانه برای صحابیان دیگر؛ مانند طلحه، زبیر و معاویه پیدا نشود و آنان نیز داعیهدار خلافت نشوند؟!
- چرا خود امام علی(ع) بعد از رسیدن به خلافت و در برابر آنانی که به جنگ با او برخاسته بودند، هیچگاه به این دسته از روایات استناد نکرد و نفرمود: اکنون و بعد از آنکه هر سه نفر دیگری که در این روایات بودند، خلیفه پیامبر(ص) شدهاند، اکنون دیگر واضح شده است که تمام این سخنان حضرتشان برای آن بود که به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم به جانشینان خود اشاره کند و از آن میان تنها من ماندهام و دیگر نباید فردی به این موضوع معترض باشد؟! با آنکه امام علی(ع) استدلالهایی در برابر مخالفان ارائه نمودند، آیا در منابع شیعی و اهلسنت، چنین استدلالی را مشاهده میکنید؟!
تمام اینها نشانگر آن است که انتساب این روایات به پیامبر(ص) را نمیتوان به سادگی پذیرفت و این احتمال وجود دارد که بعدها افرادی برای اثبات عقیده خود، روایات و تفاسیری را مطرح کرده و آنها را به پیامبر(ص) نسبت داده باشند که در آنها تنها به فضیلت و برجستگی چهار فردی بپردازد که به عقیده آنها به ترتیب، جانشین پیامبرند؛ اما با روشهای گوناگون به حکومت رسیدند!
[1]. ر. ک: رشیدالدین میبدی، احمد بن ابی سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، تحقیق، حکمت، علی اصغر، ج 9، ص 23، تهران، امیر کبیر، چاپ پنجم، 1371ش. «... و عن مبارک بن فضالة عن الحسن قال: وَ الَّذِینَ مَعَهُ ابو بکر الصدیق، أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ عمر بن الخطاب، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ عثمان بن عفان، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً على بن ابى طالب».