جستجوی پیشرفته
بازدید
7583
آخرین بروزرسانی: 1397/08/12
خلاصه پرسش
معنای عبارت فلسفی «واجب الوجود کلّ الأشیاء» چیست و آیا ریشه‌ای در آموزه‌های اسلامی دارد؟
پرسش
«واجب الوجود کلّ الأشیاء، لا یخرج عنه شیء من الأشیاء»؛ واجب ‌الوجود همه چیزها است؛ هیچ چیز از او بیرون نیست.(اسفار، ج 2، ص 368). برای این سخن چه دلیلی وجود دارد؟ آیا این حرف برگرفته از سخنان اهل‌بیت است؟ و آیا در کلام شیعی چنین چیزی گفته شده است؟
پاسخ اجمالی
«کلّ الاشیاء» بودن واجب الوجود به معنای آن نیست که پروردگار مرکّبی شامل تمامی اشیای عالم امکانی باشد؛‌ بلکه به این معنا است که واجب الوجود هیچ کمالی از کمالات ممکن و موجود را فاقد نبوده و در عین بسیط بودن، کامل و بی‌نقص است.
پاسخ تفصیلی
مضمون عبارت «واجب الوجود کلّ الأشیاء و لیس بشیء منها»، در عبارت بسیاری از فلاسفه وجود دارد. به عنوان نمونه، شهرزوری از فلاسفه قرن هفتم در این مورد چنین می‌گوید: «الوجود الواجبی کل الوجود بخلاف الماهیات الممکنة التی یفصّلها العقل إلى ماهیة و وجود ... فلیس الوجود الکامل إلّا هو -عزّ شأنه و تقدّست أسماؤه- و سائر الموجودات الممکنة الموجودة عن فیضان وجوده و کماله ناقصة فی مرتبة الوجود»؛[1]
وجود واجبی همه وجود است بر خلاف ماهیات ممکنه که عقل آنها را متشکل از ماهیت و وجود می‌یابد ... پس وجود کامل فقط واجب الوجود است و سایر موجودات، از فیضان وجود او و کمال او در مرتبه ناقص وجودی تحقق یافته‌اند.
ملاصدرا برای اثبات این مطلب از قاعده «بسیط الحقیقة کل الحقیقة» استفاده نموده و قیاسى بدین طریق ترتیب داده است:
1. هر حقیقتی که بسیط از همه جهات باشد، شامل تمام اشیاء و حقایق وجودی خواهد بود.
2. واجب الوجود بسیط الحقیقة از جمیع جهات است.
3. نتیجه آن‌که واجب الوجود، کل الوجود است و هیچ نقصانی در او راه ندارد.
وی در تبیین استدلال خویش چنین عنوان داشته است که هرگاه حقیقتی بسیط محض باشد، ولی تمام اشیاء(به لحاظ داشتن کمال وجودی آنها) نباشد، به ناچار بعضى از اشیاء است و بعضى از اشیاء نیست.[2] اگر واجب الوجود شامل کمال بعضى از اشیاء باشد و کمال بعضی دیگر را نداشته باشد، در این حالت لازم می‌آید که ذات او از وجودِ چیزى و عدمِ چیزى دیگر تشکیل شده باشد(هرچند در ذهن)، و این امر یعنی مرکب شدن ذات او (که خلاف بسیط محض بودن آن است). به عنوان مثال، در قضیه «انسان غیر از فَرَس(اسب) است»، دو حیثیت وجود دارد: یکى حیثیت انسانیّت و دیگر حیثیت اسب نبودن(لافرسیّت). در این حالت سؤال می‌شود که آیا حیثیت «لافرسیّت» عین حیثیت «انسانیت» است یا غیر آن؟ اگر انسان بودن عین اسب نبودن باشد، لازم می‌آید که هر گاه معنا و ماهیت انسان تعقّل شود، معنای «لافرسیت» هم تعقل شود و میان آن‌دو تلازم عقلى باشد؛ و حال آن‌که بالوجدان می‌یابیم چنین نیست(و مفهوم لافرسیت غیر از مفهوم انسانیت است). پس فرض دوم که عبارت از مغایرت حیثیت لافرسیت با انسانیت است، درست خواهد بود. حال که چنین شد، سؤال می‌شود که آیا «فرس بودن» حقیقتی وجودی است که از «انسان» سلب گردیده یا حقیقتی عدمی است؟ اگر حقیقتی وجودی باشد، در این صورت «انسان» حقیقتی ناقص تلقی می‌گردد؛ زیرا حقیقت وجودی تحت عنوان «فرس بودن» را فاقد است. اما اگر هم امری عدمی باشد، در این صورت نشانگر سعه و اشتداد وجودی «انسان» است که عدمی به عنوان «فرس بودن» را از خود طرد نموده است. نتیجه آن‌که سلب حقایق وجودی از یک شیء نشانگر مرکب بودن آن شیء و نقصانش بوده، چنان‌که سلب نقائص وجودی و اعدام از یک شیء نشانگر کمال وجودی و شدّت وجودی می‌باشد.
پس از تبیین مثال فوق می‌گوییم واجب الوجود حقیقتی بسیط است؛ زیرا اگر مرکب باشد، نیازمند اجزاء خویش بوده و دیگر وجود برای آن وجوب بالذات نخواهد داشت. از طرفی فقدان یک کمال نشانگر ترکیب شیء از حقیقتی وجودی و نیز فقدانی وجودی است. پس واجب الوجود برای آن‌که هم وجوب وجود داشته باشد و هم بساطت خود را حفظ نماید لازم است دارای تمامی کمالات وجودی اشیاء بوده و در عین حال، هیچ‌یک از نقائصی که اشیاء در وجود خود دارند را نداشته باشد.
ملاصدرا نتیجه استدلال خویش را چنین بیان داشته است: «هو کل الأشیاء و لیس هو الأشیاء» و « لأنه بوحدانیته کل الأشیاء و لیس هو شیئا من الأشیاء»؛[3] یعنی واجب الوجود همه اشیاء است به لحاظ کمال وجودی و از طرفی هیچ‌یک از اشیاء نیست به لحاظ نقص و فقدان وجودی.
پس مقصود از عبارت «واجب الوجود کلّ الأشیاء» این نیست که باری تعالی مجموعه موجودات عالم به شمار رفته یا همه را در خود جمع نموده است؛ بلکه به این معنا است که خدای متعال در عین این‌که هیچ ترکیبی در او فرض نمی‌شود، واجد تمامی کمالات است و هیچ کمالی را نمی‌توان از او سلب نمود و آنچه از او قابل سلب نمودن است، محدودیت‌ها و نقصان‌هایی است که مخلوقات او دارند.
این معنا (که واجب الوجود دارای تمامی کمالات وجودی است و فقط نقائص را می‌توان از او سلب نمود) در عبارات متکلمان شیعه نیز یافت می‌شود که گاهی در اثبات ذات الهی[4] و گاهی در اثبات صفات(نظیر وحدت و...)[5] و افعال الهی[6] از آن به آن اشاره نموده‌اند. حتی برخی از ایشان در صدد تبیین اصل عبارت «واجب الوجود کل الوجود» برآمده و چنین عنوان داشته‌اند: «مراد آن کسى که گفته است: «بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء» کل اشیاى متأصله موجوده است، که کمالات وجودیه باشند. و فی الحقیقه گویا گفته است که او است موجود بالأصاله در واقع، که صرف وجود و محض نور است و باقى بالعرض موجودند؛ چون وجود ماهیات، که فى حد ذاتها اعدامند و به ملاحظه وجود موجودند.[7]
در رابطه با ادله نقلی نیز باید گفت تعابیر بیان کننده اسماء و صفات الهی؛ مانند علم، قدرت، حیات و... که در مخلوقات نیز وجود دارد به ضمیمه عباراتی نظیر «إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطٌ »،[8] «أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِی مَلَأَ أَرْکَانَ‏ کُلِ‏ شَیْ‏ءٍ»،[9] «بِأَسْمَائِکَ الَّتِی غَلَبَتْ أَرْکَانَ‏ کُلِ‏ شَیْ‏ءٍ»[10] و...، رساننده این حقیقت هستند که خداوند متعال در عین داشتن کمالات وجودی به صورت بسیط و غیر متجزّی، از نقائص و کاستی‌های مخلوقات نیز منزّه است و نباید تصور نمود باری تعالی مجموعه‌ای از کمالات محدود است؛ بلکه همه کمالات را بدون هرگونه حدّ و نقصی دارد؛ و به همین جهت نیز تمامی موجودات در همه جهات وجودی خویش وابسته و محتاج به او می‌باشند.
همین معنا را در فرازهایی از روایات، مانند این عبارت امام علی(ع) می‌توان یافت:
«مَعَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُزَایَلَة».[11]
 

[1]. شهرزوری، شمس الدین، رسائل الشجرة الالهیة فى علوم الحقایق الربانیة، مقدمه، تصحیح و تحقیق، حبیبی، نجفقلى، ص 254-255، تهران، موسسه حکمت و فلسفه ایران‏، چاپ اول، 1383ش.
[2]. زیرا نمی‌شود که هیچ‌یک از اشیاء نباشد و معدوم لحاظ گردد و در عین حال، حقیقتی بسیط باشد.
[3]. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج7، ص332، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م. وی در جایی دیگر برهان خویش را چنین تبیین نموده است: «از آن‌جا که واجب الوجود، وجود صرف و قائم به ذات بوده و هیچ‌گونه شائبه کثرتی در آن راه ندارد، نمی‌شود چیزی از اشیاء را از او سلب نمود. پس او تمام اشیاء و کمال آنها است. پس آنجه از او سلب شده است، نمی‌باشد، مگر قصورات و نقائص اشیاء؛ زیرا او تمام اشیاء است و تمام الشیء، با تأکید بیشتر مستحق کمالات است از خود شیء و به این مطلب اشاره نموده است در قول خود «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى» و نیز در گفته‌اش: «‏ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ»؛ پس همانا او رابع ثلاثه و خامس اربعه و سادس خمسه است؛ زیرا با وحدانیت خود، همه اشیاء است و چیزی از اشیاء نیست» زیرا وحدت او عددی و از جنس وحدت موجودات نیست تا با تکرر آن، عدد حاصل شود بلکه وحدت او غیر مکافئ با سایر موجودات است و به همین جهت کسانی که گفتند خداوند ثالث ثلاثه است کافر شدند و اگر می‌گفتند ثالث اثنین است دیگر کافر نمی‌بودند. از شواهد روشن بر این ادعا این است که فرموده است: «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» و این معیت، به صورت امتزاجی و مداخله‌ای و حلولی و اتحادی نیست و از طرفی معیت در رتبه و درجه وجودی و نیز زمانی و مکانی و وضعی نیست. پس «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ». ملاصدرا، الشواهد الربوبیة فى المناهج السلوکیة، تصحیح، آشتیانی، سید جلال الدین، ص48، مشهد، المرکز الجامعی للنشر، چاپ دوم، 1360ش.
[4]. ر.ک: نراقى، ملا مهدى، جامع الأفکار و ناقد الأنظار، تصحیح، هادى زاده‏، ص75، مجید، تهران، حکمت، اول، 1423ق.
[5]. سبحانی، جعفر، الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل‏، ج2، ص18، قم، المرکز العالمی للدراسات الإسلامیة، چاپ سوم، 1412ق.
[6]. فیض کاشانى‏، أصول المعارف‏، تعلیق، تصحیح، آشتیانى، سید جلال الدین، ص35، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، سوم، 1375ش.
[7]. اسفراینى، ملا اسماعیل، أنوار العرفان، تحقیق، نظرى، سعید، ص170، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، اول، 1383ش.
[8]. فصلت،54.
[9]. ابن طاووس، على بن موسى، إقبال الأعمال، ج‏2، ص612، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1409ق.
[10]. همان، ج2، ص707.
[11]. سید رضی، نهج البلاغة، ص 40، خطبه 1، قم، هجرت، 1414 ق.
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها