لطفا صبرکنید
بازدید
7941
7941
آخرین بروزرسانی:
1394/10/06
کد سایت
fa68733
کد بایگانی
81576
نمایه
حکومت چند ماهه امام حسن(ع)
طبقه بندی موضوعی
تاریخ|امام حسن مجتبی ع
اصطلاحات
امام حسن مجتبی(حسن بن علی)
گروه بندی اصطلاحات
چهارده معصوم
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
در حکومت چند ماهه امام حسن(ع) چه وقایعی اتفاق افتاد و معاویه چگونه ایشان را مجبور به پذیرش صلح کرد؟
پرسش
آیا آنچه درباره ماجرا و علت صلح حسن بن علی(ع) و معاویه آمده است، دارای سند بوده و میتوان پذیرفت یا خیر؟ در تاریخ طبری چنین آمده: «اولین کسی که با حسن بیعت کرد قیس بن سعد بود. قیس بن سعد سردار سپاهی بود که علی با چهل هزار نفر برای نگهبانی از عربان در آذربایجان آماده کرده بود. سپس حسن با لشگر به سوی مدائن حرکت کرد و قیس بن سعد را به همراه دوازده هزار نفر به سمت مسکن جایی که معاویه با سپاه شام در آنجا اردو زده بود روانه کرد. در این میان که حسن در مدائن اردو زده بود در میان سپاه شایعه شد که قیس بن سعد کشته شده و لشگر حسن شروع به فرار کردند و سراپرده حسن را غارت نمودند آنچنانکه برای بردن فرشی که زیر پای خود داشت به وی ضربت زدند. چون حسن پراکندگی کار خود بدید پیک نزد معاویه فرستاد و طلب صلح کرد».
پاسخ اجمالی
پس از شهادت امام علی(ع)، مردم با امام حسن(ع) بیعت کردند. در زمانی که حضرتشان به خلافت رسیدند، عراق بدترین شرایط را در قیاس با شام داشت. علاوه بر شکستی که در حکمیت برای مردم عراق به دست آمده بود، شورش خوارج نیز نیروهای عراقی را شدیداً تضعیف کرده و پس از سه جنگ، مردم علاقهای به جهاد نشان نمیدادند.
امام حسن(ع) امور کارگزاران و فرمانداران را مرتب کرده و عبدالله بن عباس را به بصره فرستاد.
معاویه عبدالله بن عامر را به سمت مدائن حرکت داد تا بتواند آنجا را به سمت خودش جلب کرده و از تحت حکومت امام خارج نماید. خبر به امام رسید و ایشان به سمت مدائن حرکت کرد تا اینکه به ساباط رسید.
افراد امام در ساباط علیه آنحضرت شورش کردند و امام را به شدت مجروح ساختند. اوضاع سپاه امام نیز بهتر از اوضاع شخص امام نبود؛ عبیدالله بن عبّاس؛ فرمانده سپاه، شب هنگام سپاه را ترک کرد و به معاویه پیوست. بسیاری از افراد سپاه که فرمانده خود را فرار کرده دیدند؛ سپاه را ترک کردند. روسای قبائل به سمت معاویه رفتند که از مهمترین آنها رئیس قبیله ربیعه بود و در نتیجه همه اینها، امام حسن(ع) مجبور به پذیرش صلح شد.
امام حسن(ع) امور کارگزاران و فرمانداران را مرتب کرده و عبدالله بن عباس را به بصره فرستاد.
معاویه عبدالله بن عامر را به سمت مدائن حرکت داد تا بتواند آنجا را به سمت خودش جلب کرده و از تحت حکومت امام خارج نماید. خبر به امام رسید و ایشان به سمت مدائن حرکت کرد تا اینکه به ساباط رسید.
افراد امام در ساباط علیه آنحضرت شورش کردند و امام را به شدت مجروح ساختند. اوضاع سپاه امام نیز بهتر از اوضاع شخص امام نبود؛ عبیدالله بن عبّاس؛ فرمانده سپاه، شب هنگام سپاه را ترک کرد و به معاویه پیوست. بسیاری از افراد سپاه که فرمانده خود را فرار کرده دیدند؛ سپاه را ترک کردند. روسای قبائل به سمت معاویه رفتند که از مهمترین آنها رئیس قبیله ربیعه بود و در نتیجه همه اینها، امام حسن(ع) مجبور به پذیرش صلح شد.
پاسخ تفصیلی
پس از شهادت امام علی(ع)، پیروان حضرتشان - بدون آنکه مخالفتی جدی در میان باشد - با امام حسن(ع) بیعت کردند.
این بیعت در زمانی بود که عراق در بدترین شرایط قرار داشت و موازنه قدرت به نفع حکومت شام رقم خورده بود. سه جنگ پیاپی و اختلافات داخلی ناشی از شورش خوارج، عراقیان را نسبت به آینده ناامید کرده بود. امام علی(ع) در روزهای پایانی زندگی هر چقدر از مردم خواست تا برای نبرد آماده شوند، کمتر کسی به این کار تن داد؛ اما اینک پس از شهادت علی(ع) و نگرانی شدید مردم عراق از تسلط شام، امید آن میرفت که آنان دست به مقاومت جدی بزنند.[1]
نخستین شخصی که با امام حسن(ع) بیعت کرد؛ قیس بن سعد بود که گفت: دست بیار تا بر کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و جنگ با منحرفان با تو بیعت کنم. اما امام به او گفت: «تنها بر کتاب خدا و سنت پیامبر که همه شرطها در آن نهفته است». قیس خاموش ماند و با او بیعت کرد. مردم نیز بیعت کردند.[2]
در جریان بیعت با امام حسن(ع) افرادی بودند که میخواستند در بیعت خود، جنگ با معاویه را نیز بگنجانند؛ به این معنا که ما بر سر جنگ با معاویه بیعت میکنیم. امام حسن حاضر به پذیرش این شرط نشد و فرمود: با آنها بیعت میکند به این شرط که با هر کس جنگید بجنگند و با هر کس به مسالمت برخورد کرد، با مسالمت برخورد کنند.[3] طبیعی است که امامِ جامعه نمیتواند تنها بر پایه شرط جنگیدن با کسی بیعت کند، بلکه باید در امر مهمی؛ مانند جنگ و صلح مختار باشد. این سخن امام به این معنا نبود که امام از آغاز، قصد جنگ نداشت؛ چرا که از اقدامات بعدی ایشان چنین بر میآید که حضرتشان نیز بر جنگ با معاویه اصرار داشت. بر این اساس، هدف اصلی از نپذیرفتن این شرط، حفظ حوزه اقتدار خود به عنوان امام جامعه بود. پذیرش شرط آنها توسط امام به این معنا بود که آنان فرمانده نظامی برگزیدهاند نه امام برای جامعه.[4]
اما مشخص بود که جنگ با شام، مشکلات و مصائب خود را داشت. سپاه کوفه سپاهی خسته و بیروحیه بود و با اینکه عدهای بر جنگ با معاویه ابراز علاقه میکردند؛ اما عموم مردم، علاقهای به جنگ با شام نشان نمیدادند. امام(ع) تمرکز اصلی خود را بر مسئله جمعآوری سپاه و تقویت روحیه آنان قرار داد، حقوق افراد سپاه خود را افزایش داده[5] و سفرهایی برای جمعآوری سپاه کرد که ذکر خواهد شد.
امام حسن(ع) امور کارگزاران و فرمانداران را مرتب کرد و عبدالله بن عباس را به بصره فرستاد.[6]
در طرف مقابل، معاویه نیز جاسوسانی را به مناطق تحت حکومت امام گسیل داشت تا هم اخبار را به او انتقال داده و هم با ترویج شایعات، اوضاع آن مناطق را آشفته کنند. برخی این جاسوسان شناسایی شده و به دستور امام، کشته شدند.[7]
امام نامههایی را برای معاویه فرستاد و با هشدار به او خواستار تسلیم و بیعتش شد. معاویه نیز نامههای ایشان را پاسخ داد.[8] برای هر دو طرف قطعی بود که با این نامهها، طرف مقابل از حرف خود کوتاه نخواهد آمد و نتیجه عملی بر این نامهها وجود نخواهد داشت. اما میتوان ارسال این نامهها را به جهت جنبه تبلیغی آن دانست که محتوایش به گوش عموم مردم رسیده و در تاریخ ثبت شود. علاوه بر اینها؛ امام حسن(ع) بنابر سیره پیامبر(ص) و پدرش امام علی(ع) خواهان حلشدن امور بدون جنگ بود.
امام حسن و معاویه
امام(ع) با وجود مشکلات بسیار، سپاهی را برای جنگ با معاویه فراهم آورد. اما این سپاه، به واقع برای صلح آمادگی بیشتری داشت تا برای جنگ. شیخ مفید، اعضای این سپاه را به چند گروه تقسیم میکند: برخی شیعه واقعی امام بودند، برخی تنها برای جنگ با معاویه آمده بودند، برخی به طمع غنیمت حاضر شده بودند، برخی نیز مردد بوده و بسیاری نیز به پیروی از سردمداران قبایل وارد سپاه شدند.[9]
امام حسن(ع)؛ عبیدالله بن عباس را بر سپاه گمارد؛[10] این انتخاب چندان هم بیوجه نبود. به نظر میرسد گزینش فردی از خاندان امام در آن فضای تردید، بهترین گزینه بود؛ افزون بر آن عبیدالله کینه شدیدی از معاویه در دل داشت؛ زیرا بسر بن ابیارطاه از طرف معاویه به حجاز و یمن حمله کرده، عبیدالله را فراری داده و دو فرزندش را نیز کشت.[11]
با این حال امام برای اطمینان، قیس بن سعد را جانشین عبیدالله قرار داد[12] او از شخصیتهای زیرکی بود که به هیچ عنوان اسیر خواستههای معاویه نمیشد. سعید بن قیس همدانی را نیز جانشین قیس بن سعد قرار داد.[13]
برای فهم بهتر و درک اوضاع و شرایط امام حسن(ع)، باید دو مسئله مورد توجه و بررسی قرار گیرد.
1. شورش افراد امام حسن(ع) در ساباط و جراحت شدید آنحضرت
معاویه، عبدالله بن عامر را به سمت مدائن حرکت داد تا بتواند آن منطقه را از نفوذ امام حسن(ع) خارج نماید. خبر به امام رسید و ایشان به سمت مدائن حرکت کرد تا اینکه به ساباط رسید.[14]
در آنجا بود که برخی مردم عراق علیه آنحضرت شورش کردند. اما در اینکه علت این شورش چه بود و آیا سخنان امام در آن نقشی داشت؛ اختلافاتی وجود دارد.
الف. برخی منابع؛ خطبهای را از امام نقل کردهاند که از آن بوی تسلیم به معاویه به مشام میرسید: «آگاه باشید همانا آنچه موجب همراه هم بودن و گرد هم آمدن شما میشود - اگر چه شما خوشتان نیاید- برایتان بهتر از چیزى است که شما را به پراکندگى و جدایى کشاند، اگر چه آنرا دوست داشته باشید. آگاه باشید که آنچه من درباره شما میاندیشم بهتر است از آنچه شما براى خود میاندیشید، پس از دستور من سرباز نزنید ...».[15] بنابر این قول؛ این سخنان دو پهلو این پندار را در برخی افراد به وجود آورد که نکند امام به دنبال صلح با معاویه باشد و همین موجب شورش آنان شد.
افرادی چون شیخ مفید، این گفتار امام را برای آزمایش و امتحان وفاداری نیروها دانستهاند.[16]
ب. تاریخ یعقوبی ماجرا را به گونهای دیگر نقل میکند:
معاویه، مغیرة بن شعبه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمان ابن امحکم را نزد امام حسن در ساباط فرستاد. آنها پس از گفتوگو از نزد امام بیرون رفتند و به گونهای که مردم صدای آنها را بشنوند، میگفتند: خدا به وسیله پسر پیامبرش، خونها را حفظ کرد و فتنه را آرام ساخت و او پیشنهاد صلح را پذیرفت!! پس لشکر آشفته شد و مردم گمان نمیکردند که آنان دروغ میگویند![17]
بنابر این نقل، فتنه افراد معاویه و سادهاندیشی عراقیان، سبب انتشار خبری دروغ گشته و شورشی را پدید آورد.
به هر حال؛ شورشی در سپاه عراق به وجود آمد و برخی به امام یورش برده و به مردم گفتند: به خدا این مرد(امام حسن) کافر شد! سپس به سراپرده آنحضرت ریخته هر چه در آن بود را به یغما بردند تا جایى که جانماز حضرتشان را از زیر پایشان کشیده و بردند. رداى آنحضرت را از دوشش کشیدند، و آنجناب بدون رداء همچنان که شمشیر به گردنش آویزان بود در خیمه نشسته بود، آنگاه اسب خود را خواسته و سوار بر آن شدند و گروهى از نزدیکان(براى نگهبانى) گرد ایشان حلقه زده و از کسانى که اراده آزارش را داشتند جلوگیرى میکردند، امام فرمود: «قبیله ربیعه و همدان را نزدم آورید!»، آنان نیز آمدند و لایه حفاظتی حضرت را تقویت کردند تا اینکه مردى از بنیاسد با شمشیری در دست، پیش آمد و گفت: الله اکبر، اى حسن مشرک شدى چنانچه پدرت پیش از این مشرک شد! سپس با شمشیرش چنان بر ران آنحضرت زد که گوشت را شکافته به استخوان رسید. محافظان امام آن فرد را کشته و امام را بر تختى خوابانده به مدائن آوردند.[18]
2. اوضاع سپاه امام حسن(ع)
اوضاع سپاه امام(ع) بهتر از اوضاع شخص ایشان نبود؛ عبیدالله بن عبّاس شبهنگام سپاه را ترک کرد و به معاویه پیوست.[19] بسیاری از افراد سپاه که فرار فرمانده خود را مشاهده کردند؛ سپاه را ترک کردند. رؤسای قبایل به سمت معاویه رفتند که از مهمترین آنها رئیس قبیله ربیعه بود.[20]
اما قیس بن سعد دعوت معاویه را نپذیرفت. و با تمام قوا در مقابل سپاه شام ایستاد. او خبر خیانتها را برای امام نوشت و امام، اشراف کوفه را به جهت این خیانت، بسیار نکوهش کرد.[21]
در نهایت امام مجبور به صلح با معاویه شد. آنحضرت دریافته بود که معاویه با چهره حق به جانبی که گرفته و با سپاه عظیمی که در اختیار دارد؛ میتواند سپاه اندک و ناهمدل عراق را سرکوب و برجستگان خاندان علوی و شیعیان را به بهانه قتل عثمان نابود کند. معاویه تمام ظواهر کار را به نفع خود شکل داده بود.[22]
امام در بیان علت خودداری خود از جنگ با معاویه چنین میگوید: «به خدا اگر با معاویه جنگ کنم؛ همین مردم مرا دست بسته تحویل او خواهند داد. پس به خدا سوگند، اکنون که عزیز و آبرومندم با او صلح کنم برایم بهتر از آن است که در حال اسارت مرا به قتل رسانده و یا بر من منّت گذارد که این براى همیشه مایه ننگ و عار بنیهاشم شود».[23]
امام در تعبیری دیگر؛ این صلح خود را به سوراخ کردن کشتی، تعمیر دیوار و قتل نوجوان توسط خضر، تشبیه کرده است که معانی بسیاری را با خود دارد.[24]
امام حسن و شایعات بسیار
نکته برجستهای که در مورد زندگی امام حسن(ع) وجود شایعات بسیار در مورد حضرتشان است. شایعه صلح با معاویه در زمانی که ایشان مشغول جمعآوری سپاه بود؛ آسیب بسیار به ایشان زده و شورش برخی سپاهیان و فرار برخی دیگر را به دنبال داشت. این نوع شایعات پس از صلح نیز ادامه داشت. علاقه بسیار امام به مال و ثروت، جمعآوری کنیزهای بسیار و ... از جمله شایعاتی بود که معاویه علیه امام - که مانعی مهم برای ادامه حکومت امویان بود - منتشر کرد و متأسفانه بسیاری از آنها در برخی منابع تاریخی نیز بسان یک واقعیت پذیرفته شد.
این بیعت در زمانی بود که عراق در بدترین شرایط قرار داشت و موازنه قدرت به نفع حکومت شام رقم خورده بود. سه جنگ پیاپی و اختلافات داخلی ناشی از شورش خوارج، عراقیان را نسبت به آینده ناامید کرده بود. امام علی(ع) در روزهای پایانی زندگی هر چقدر از مردم خواست تا برای نبرد آماده شوند، کمتر کسی به این کار تن داد؛ اما اینک پس از شهادت علی(ع) و نگرانی شدید مردم عراق از تسلط شام، امید آن میرفت که آنان دست به مقاومت جدی بزنند.[1]
نخستین شخصی که با امام حسن(ع) بیعت کرد؛ قیس بن سعد بود که گفت: دست بیار تا بر کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و جنگ با منحرفان با تو بیعت کنم. اما امام به او گفت: «تنها بر کتاب خدا و سنت پیامبر که همه شرطها در آن نهفته است». قیس خاموش ماند و با او بیعت کرد. مردم نیز بیعت کردند.[2]
در جریان بیعت با امام حسن(ع) افرادی بودند که میخواستند در بیعت خود، جنگ با معاویه را نیز بگنجانند؛ به این معنا که ما بر سر جنگ با معاویه بیعت میکنیم. امام حسن حاضر به پذیرش این شرط نشد و فرمود: با آنها بیعت میکند به این شرط که با هر کس جنگید بجنگند و با هر کس به مسالمت برخورد کرد، با مسالمت برخورد کنند.[3] طبیعی است که امامِ جامعه نمیتواند تنها بر پایه شرط جنگیدن با کسی بیعت کند، بلکه باید در امر مهمی؛ مانند جنگ و صلح مختار باشد. این سخن امام به این معنا نبود که امام از آغاز، قصد جنگ نداشت؛ چرا که از اقدامات بعدی ایشان چنین بر میآید که حضرتشان نیز بر جنگ با معاویه اصرار داشت. بر این اساس، هدف اصلی از نپذیرفتن این شرط، حفظ حوزه اقتدار خود به عنوان امام جامعه بود. پذیرش شرط آنها توسط امام به این معنا بود که آنان فرمانده نظامی برگزیدهاند نه امام برای جامعه.[4]
اما مشخص بود که جنگ با شام، مشکلات و مصائب خود را داشت. سپاه کوفه سپاهی خسته و بیروحیه بود و با اینکه عدهای بر جنگ با معاویه ابراز علاقه میکردند؛ اما عموم مردم، علاقهای به جنگ با شام نشان نمیدادند. امام(ع) تمرکز اصلی خود را بر مسئله جمعآوری سپاه و تقویت روحیه آنان قرار داد، حقوق افراد سپاه خود را افزایش داده[5] و سفرهایی برای جمعآوری سپاه کرد که ذکر خواهد شد.
امام حسن(ع) امور کارگزاران و فرمانداران را مرتب کرد و عبدالله بن عباس را به بصره فرستاد.[6]
در طرف مقابل، معاویه نیز جاسوسانی را به مناطق تحت حکومت امام گسیل داشت تا هم اخبار را به او انتقال داده و هم با ترویج شایعات، اوضاع آن مناطق را آشفته کنند. برخی این جاسوسان شناسایی شده و به دستور امام، کشته شدند.[7]
امام نامههایی را برای معاویه فرستاد و با هشدار به او خواستار تسلیم و بیعتش شد. معاویه نیز نامههای ایشان را پاسخ داد.[8] برای هر دو طرف قطعی بود که با این نامهها، طرف مقابل از حرف خود کوتاه نخواهد آمد و نتیجه عملی بر این نامهها وجود نخواهد داشت. اما میتوان ارسال این نامهها را به جهت جنبه تبلیغی آن دانست که محتوایش به گوش عموم مردم رسیده و در تاریخ ثبت شود. علاوه بر اینها؛ امام حسن(ع) بنابر سیره پیامبر(ص) و پدرش امام علی(ع) خواهان حلشدن امور بدون جنگ بود.
امام حسن و معاویه
امام(ع) با وجود مشکلات بسیار، سپاهی را برای جنگ با معاویه فراهم آورد. اما این سپاه، به واقع برای صلح آمادگی بیشتری داشت تا برای جنگ. شیخ مفید، اعضای این سپاه را به چند گروه تقسیم میکند: برخی شیعه واقعی امام بودند، برخی تنها برای جنگ با معاویه آمده بودند، برخی به طمع غنیمت حاضر شده بودند، برخی نیز مردد بوده و بسیاری نیز به پیروی از سردمداران قبایل وارد سپاه شدند.[9]
امام حسن(ع)؛ عبیدالله بن عباس را بر سپاه گمارد؛[10] این انتخاب چندان هم بیوجه نبود. به نظر میرسد گزینش فردی از خاندان امام در آن فضای تردید، بهترین گزینه بود؛ افزون بر آن عبیدالله کینه شدیدی از معاویه در دل داشت؛ زیرا بسر بن ابیارطاه از طرف معاویه به حجاز و یمن حمله کرده، عبیدالله را فراری داده و دو فرزندش را نیز کشت.[11]
با این حال امام برای اطمینان، قیس بن سعد را جانشین عبیدالله قرار داد[12] او از شخصیتهای زیرکی بود که به هیچ عنوان اسیر خواستههای معاویه نمیشد. سعید بن قیس همدانی را نیز جانشین قیس بن سعد قرار داد.[13]
برای فهم بهتر و درک اوضاع و شرایط امام حسن(ع)، باید دو مسئله مورد توجه و بررسی قرار گیرد.
1. شورش افراد امام حسن(ع) در ساباط و جراحت شدید آنحضرت
معاویه، عبدالله بن عامر را به سمت مدائن حرکت داد تا بتواند آن منطقه را از نفوذ امام حسن(ع) خارج نماید. خبر به امام رسید و ایشان به سمت مدائن حرکت کرد تا اینکه به ساباط رسید.[14]
در آنجا بود که برخی مردم عراق علیه آنحضرت شورش کردند. اما در اینکه علت این شورش چه بود و آیا سخنان امام در آن نقشی داشت؛ اختلافاتی وجود دارد.
الف. برخی منابع؛ خطبهای را از امام نقل کردهاند که از آن بوی تسلیم به معاویه به مشام میرسید: «آگاه باشید همانا آنچه موجب همراه هم بودن و گرد هم آمدن شما میشود - اگر چه شما خوشتان نیاید- برایتان بهتر از چیزى است که شما را به پراکندگى و جدایى کشاند، اگر چه آنرا دوست داشته باشید. آگاه باشید که آنچه من درباره شما میاندیشم بهتر است از آنچه شما براى خود میاندیشید، پس از دستور من سرباز نزنید ...».[15] بنابر این قول؛ این سخنان دو پهلو این پندار را در برخی افراد به وجود آورد که نکند امام به دنبال صلح با معاویه باشد و همین موجب شورش آنان شد.
افرادی چون شیخ مفید، این گفتار امام را برای آزمایش و امتحان وفاداری نیروها دانستهاند.[16]
ب. تاریخ یعقوبی ماجرا را به گونهای دیگر نقل میکند:
معاویه، مغیرة بن شعبه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمان ابن امحکم را نزد امام حسن در ساباط فرستاد. آنها پس از گفتوگو از نزد امام بیرون رفتند و به گونهای که مردم صدای آنها را بشنوند، میگفتند: خدا به وسیله پسر پیامبرش، خونها را حفظ کرد و فتنه را آرام ساخت و او پیشنهاد صلح را پذیرفت!! پس لشکر آشفته شد و مردم گمان نمیکردند که آنان دروغ میگویند![17]
بنابر این نقل، فتنه افراد معاویه و سادهاندیشی عراقیان، سبب انتشار خبری دروغ گشته و شورشی را پدید آورد.
به هر حال؛ شورشی در سپاه عراق به وجود آمد و برخی به امام یورش برده و به مردم گفتند: به خدا این مرد(امام حسن) کافر شد! سپس به سراپرده آنحضرت ریخته هر چه در آن بود را به یغما بردند تا جایى که جانماز حضرتشان را از زیر پایشان کشیده و بردند. رداى آنحضرت را از دوشش کشیدند، و آنجناب بدون رداء همچنان که شمشیر به گردنش آویزان بود در خیمه نشسته بود، آنگاه اسب خود را خواسته و سوار بر آن شدند و گروهى از نزدیکان(براى نگهبانى) گرد ایشان حلقه زده و از کسانى که اراده آزارش را داشتند جلوگیرى میکردند، امام فرمود: «قبیله ربیعه و همدان را نزدم آورید!»، آنان نیز آمدند و لایه حفاظتی حضرت را تقویت کردند تا اینکه مردى از بنیاسد با شمشیری در دست، پیش آمد و گفت: الله اکبر، اى حسن مشرک شدى چنانچه پدرت پیش از این مشرک شد! سپس با شمشیرش چنان بر ران آنحضرت زد که گوشت را شکافته به استخوان رسید. محافظان امام آن فرد را کشته و امام را بر تختى خوابانده به مدائن آوردند.[18]
2. اوضاع سپاه امام حسن(ع)
اوضاع سپاه امام(ع) بهتر از اوضاع شخص ایشان نبود؛ عبیدالله بن عبّاس شبهنگام سپاه را ترک کرد و به معاویه پیوست.[19] بسیاری از افراد سپاه که فرار فرمانده خود را مشاهده کردند؛ سپاه را ترک کردند. رؤسای قبایل به سمت معاویه رفتند که از مهمترین آنها رئیس قبیله ربیعه بود.[20]
اما قیس بن سعد دعوت معاویه را نپذیرفت. و با تمام قوا در مقابل سپاه شام ایستاد. او خبر خیانتها را برای امام نوشت و امام، اشراف کوفه را به جهت این خیانت، بسیار نکوهش کرد.[21]
در نهایت امام مجبور به صلح با معاویه شد. آنحضرت دریافته بود که معاویه با چهره حق به جانبی که گرفته و با سپاه عظیمی که در اختیار دارد؛ میتواند سپاه اندک و ناهمدل عراق را سرکوب و برجستگان خاندان علوی و شیعیان را به بهانه قتل عثمان نابود کند. معاویه تمام ظواهر کار را به نفع خود شکل داده بود.[22]
امام در بیان علت خودداری خود از جنگ با معاویه چنین میگوید: «به خدا اگر با معاویه جنگ کنم؛ همین مردم مرا دست بسته تحویل او خواهند داد. پس به خدا سوگند، اکنون که عزیز و آبرومندم با او صلح کنم برایم بهتر از آن است که در حال اسارت مرا به قتل رسانده و یا بر من منّت گذارد که این براى همیشه مایه ننگ و عار بنیهاشم شود».[23]
امام در تعبیری دیگر؛ این صلح خود را به سوراخ کردن کشتی، تعمیر دیوار و قتل نوجوان توسط خضر، تشبیه کرده است که معانی بسیاری را با خود دارد.[24]
امام حسن و شایعات بسیار
نکته برجستهای که در مورد زندگی امام حسن(ع) وجود شایعات بسیار در مورد حضرتشان است. شایعه صلح با معاویه در زمانی که ایشان مشغول جمعآوری سپاه بود؛ آسیب بسیار به ایشان زده و شورش برخی سپاهیان و فرار برخی دیگر را به دنبال داشت. این نوع شایعات پس از صلح نیز ادامه داشت. علاقه بسیار امام به مال و ثروت، جمعآوری کنیزهای بسیار و ... از جمله شایعاتی بود که معاویه علیه امام - که مانعی مهم برای ادامه حکومت امویان بود - منتشر کرد و متأسفانه بسیاری از آنها در برخی منابع تاریخی نیز بسان یک واقعیت پذیرفته شد.
[1]. ر. ک: جعفریان، رسول، تاریخ خلفاء از رحلت پیامبر(ص) تا زوال امویان، ج 2، ص 363، قم، دلیل ما، 1383ش.
[2]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 5، ص 185، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387ق.
[3]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 3، ص 29، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417ق.
[4]. تاریخ خلفاء از رحلت پیامبر(ص) تا زوال امویان، ج 2، ص 369.
[5]. اصفهانى، ابو الفرج على بن الحسین، مقاتل الطالبیین، تحقیق صقر، سید احمد، ص 64، بیروت، دارالمعرفة، بیتا.
[6]. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، محقق، مصحح، رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 538، تبریز، بنیهاشمی، چاپ اول، 1381ق.
[7]. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 9، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
[8]. ابن اعثم کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، تحقیق، شیری، علی، ج 4، ص 284- 286، بیروت، دارالاضواء، 1411ق.
[9]. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 10.
[11]. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج 5، ص 396، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق.
[12]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبیطالب(ع)، ج 4، ص 28، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق.
[13]. أنساب الأشراف، ج 3، ص 33.
[14]. دینوری، احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق، عبدالمنعم عامر، مراجعه، جمال الدین شیال، ص 216، قم، منشورات الرضی، 1368ش.
[15]. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 11؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 34.
[16]. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 11.
[17]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2،ص 215، دار صادر، بیروت، چاپ اول، بیتا.
[18]. مقاتل الطالبیین، ص 72؛ ابن أبیالحدید، عبدالحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، محقق، مصحح، ابراهیم، محمد ابوالفضل، ج 16، ص 41، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1404ق.
[19]. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون)، تحقیق، خلیل شحادة، ج 2، ص 649، بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، 1408ق.
[20]. أنساب الأشراف، ج 3، ص 39.
[21]. الفتوح، ج 4، ص 289.
[22]. تاریخ خلفاء از رحلت پیامبر(ص) تا زوال امویان، ج 2، ص 388.
[23]. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، محقق، مصحح، خرسان، محمد باقر، ج 2، ص 290، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، 1403ق.
[24]. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 316، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1395ق.
نظرات