لطفا صبرکنید
بازدید
25469
25469
آخرین بروزرسانی:
1394/07/27
کد سایت
fa12918
کد بایگانی
13335
نمایه
حجت خدا در زمین از عیسی(ع) تا پیامبر اسلام(ص)
طبقه بندی موضوعی
پیامبران و کتابهای آسمانی|ضرورت بعثت پیامبران
گروه بندی اصطلاحات
سرفصلهای قرآنی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
با توجه به اینکه زمین هیچگاه نباید از حجت خدا خالی باشد، حد فاصل عروج حضرت عیسی(ع) تا بعثت رسول اکرم(ص) چه کسی حجت خدا در زمین بود؟
پرسش
ضرورت وجود انسان معصوم و حجت الهی در همه زمانها با استناد به دلایل متعدد عقلی و نقلی در امامت عامه است، در این صورت حد فاصل بین عروج حضرت عیسی(ع) تا بعثت پیامبر(ص) چه کسی حجت بر روی زمین بوده است؟
پاسخ اجمالی
دوران فترت که به معنای فاصله مبعوث شدن دو پیامبر است، با روایاتی که دلالت میکند هیچگاه زمین از حجت خدا خالی نیست، منافاتی ندارد؛ زیرا کلمه حجت عمومیت دارد و شامل امامان معصوم و وصایای پیامبران نیز میشود. در متون اسلامی آمده است که زمین از حجّت الهی خالى نمیماند خواه این حجت آشکار و مشهور باشد، یا پنهان و ناشناخته، تا حجّتهاى خدا و دلایل روشنگر او باطل نشود.
البته در قرآن به «دوران فترت» اشاره شده است که آن هم بدین معنا است که هر چند رسولان صاحب شریعتی در این دوران نبودند، اما هیچ مانعى ندارد که «اوصیاى» آنها و یا حتی «نبی» بدون صاحب شریعت وجود داشته باشند؛ زیرا طبق روایات و نقلهای تاریخی؛ همه انبیاى الهى، وصى و جانشین داشتند.
پاسخ تفصیلی
خداى متعال در آیه 19 سوره «مائده» به مسئله «فترت رُسُل» اشاره نموده، میفرماید: «یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشیر وَ لا نَذیر»؛ اى اهل کتاب! رسول ما، پس از فاصله و فترتى میان پیامبران، به سوى شما آمد، در حالیکه حقایق را براى شما بیان میکند تا مبادا [روز قیامت] بگویید: نه بشارت دهندهاى به سراغ ما آمد، و نه بیم دهندهاى! [هم اکنون، پیامبر] بشارتدهنده و بیمدهنده، به سوى شما آمد! و خداوند بر همه چیز توانا است.
قرآن کریم؛ فاصله میان نبوّت حضرت عیسى(ع) و نبوّت حضرت محمد(ص) را دوران «فترت رُسُل» نامیده است. «فترت» از ریشه «فتر»؛ در لغت به معناى سکون و آرامش است. راغب اصفهانی میگوید: «فتور» سکون بعد از حدّت، نرمى پس از شدّت، و ضعف بعد از قوّت است.[1]
فترت، در اصطلاح مفسّران و متکلّمان اسلامی؛ یعنی دورانی که در آن، وحی قطع شده و پیامبر صاحب شریعتی نبوده است.[2] به دیگر سخن؛ دورانی که دوره سکون و رکود وحی بوده و رسول بشیر و نذیری وجود نداشت.[3] البته باید گفت؛ هرچند دوران فترت زمانى است که در آن رسولی نیست، اما دین و آیین الهی وجود دارد.[4]
در فاصله زمانی میان موسى(ع) و عیسی(ع) پیامبران و رسولانى وجود داشتند، اما بر اساس آیه فوق، به نظر میرسد که پس از حضرت عیسی تا زمان نبوّت پیامبر اسلام(ص) دوران قطع وحى و تعطیلی نبوّت بود[5] و خداى تعالى میان این فاصله، پیامبرى بشارتدهنده و انذارکننده که همراه او معجزهاى از پروردگارش باشد مبعوث نکرد؛ از اینرو قرآن این دوران را «فترت رُسُل» نامیده است.
از طرفی براساس روایات و نقلهای تاریخی؛[6] براى اینکه احکام، دستورات، دلائل و نشانههاى خداوند از میان نرود، هیچگاه زمین از حجت الهى خالى نبوده است. خواه این حجت آشکار و مشهور باشد، یا پنهان و ناشناخته. خداوند به وسیله آنها دلایل و نشانههاى خود را حفظ میکند تا به افرادى همانند خود بسپارند و بذر آنرا در دلهاى کسانى شبیه خود بیفشانند؛ لذا مفسّران مسلمان بر این حقیقت اتفاق نظر دارند که هر چند رسولان صاحب شریعتی در این دوران نبودند، اما هیچ مانعى ندارد که «اوصیاى» آنها و یا حتی «نبی» بدون صاحب شریعت وجود داشته باشند. چنانچه انبیایی برای هدایت مردم آمده بودند که برخی از بنى اسرائیل و برخی از عرب بودند.[7]
علامه طباطبائی(ره) در این ارتباط میگوید: معنای فترت این است که مدتی نبی صاحب شریعت و کتاب مبعوث نشده است؛ نه اینکه هیچ پیامبری در فاصله زمانی حضرت عیسی(ع) و حضرت محمد(ص) نیامده باشد.[8]
مسعودی(م 346ق) در «مروج الذهب» میگوید: میان مسیح و محمد(ص) در دوران فترت، جمعى از اهل توحید بودند که به رستاخیز اعتقاد داشتند. درباره ایشان اختلاف نظر وجود دارد؛ بعضى گفتهاند که اینان نبی بودند.[9] اسامی تعدادی از آنها عبارت است از: خالد بن سِنان عبسى،[10] حنظله بن صفوان،[11] جرجیس،[12] شمعون،[13] و.. .
همچنین بعد از عروج حضرت عیسی(ع)؛ حواریون که دوازده نفر از شاگردان خاص آنحضرت بودند[14] آیین وی را در جهان نشر دادند.
در این زمینه روایاتی وجود دارد - که صرف نظر از صحت سند - ناظر به سلسله متوالی وصایت از آدم(ع) تا خاتم(ص) و از خاتم تا حضرت حجت(عج) است:
از پیامبر اکرم(ص) چنین نقل شده است: «من سید پیامبرانم و وصیم سید اوصیاء و اوصیایم، سادات وصیاناند. آدم(ع) از خدا خواست که وصى نیکى به او دهد، خدا به وی وحى نمود که من پیامبرانى را به نبوت گرامى داشتم و خلق خود را برگزیدم و بهترین آنها را وصى نمودم. پس خداى تعالی به آدم وحى کرد که به شیث وصیت کند... و او پسرش شبان را وصی خود قرار داد؛ شبان به محلث وصیت کرد؛ او به محوق و محوق به عمیشا و او اخنوخ را که ادریس نبى است وصى خود نمود. ادریس به ناحور وصیت کرد و او به نوح نبى، نوح به سام وصیت کرد و او به عثامر؛ عثامر به بَرْعَیْثَاشَا، و برعیشاشا به یافث، یافث به بره؛ بره به جفیسه وصیت کرد، و او به عمران و عمران به ابراهیم خلیل و او به پسرش اسماعیل و اسماعیل به اسحاق؛ او به یعقوب و یعقوب به یوسف و او به بثریاء، و او به شعیب و او به موسى بن عمران سپرد؛ و او به یوشع بن نون و او به داوود، و او به سلیمان و او به آصف بن برخیا، و او به زکریا و زکریا به عیسى بن مریم، و او به شمعون بن الصفا، و او به یحیى بن زکریا و او به منذر و از منذر به سلیمه رسید، و او به برده وصیت کرد. رسول خدا (ص) فرمود برده آنرا به من داد و من به تو میدهم اى على و تو به، وصى خود و او به اوصیای تو از فرزندانت یکى پس از دیگرى، تا برسد به بهترین اهل زمین پس از تو».[15]
امام على(ع) میفرماید: «روى زمین هرگز از کسى که قیام به حجت الهى کند خالى نخواهد ماند، خواه آشکار و مشهور باشد، یا پنهان و ناشناخته؛ براى اینکه احکام و دستورات و دلائل و نشانههاى خداوند از میان نرود ... خداوند به وسیله آنها دلائل و نشانههاى خود را حفظ میکند تا به افرادى همانند خود بسپارند و بذر آنرا در دلهاى کسانى شبیه خود بیفشانند».[16]
کمیل از یاران نزدیک امیر المؤمنین(ع) در روایتی میگوید: با حضرت علی(ع) به صحرا رفتیم آه سردى بر آورد و پس از سخنانی فرمود: «زمین از حجّتى که با دلیل و برهانش براى خدا قیام کرده باشد، خالى نمیماند، آن حجّت یا ظاهر معلوم است و یا ترسان و پنهان تا حجّتهاى خدا و دلیلهاى روشنش باطل نشود».[17]
در روایت مفصل دیگری آمده است: «بعد از دنیا رفتن اسماعیل (فرزند امام صادق) عدهای از اصحاب آنحضرت که تصور میکردند امام بعد از ایشان اسماعیل است -در اینباره به شک افتادند و فکر کردند بدون امام میمانند- خدمت امام صاذق(ع) رسیدند، حضرت اینگونه به آنها پاسخ داد: «هیهات هیهات أبى الله و الله أن ینقطع هذا الأمر حتى ینقطع اللیل و النهار»؛ چنین نیست رشته امامت بریده نشود تا روزگار سر آید.[18]
شیخ صدوق نیز در کتاب «کمال الدین» روایاتی را نقل میکند که دلالت دارند بر اینکه زمین از حجت خدا از زمان خلقت آدم تا روز قیامت خالی نیست.[19] از اینرو؛ ضرورت دارد در هر زمان حجتی از خدا وجود داشته باشد تا قوام جهان آفرینش به او باشد، خواه مردم آن حجت را بشناسند و خواه به صورت ناشناس در زمین حضور داشته باشد.
نتیجه اینکه:
1. تعبیر «فترة من الرسل» دلالت بر نفی رسول صاحب شریعت میکند، ولی وجود وصی یا نبی مبلغ شریعت را نفی نمیکند؛ لذا در دوران فَترت رسل، اوصیا و انبیایی بودند که یا به صورت آشکار به رسالت تبلیغی مشغول بوده، و یا در میان مردم پنهان بودند تا زمین از حجت الهی خالی نباشد. بنابراین، هیچگاه - حتی در دوران فترت - زمین از حجت الهی خالی نبوده و نیست.
2. وجود حجت در زمان فترت میان حضرت عیسی(ع) تا زمان پیامبر، بر چند نحو قابل تصور است:
الف. براساس اعتقاد ما مسلمانان، حضرت عیسی(ع) زنده بوده، و هرگز به صلیب کشیده نشده است، بنابراین، خود حضرت عیسی تا ظهور پیامبر اسلام، حجت خدا بر روی زمین بوده است.
ب. ایشان وصایایی نیز داشتهاند که برخی از ایشان شناخته شده و برخی دیگر نیز ناشناخته هستند.
قرآن کریم؛ فاصله میان نبوّت حضرت عیسى(ع) و نبوّت حضرت محمد(ص) را دوران «فترت رُسُل» نامیده است. «فترت» از ریشه «فتر»؛ در لغت به معناى سکون و آرامش است. راغب اصفهانی میگوید: «فتور» سکون بعد از حدّت، نرمى پس از شدّت، و ضعف بعد از قوّت است.[1]
فترت، در اصطلاح مفسّران و متکلّمان اسلامی؛ یعنی دورانی که در آن، وحی قطع شده و پیامبر صاحب شریعتی نبوده است.[2] به دیگر سخن؛ دورانی که دوره سکون و رکود وحی بوده و رسول بشیر و نذیری وجود نداشت.[3] البته باید گفت؛ هرچند دوران فترت زمانى است که در آن رسولی نیست، اما دین و آیین الهی وجود دارد.[4]
در فاصله زمانی میان موسى(ع) و عیسی(ع) پیامبران و رسولانى وجود داشتند، اما بر اساس آیه فوق، به نظر میرسد که پس از حضرت عیسی تا زمان نبوّت پیامبر اسلام(ص) دوران قطع وحى و تعطیلی نبوّت بود[5] و خداى تعالى میان این فاصله، پیامبرى بشارتدهنده و انذارکننده که همراه او معجزهاى از پروردگارش باشد مبعوث نکرد؛ از اینرو قرآن این دوران را «فترت رُسُل» نامیده است.
از طرفی براساس روایات و نقلهای تاریخی؛[6] براى اینکه احکام، دستورات، دلائل و نشانههاى خداوند از میان نرود، هیچگاه زمین از حجت الهى خالى نبوده است. خواه این حجت آشکار و مشهور باشد، یا پنهان و ناشناخته. خداوند به وسیله آنها دلایل و نشانههاى خود را حفظ میکند تا به افرادى همانند خود بسپارند و بذر آنرا در دلهاى کسانى شبیه خود بیفشانند؛ لذا مفسّران مسلمان بر این حقیقت اتفاق نظر دارند که هر چند رسولان صاحب شریعتی در این دوران نبودند، اما هیچ مانعى ندارد که «اوصیاى» آنها و یا حتی «نبی» بدون صاحب شریعت وجود داشته باشند. چنانچه انبیایی برای هدایت مردم آمده بودند که برخی از بنى اسرائیل و برخی از عرب بودند.[7]
علامه طباطبائی(ره) در این ارتباط میگوید: معنای فترت این است که مدتی نبی صاحب شریعت و کتاب مبعوث نشده است؛ نه اینکه هیچ پیامبری در فاصله زمانی حضرت عیسی(ع) و حضرت محمد(ص) نیامده باشد.[8]
مسعودی(م 346ق) در «مروج الذهب» میگوید: میان مسیح و محمد(ص) در دوران فترت، جمعى از اهل توحید بودند که به رستاخیز اعتقاد داشتند. درباره ایشان اختلاف نظر وجود دارد؛ بعضى گفتهاند که اینان نبی بودند.[9] اسامی تعدادی از آنها عبارت است از: خالد بن سِنان عبسى،[10] حنظله بن صفوان،[11] جرجیس،[12] شمعون،[13] و.. .
همچنین بعد از عروج حضرت عیسی(ع)؛ حواریون که دوازده نفر از شاگردان خاص آنحضرت بودند[14] آیین وی را در جهان نشر دادند.
در این زمینه روایاتی وجود دارد - که صرف نظر از صحت سند - ناظر به سلسله متوالی وصایت از آدم(ع) تا خاتم(ص) و از خاتم تا حضرت حجت(عج) است:
از پیامبر اکرم(ص) چنین نقل شده است: «من سید پیامبرانم و وصیم سید اوصیاء و اوصیایم، سادات وصیاناند. آدم(ع) از خدا خواست که وصى نیکى به او دهد، خدا به وی وحى نمود که من پیامبرانى را به نبوت گرامى داشتم و خلق خود را برگزیدم و بهترین آنها را وصى نمودم. پس خداى تعالی به آدم وحى کرد که به شیث وصیت کند... و او پسرش شبان را وصی خود قرار داد؛ شبان به محلث وصیت کرد؛ او به محوق و محوق به عمیشا و او اخنوخ را که ادریس نبى است وصى خود نمود. ادریس به ناحور وصیت کرد و او به نوح نبى، نوح به سام وصیت کرد و او به عثامر؛ عثامر به بَرْعَیْثَاشَا، و برعیشاشا به یافث، یافث به بره؛ بره به جفیسه وصیت کرد، و او به عمران و عمران به ابراهیم خلیل و او به پسرش اسماعیل و اسماعیل به اسحاق؛ او به یعقوب و یعقوب به یوسف و او به بثریاء، و او به شعیب و او به موسى بن عمران سپرد؛ و او به یوشع بن نون و او به داوود، و او به سلیمان و او به آصف بن برخیا، و او به زکریا و زکریا به عیسى بن مریم، و او به شمعون بن الصفا، و او به یحیى بن زکریا و او به منذر و از منذر به سلیمه رسید، و او به برده وصیت کرد. رسول خدا (ص) فرمود برده آنرا به من داد و من به تو میدهم اى على و تو به، وصى خود و او به اوصیای تو از فرزندانت یکى پس از دیگرى، تا برسد به بهترین اهل زمین پس از تو».[15]
امام على(ع) میفرماید: «روى زمین هرگز از کسى که قیام به حجت الهى کند خالى نخواهد ماند، خواه آشکار و مشهور باشد، یا پنهان و ناشناخته؛ براى اینکه احکام و دستورات و دلائل و نشانههاى خداوند از میان نرود ... خداوند به وسیله آنها دلائل و نشانههاى خود را حفظ میکند تا به افرادى همانند خود بسپارند و بذر آنرا در دلهاى کسانى شبیه خود بیفشانند».[16]
کمیل از یاران نزدیک امیر المؤمنین(ع) در روایتی میگوید: با حضرت علی(ع) به صحرا رفتیم آه سردى بر آورد و پس از سخنانی فرمود: «زمین از حجّتى که با دلیل و برهانش براى خدا قیام کرده باشد، خالى نمیماند، آن حجّت یا ظاهر معلوم است و یا ترسان و پنهان تا حجّتهاى خدا و دلیلهاى روشنش باطل نشود».[17]
در روایت مفصل دیگری آمده است: «بعد از دنیا رفتن اسماعیل (فرزند امام صادق) عدهای از اصحاب آنحضرت که تصور میکردند امام بعد از ایشان اسماعیل است -در اینباره به شک افتادند و فکر کردند بدون امام میمانند- خدمت امام صاذق(ع) رسیدند، حضرت اینگونه به آنها پاسخ داد: «هیهات هیهات أبى الله و الله أن ینقطع هذا الأمر حتى ینقطع اللیل و النهار»؛ چنین نیست رشته امامت بریده نشود تا روزگار سر آید.[18]
شیخ صدوق نیز در کتاب «کمال الدین» روایاتی را نقل میکند که دلالت دارند بر اینکه زمین از حجت خدا از زمان خلقت آدم تا روز قیامت خالی نیست.[19] از اینرو؛ ضرورت دارد در هر زمان حجتی از خدا وجود داشته باشد تا قوام جهان آفرینش به او باشد، خواه مردم آن حجت را بشناسند و خواه به صورت ناشناس در زمین حضور داشته باشد.
نتیجه اینکه:
1. تعبیر «فترة من الرسل» دلالت بر نفی رسول صاحب شریعت میکند، ولی وجود وصی یا نبی مبلغ شریعت را نفی نمیکند؛ لذا در دوران فَترت رسل، اوصیا و انبیایی بودند که یا به صورت آشکار به رسالت تبلیغی مشغول بوده، و یا در میان مردم پنهان بودند تا زمین از حجت الهی خالی نباشد. بنابراین، هیچگاه - حتی در دوران فترت - زمین از حجت الهی خالی نبوده و نیست.
2. وجود حجت در زمان فترت میان حضرت عیسی(ع) تا زمان پیامبر، بر چند نحو قابل تصور است:
الف. براساس اعتقاد ما مسلمانان، حضرت عیسی(ع) زنده بوده، و هرگز به صلیب کشیده نشده است، بنابراین، خود حضرت عیسی تا ظهور پیامبر اسلام، حجت خدا بر روی زمین بوده است.
ب. ایشان وصایایی نیز داشتهاند که برخی از ایشان شناخته شده و برخی دیگر نیز ناشناخته هستند.
[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق، داودی، صفوان عدنان، ص 622، دمشق، بیروت، دارالقلم، الدارالشامیة، چاپ اول، 1412ق.
[2]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 479، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیتا؛ علم الهدی، سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج 3، ص 151، تهران، مؤسسة الصادق(ع)، چاپ دوم، 1410ق؛ فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج 11، ص 330، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420ق.
[3]. فیض کاشانی، ملا محسن، الاصفی فی تفسیرالقرآن، ج 1، ص 268، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1418ق؛ مرعشی تستری، قاضی نور الله، احقاق الحق و إزهاق الباطل، ج 19، ص 567، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1409ق.
[4]. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج 5، ص 146، تهران، دارالکتب الإسلامیة، چاپ ششم، 1371ش.
[5]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 479؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 274، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج 2، ص 121، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1418ق.
[6]. ر. ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 224، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج 1، ص 158، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق؛ ابن عساکر، ابو القاسم علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 392، بیروت، دار الفکر، 1415ق.
[7]. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر جوامع الجامع، ج 1، ص 321، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، مدیریت حوزه علمیه قم، چاپ اول، 1377ش؛ أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ج 2، ص 121.
[8]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 244، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[9]. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 1، ص 78، قم، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409ق.
[10]. همان، ج 2، ص 213؛ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 659، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1395ق.
[11]. مروج الذهب، ج 1، ص 78.
[12]. همان، ص 79؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 24.
[13]. کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 225.
[14]. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 418، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، 1403ق.
[15]. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 175- 177، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1413ق.
[16]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 497، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[17]. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، ص 136، تهران، مکتبة الصدوق، 1397ق.
[18]. کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 657.
[19]. ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، باب 22، ص 212. (شیخ صدوق در ارتباط با این مسئله توضیحات مناسبی دارند که میتوانید به آن مراجعه کنید).
ترجمه پرسش در سایر زبانها
نظرات