لطفا صبرکنید
49209
- اشتراک گذاری
در مورد وظایف و مسئولیت های حراست در یک اداره و سازمان، به ویژه مواردی؛ مانند نگهداشتن اسرار کارمندان آن سازمان و تجسس و... روایت فراوانی در منابع روایی به ویژه نهج البلاغه و غرر الحکم آمده که در پاسخ تفصیلی بیان خواهد شد.
برخی از احادیث مورد پرسش که در منابع روایی آمده عبارت اند از:
1. "وَ ابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَى خِیَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَة"؛[1]
دیدهبانهایى از اشخاص راست گو و با وفا بر آنها بگمار که مراقب آنها باشند؛ زیرا بازرسى سرى از کارهاى آنان وادارشان می کند که امانت دار باشند و با رعایا خوش رفتاری کنند. تحت تأثیر کارگزاران خود مباش اگر یکى از آنان دست به خیانت گشود و دیدهبانان خیانت او را گزارش دادند گواهى آنها تو را بس است، او را با شلاق کیفر کن و هر چه دزدیده از او دریافت کن و او را به مقام ربوبى وادار و خیانت او را اعلام کن و او را با ننگ تهمت نشانه گذار که در جامعه رسوا گردد و باعث عبرت و پند دیگران باشد.
2. "وَ لَا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ وَ تَدْرِیباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَى الْإِسَاءَةِ وَ أَلْزِمْ کُلًّا مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَه"؛[2]
مردمان درست و خوش رفتار و نادرست کار را به یک چشم مبین و برابر مدان؛ زیرا در این صورت مردان درست و خوش رفتار به خدمت کردن و درستى بی رغبت می شوند و مردان بدکار و نادرست به بدى کردن تشویق و وادار می شوند، هر یک از این دو را به پاداش کارشان که خود براى خود خواستهاند برسان.
3. "ثُمَّ لَا یَکُنِ اخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِکَ وَ اسْتِنَامَتِکَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ فَإِنَّ الرِّجَالَ یَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ وَ لَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِیحَةِ وَ الْأَمَانَةِ شَیْءٌ وَ لَکِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَکَ فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ کَانَ فِی الْعَامَّةِ أَثَراً وَ أَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْها"؛[3]
آنها را به مجرد حدس و اعتماد و خوش بینى انتخاب مکن؛ زیرا مردم براى جلب نظر و اعتماد والیان خود سازى و تصنع به خرج می دهند و خوش خدمتى می کنند بدون آن که صمیمیت و امانت در دل آنها باشد، ولى راه آزمایش آنها ملاحظه سابقه کار آنها است نسبت به والیان گذشته به دو نشانه:
الف. آن که در میان عموم آثار نیکو و یادگار خبر دارد. ب. آن که در راه امانت دارى داناتر است و نسبت به خداوند و رعیت صمیمیت و خیرخواهى دارد.
4. "انفرد بسرک و لا تودعه حازما فیزل و لا جاهلا فیخون"؛[4]
تنها باش به سرّ خود و مسپار آن را به دور اندیشى پس بلغزد، و نه به نادانى پس خیانت کند؛ یعنى سرّ خود را همین خود نگاهدار و به هیچ کس اظهار مکن از براى آن که اگر به داناى دوراندیشى بسپارى، ممکن است که بلغزد و به کسى اظهار کند که مفسده بر آن مترتّب شود؛ زیرا که مرد هر چند دانا و دوراندیش باشد احتمال لغزش و سهو و خطا در او مىرود، و اگر به نادانى بسپارى او خیانت کند و اظهار کند به مردم و باکى از آن نداشته باشد.
5. "سرک أسیرک فإن أفشیته صرت أسیره"؛[5]
سرّ تو اسیر تو است، پس هر گاه او را فاش کنى تو اسیر او می گردی؛ زیرا که همیشه در فکر آن باشى و ترسى که مبادا ضرر و مفسده بر آن مترتّب شود.
6. "کن بأسرارک بخیلا و لا تذع سرا أودعته فإن الإذاعة خیانة"؛[6]
باش به أسرار خود بخیل، و فاش مکن سرّى را که سپرده شده باشى تو آن را، پس به درستى که فاش کردن خیانت است؛ یعنى بخیلى کن در اسرار خود و در اظهار آنها به مردم؛ زیرا که بر اظهار آنها بسیار است که ضررها مترتّب شود، و فاش مکن سرّ دیگرى را نیز که سپرده شده باشد بتو؛ زیرا که فاش کردن سرّى که کسى سپرده باشد آن را، خیانت است.
7. "کلما کثر خزان الأسرار کثر ضیاعها"؛[7]
هر آن گاه بسیار شود خزانه داران سرّها بسیار شود ضایع شدن آنها.
8. "لا تودعن سرک من لا أمانة له"؛[8]
مسپار زینهار سرّ خود را به کسى که نباشد امانتى از براى او.
9. "لا تسر إلى الجاهل شیئا لا یطیق کتمانه"؛[9]
نهان مگو به سوى نادان چیزى را که طاقت نداشته باشد پنهان کردن آن را؛ یعنى سرّ خود را به نادان مگو؛ زیرا که او طاقت پنهان داشتن سرّ ندارد و زود فاش می کند.
10. "و لا تودع سترک إلا مؤمنا وفیا"؛[10]
مسپار سرّ خود را مگر مؤمن بسیار وفا کننده را.
11. "من أفشى سرا استودعه فقد خان"؛[11]
هر کس فاش کند سرّى را که سپرده شده باشد، آن را پس به تحقیق که خیانت کرده.
12. "وَ مِنْ کِتَابٍ لَهُ ع إِلَى کُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ وَ هُوَ عَامِلُهُ عَلَى هِیتَ یُنْکِرُ عَلَیْهِ تَرْکَهُ دَفْعَ مَنْ یَجْتَازُ بِهِ مِنْ جَیْشِ الْعَدُوِّ طَالِباً لِلْغَارَةِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وَلِیَ وَ تَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْیٌ مثبر [مُتَبَّرٌ] وَ إِنَّ تَعَاطِیَکَ الْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِیسِیَاءَ وَ تَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ الَّتِی وَلَّیْنَاکَ لَیْسَ لَهَا مَنْ یَمْنَعُهَا وَ لَا یَرُدُّ الْجَیْشَ عَنْهَا لَرَأْیٌ شَعَاعٌ فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَى أَوْلِیَائِکَ غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ وَ لَا مَهِیبِ الْجَانِبِ وَ لَا سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لَا کَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْکَةً وَ لَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لَا مُجْزٍ عَنْ أَمِیرِه"؛[12]
پس از یاد خدا و درود! سستى انسان در انجام کارهایى که بر عهده او است، و پافشارى در کارى که از مسئولیّت او خارج است، نشانه ناتوانى آشکار، و اندیشه ویرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقیسا» در مقابل رها کردن پاسدارى از مرزهایى که تو را بر آن گمارده بودیم و کسى در آن جا نیست تا آن جا را حفظ کند، و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، اندیشهاى باطل است. تو در آن جا پلى شدهاى که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند، نه قدرتى دارى که با تو نبرد کنند، و نه هیبتى دارى که از تو بترسند و بگریزند، نه مرزى را مىتوانى حفظ کنى، و نه شوکت دشمن را مىتوانى در هم بشکنى، نه نیازهاى مردم دیارت را کفایت مىکنى، و نه امام خود را راضى نگه مىدارى.
[1] نهج البلاغه، ص 436، نامه 53 (عهدنامه مالک اشتر)، انتشارات دار الهجرة، قم، بی تا.
[2] همان، ص 430.
[3] همان، ص 436.
[4] تمیمی آمدی، عبد الواحد، غرر الحکم و درر الکلم، ص 320، ح 7413، انتشارات دفتر تبلیغات، قم، 1366 هـ ش.
[5] همان، ص 320، ح 7415.
[6] همان، ص 320، ح 7417.
[7] همان، ص 320، ح 7418.
[8] همان، ص 320، ح 7425.
[9] همان، ص 321، ح 7428.
[10] همان، ص 321، ح 7429.
[11] همان، ص 320، ح 7434.
[12] نهج البلاغه، ص 450، نامه 61.