لطفا صبرکنید
بازدید
6663
6663
آخرین بروزرسانی:
1398/01/31
کد سایت
fa90400
کد بایگانی
107158
نمایه
محال بودن خود بخود به وجود آمدن اشیاء
طبقه بندی موضوعی
رابطه واجب و ممکن|پاسخ به شبهات
اصطلاحات
وجود و ماهیت
گروه بندی اصطلاحات
اصطلاحات فلسفی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
چرا نمیتوان گفت که اشیا خود بخود بوجود آمدهاند؟
پرسش
شبهه خود بخود بوجود آمدن اشیاء: به واسطه این شبهه برهان نظم، برهان امکان و وجوب - و شاید همه براهین عقلی دیگر- خدشهدار میشود و اثبات وجود صانع نمیکند.
تقریر برهان امکان: برخی توضیح متفاوتی از برهان امکان ارائه دادهاند که چنین است:
«وجود خارجی یا واجب الوجود بالذات است، فهو المطلوب. یا ماهیتی ممکن الوجود است که با فرض وجود خارجى آن یقیناً واجب الوجود است؛ زیرا هر چیزى تا واجب نشود موجود نمیشود. وجوب آن بالغیر است (اگر بالذات باشد خلاف فرض است)، پس علت میخواهد. علتش وجوب بالغیر یا بالذات دارد که اگر بالغیر باشد بالاخره به یک وجوب ذاتى برمیگردد: لاستحالة الدور و التسلسل؛ زیرا ممکن الوجود، اگر موجود باشد، ضرورتاً معدوم نیست: لاستحالة اجتماع النقیضین. و آنچه ضرورتاً معدوم نیست، ضرورتاً موجود است».
اشکال: شما فرمودید شیء دو حالت بیشتر ندارد: یا وجودش بالذات است، یا بالغیر و اگر بالذات باشد پس همیشه وجود داشته؛ چون وجود برایش «بالذات» ضروری بوده و کسی وجود را به او نداده است. من میگویم از کجا میگویید خود بخود به وجود نیامده باشد؟ یعنی زمانی معدوم بوده، سپس خود بخود بود شده. در اینحالت نه دیگری به او وجود داده، و نه خودش بالذات وجود داشته، بلکه شق سومی است و آن: خود بخود به وجود آمدن است؛ یعنی نه ممکن الوجود است و نه واجب الوجود.
پاسخ اجمالی
در پاسخ ابتدا باید به تبیین موضوع پرداخت تا در نهایت، امکانناپذیر بودن وجود خودبخودی، روشن گردد.
وجود در هر شیئی یا معلول است یا نیست. اگر وجودی علت نداشت، آنرا «واجب الوجود بالذات»، یا «واجب بنفسه» و یا همان «وجود خود بخودی» مینامیم؛ البته نه به این معنا که ابتدا ذات آن وجود داشته و این ذات اقتضای وجود خود را نموده باشد؛ زیرا این فرض، منجر به «دَور» میشود، بلکه به این معنا که خودش به خودی خود همواره موجود بوده و در وجود داشتنش، نیازمند چیزی (از درون یا بیرون) نیست. پس واجب الوجود، یعنی چیزی که وجودش محتاج غیر نبوده و همواره، ضرورت وجود داشتن را به همراه دارد. از چنین وجوبی به وجوب بالذات یا بنفسه یا خود بخودی تعبیر میشود.
اما اگر وجود در یک شیء، معلول بود، در اینصورت نیازمند علت است. به این شیء که وجودش محتاج علت است، «واجب بالغیر» یا «ممکن بالذات» گفته میشود. حال اگر علت وجود شیء، بیرون از شیء لحاظ شود و سلسله علتها را به واجب الوجود منتهی ننماییم، در این صورت به «تسلسل» میانجامد. اگر هم علت وجود یافتن شیء را درون خود شیء لحاظ کنیم، در اینصورت به «دَور» میانجامد و باید شیء، پیش از وجود یافتن، موجود باشد.
پس ملاک واجب یا غیر واجب بودن شیء، احتیاج یا عدم احتیاج آن شیء در وجود داشتن است، اگر در وجود داشتن محتاج بود، در اینصورت واجب الوجود بالذات نیست و اگر احتیاجی در آن راه نداشت، آنرا واجب بالذات مینامیم.
با توجه به این موضوع، آنچه در پرسش بدان اشاره شده، با چند نقد جدی روبرو خواهد شد که در ادامه به آنها اشاره مینماییم:
1. عبارت «خود بخودی» مرادف با «بنفسه» یا «بذاته» بوده، و اگر موجودی به خودی خود، موجود باشد، آنرا واجب الوجود مینامیم. در حقیقت «خود بخود»، یعنی بدون علت یا دلیل و هنگامی که وجودی خود بخودی باشد، آنرا در اصطلاح فلسفی واجب الوجود بالذات میخوانیم.
2. معلول بدون علت محال است؛ زیرا معلول یعنی چیزی که دارای علت است و نمیشود چیزی هم دارای علت باشد(یعنی معلول باشد) و هم دارای علت نباشد(استحاله اجتماع نقیضین). یکی از اشکالات فرض مذکور این است که وجود شیءِ غیر واجب بالذات را معلول لحاظ کرده است: «زمانی معدوم بوده سپس خود بخود بود شده»، در عین حال منکر هر نوع علتی در خارج یا در ذات شیء میباشد. چنین فرضی صحیح نبوده و به اجتماع نقیضین منتهی میگردد.
3. ارتفاع نقیضین محال است؛ به این معنا که نمیشود شیئی خارج از یک شیء و نقیضش فرض شود. اشکالی که در یکی از فروض سؤال به وجود میآید؛ این است که این امر سبب ارتفاع نقیضین میگردد.
توضیح آنکه اگر بگوییم «وجود غیر واجب» در عین آنکه معلول است، علت آن نه ذات شیء است و نه غیر آن شیء(یعنی نه واجب بالذات است و نه بالغیر)، در اینصورت باید قائل شویم، علتی برای شیء خارج از نقیضین تحقق یافته و این فرض محال است؛ زیرا نقیضین یعنی دو چیزی که نه با هم جمع میشوند و نه خارج از آنها چیزی قابل فرض است.
خلاصه آنکه در «وجود خود بخودی»، چند فرض متصور است:
الف) این وجود خود بخودی، غیر معلول و واجب بالذات باشد(مطلوب).
ب) وجود خود بخودی، معلول یا غیر واجب بالذات باشد. این فرض نیز به چند صورت قابل تصور است:
1. وجود خود بخودی، معلول بدون علت باشد(اجتماع نقیضین).
2. وجود خود بخودی، معلول ذات خود باشد(دور).
3. وجود خود بخودی، معلول غیر باشد. این حالت نیز به چند فرض منتهی میگردد:
3- 1. وجود خود بخودی، معلول غیر بوده و سلسله علل به واجب بالذات منتهی گردد(مطلوب).
3- 2. وجود خود بخودی، معلول غیر بوده، اما سلسله علل به واجب بالذات منتهی نگردد(تسلسل).
3- 3. وجود خود بخودی، معلول غیر بوده، اما این غیر خارج از ذات شیء و سلسله علل تحقق یابد(ارتفاع نقیضین).
با نگاهی به فروض مذکور دانسته میشود که وجود خود بخودی یا واجب بالذات است، یا منتهی به آن و با اندکی دقّت درخواهیم یافت که سایر فروض به لحاظ عقلی ممتنع میباشند.
وجود در هر شیئی یا معلول است یا نیست. اگر وجودی علت نداشت، آنرا «واجب الوجود بالذات»، یا «واجب بنفسه» و یا همان «وجود خود بخودی» مینامیم؛ البته نه به این معنا که ابتدا ذات آن وجود داشته و این ذات اقتضای وجود خود را نموده باشد؛ زیرا این فرض، منجر به «دَور» میشود، بلکه به این معنا که خودش به خودی خود همواره موجود بوده و در وجود داشتنش، نیازمند چیزی (از درون یا بیرون) نیست. پس واجب الوجود، یعنی چیزی که وجودش محتاج غیر نبوده و همواره، ضرورت وجود داشتن را به همراه دارد. از چنین وجوبی به وجوب بالذات یا بنفسه یا خود بخودی تعبیر میشود.
اما اگر وجود در یک شیء، معلول بود، در اینصورت نیازمند علت است. به این شیء که وجودش محتاج علت است، «واجب بالغیر» یا «ممکن بالذات» گفته میشود. حال اگر علت وجود شیء، بیرون از شیء لحاظ شود و سلسله علتها را به واجب الوجود منتهی ننماییم، در این صورت به «تسلسل» میانجامد. اگر هم علت وجود یافتن شیء را درون خود شیء لحاظ کنیم، در اینصورت به «دَور» میانجامد و باید شیء، پیش از وجود یافتن، موجود باشد.
پس ملاک واجب یا غیر واجب بودن شیء، احتیاج یا عدم احتیاج آن شیء در وجود داشتن است، اگر در وجود داشتن محتاج بود، در اینصورت واجب الوجود بالذات نیست و اگر احتیاجی در آن راه نداشت، آنرا واجب بالذات مینامیم.
با توجه به این موضوع، آنچه در پرسش بدان اشاره شده، با چند نقد جدی روبرو خواهد شد که در ادامه به آنها اشاره مینماییم:
1. عبارت «خود بخودی» مرادف با «بنفسه» یا «بذاته» بوده، و اگر موجودی به خودی خود، موجود باشد، آنرا واجب الوجود مینامیم. در حقیقت «خود بخود»، یعنی بدون علت یا دلیل و هنگامی که وجودی خود بخودی باشد، آنرا در اصطلاح فلسفی واجب الوجود بالذات میخوانیم.
2. معلول بدون علت محال است؛ زیرا معلول یعنی چیزی که دارای علت است و نمیشود چیزی هم دارای علت باشد(یعنی معلول باشد) و هم دارای علت نباشد(استحاله اجتماع نقیضین). یکی از اشکالات فرض مذکور این است که وجود شیءِ غیر واجب بالذات را معلول لحاظ کرده است: «زمانی معدوم بوده سپس خود بخود بود شده»، در عین حال منکر هر نوع علتی در خارج یا در ذات شیء میباشد. چنین فرضی صحیح نبوده و به اجتماع نقیضین منتهی میگردد.
3. ارتفاع نقیضین محال است؛ به این معنا که نمیشود شیئی خارج از یک شیء و نقیضش فرض شود. اشکالی که در یکی از فروض سؤال به وجود میآید؛ این است که این امر سبب ارتفاع نقیضین میگردد.
توضیح آنکه اگر بگوییم «وجود غیر واجب» در عین آنکه معلول است، علت آن نه ذات شیء است و نه غیر آن شیء(یعنی نه واجب بالذات است و نه بالغیر)، در اینصورت باید قائل شویم، علتی برای شیء خارج از نقیضین تحقق یافته و این فرض محال است؛ زیرا نقیضین یعنی دو چیزی که نه با هم جمع میشوند و نه خارج از آنها چیزی قابل فرض است.
خلاصه آنکه در «وجود خود بخودی»، چند فرض متصور است:
الف) این وجود خود بخودی، غیر معلول و واجب بالذات باشد(مطلوب).
ب) وجود خود بخودی، معلول یا غیر واجب بالذات باشد. این فرض نیز به چند صورت قابل تصور است:
1. وجود خود بخودی، معلول بدون علت باشد(اجتماع نقیضین).
2. وجود خود بخودی، معلول ذات خود باشد(دور).
3. وجود خود بخودی، معلول غیر باشد. این حالت نیز به چند فرض منتهی میگردد:
3- 1. وجود خود بخودی، معلول غیر بوده و سلسله علل به واجب بالذات منتهی گردد(مطلوب).
3- 2. وجود خود بخودی، معلول غیر بوده، اما سلسله علل به واجب بالذات منتهی نگردد(تسلسل).
3- 3. وجود خود بخودی، معلول غیر بوده، اما این غیر خارج از ذات شیء و سلسله علل تحقق یابد(ارتفاع نقیضین).
با نگاهی به فروض مذکور دانسته میشود که وجود خود بخودی یا واجب بالذات است، یا منتهی به آن و با اندکی دقّت درخواهیم یافت که سایر فروض به لحاظ عقلی ممتنع میباشند.
نظرات