لطفا صبرکنید
18013
- اشتراک گذاری
- از نظر اسلام من واقعیتی مغایر با بدن دارد. آیاتی؛ نظیر حجر، 29؛ مؤمنون، 14؛ انعام، 93؛ حشر، 19؛ شمس، 7 و 8، مؤید این معنا و حقیقت است.
- آنگونه که در فلسفهی ارسطو آمده، انسان مرکب از جسم و روح نیست، بلکه همان روح است که با ماده همراه است.
- قرآن آنگاه که از مرگ سخن میگوید از واژه «توفی» استفاده میکند که به معنای دریافت بدون کم و کاست است. اینگونه آیات بیانگر این نکته است که حقیقت و واقعیت انسان همان بعد غیر مادی او است و در پرتو این بعد است که از بین نمیرود و بدون کمی و کاستی تحویل مأموران غیبی خداوند میگردد.
- روح جسمانیة الحدوث است؛ یعنی زاییده تکامل ماده است، اما موجود مجرد است.
- قبول فرضیهی خط سیر، یا رد فضا - زمان و تبیین آن با دیاگرام مینکوفسکی، اثبات نمیکند که روح قالب خاصی برای سازمان دهی اتمهای ورودی به بدن است. اگرچه مطالب علمی و تجربی به عنوان «اصل موضوعه» هستند و ابطال و اثبات آنها خللی در قواعد کلی فلسفی ایجاد نمینماید.
- وابستگی موجودات این جهان و تأثیرگذاری بر همدیگر امری مورد قبول است، و نظام هستی نظام علی و معلولی است، اما این بدان معنا نیست که هر چیزی در هر چیز تأثیر میگذارد.
- اگر منظور از ازلی بودن جهان، جهان مادی است، دلیلی بر ازلی بودن آن نداریم، اما اگر منظور فیض الاهی است، بلی فیض الاهی ازلی است، ولی لازمهی آن دوام عالم طبیعت نیست.
- اعتقاد عده زیادی در یک موضوع، دلیل بر یقینآور بودن آن نیست. این موضوع ممکن است سبب پیدایش ظن یا اطمینان روانی برای فردی شود، اما هیچگاه موجب قطع و یقین منطقی و برهانی که نفی هرگونه احتمال مخالف را بنماید، نمیشود.
پرسش مطرح شده دربردارندهى موضوعات و نکاتى چند بود که ما با تفکیک مسائل، نظر خود را پیرامون هر یک بیان مىکنیم.
- با تعمق در متون دینى به حقایقى پیرامون «من» دست مىیابیم و مىتوانیم نظر اسلام را در موارد ذیل خلاصه کنیم:
الف) از نظر اسلام «من» واقعیتى مغایر با بدن دارد و نظر آن دسته از فلاسفه را تأیید مىکند که مىگویند: واقعیت «من» جوهرى است پیراسته و مجرد از ماده که مبدأ حرکت، احساس، تدبر و اندیشه مىباشد.[1]
آیاتى چند؛ مانند حجر، 29؛ مؤمنون، 14؛ انعام، 93؛ حشر، 19؛ شمس، 7 و 8، چنین حقیقتى را تبیین مىکنند.
ب) آن گونه که در فلسفه ی ارسطو آمده است، انسان مرکب از جسم و روح نیست،[2] بلکه همان روح است که با ماده همراه مىباشد.
قرآن آنگاه که از مرگ سخن مىگوید از واژهى "توفى"[3] استفاده مىنماید و توفى از مادهى "وفى" است و به معناى دریافت چیزى بدون کمى و کاستى مىآید، "توفیتُ المال"؛ یعنى مال را بدون کم و کسرى دریافت کردم. اینگونه آیات مبیّن این نکته مىباشند که حقیقت و واقعیت انسان همان بُعد غیر مادى او است و در پرتو این بُعد است که از بین نمىرود و بدون کمى و کاستى تحویل مأموران غیبى خداوند مىگردد.
در سورهى سجده آیهى 11 آمده است: «قل یتوفاکم ملک الموت الذى وکلّ بکم ثم الى ربکم ترجعون»، بگو فرشتهی مرگ که بر شما گمارده شده است، شماها را اخذ مىکند، آنگاه به سوى پروردگار خود باز مىگردید. در این آیه از این که در دو جمله "کم" آمده است نه "بعضکم"، مىتوان بدین نکته پى برد که حقیقت انسانها(کُم) همان است که گیرنده ارواح آنرا میگیرد و گرنه بدن و جهازات آن، به تدریج منهدم مىشوند و به جایى تحویل داده نمىشوند.[4]
ج) روح، جسمانیة الحدوث است؛ یعنى مولود تکامل ماده است. این نکته از آیهی 14 سورهى مؤمنون که مراحل خلقت انسان را تبیین مىفرماید، قابل استنباط است؛[5] یعنى انسان در روز نخست مادى و جسمانى بود و در نتیجهی تحول ماده، مجرد شد و خلقت دیگرى پیدا کرد که شبیه تکاملهاى پیشین نیست، بلکه مادهى بىروح به صورت یک موجود درک کننده توانمند در مىآید.
د) از نظر اسلام روح امرى مجرد است.
البته این نکته مورد پذیرش است که با مرگ و از بین رفتن مغز و اعصاب، شعور احساسى دنیایى انسان مختل مىگردد، اما این بدین معنا نیست که روح و ادراکات خیالى و وهمى او هم از میان مىرود؛ زیرا که با حرکت جوهرى، روح به تجرد مثالى رسیده و بعد از مرگ، باقى است و وجودى قوىتر از وجودى که در این دنیا داشت، خواهد داشت. بلکه مثبت این مطلب است که مغز و... از ابزار روح به شمار مىآیند و فعالیت روح در این جهان مادى بدون چنین ابزارى، امکان پذیر نیست. فلاسفه دلایل متعددى، پیرامون تجرد روح اقامه کردهاند که ما به جهت اختصار از بیان آنها صرف نظر مىکنیم، اما اشارهاى به نظر اسلام در این رابطه مىنماییم:
در سورهى سجده، آیات 10 و 11، مفید این معنا مىباشند که اگر چه پس از مرگ بدن شما در زمین گم و پراکنده مىشود، اما یک چیز از شما به هیچ وجه گم نمىشود و پیوسته محفوظ است و آن روح شما است که فرشتهی مرگ، مأمور است آن را بگیرد.
یا در سورهى زمر، آیهى 42 آمده است: «اللَّه یتوفى الانفس...».
حال باید گفت؛ آیا موجود مادى اینگونه است که بعد از مرگ محفوظ مىماند و پراکنده نمىشود و... قطعاً موجود مادى اینگونه نیست و اگر هم بعد از مرگ چیزى از بدن انسان مىماند، اجزاى بدن او است و چگونه مىتوان روح را عبارت از همان اجزاى پراکنده دانست با اینکه در آیات دیگر یک سلسله اعمال حیاتى؛ مانند مکالمه با فرشتگان، آرزو و تقاضا و...[6] پس از مرگ به انسان نسبت داده شده است. آیا اجزایى که در طبیعت پراکندهاند از عهدهى چنین کارهایى بر مىآیند؟ لذا باید گفت همهى واقعیت انسان که همانا روح است، پس از مرگ در اختیار فرشتهى مرگ قرار مىگیرد و استناد محفوظ ماندن و... به او، دلیل بر تجرد آن است.[7] و از بین رفتن حافظه که از علل معدّهى روح در این عالم مىباشند، خللى به روح و مسئله ی یادآورى و حافظهى او، وارد نمىکند.
- اگر در حکمت متعالیه گفته مىشود که عالم و معلوم و علم، عین هم هستند، در معلوم بالذات(آنچه که حقیقتاً براى انسان حاضر است) است؛ یعنى ممکن است معلوم بالعرض و وجود عینى شىء خارجى، واحد، ولى معلوم بالذات و معلوم ذهنى، به لحاظ تعدد افراد درک کننده(مدرکها)، متعدد باشد.[8]
- قبول فرضیهى خط سیر، یا رد فضا - زمان و تبیین آن با دیاگرام مینکوفسکى، اثبات نمىکند که روح قالب خاصى براى سازماندهى اتمهاى ورودى به بدن است، و افزون بر این، جزئیات بیشترى در خصوص دیاگرام مینکوفسکى و کلاف کیهانى بودن انسان بیان نمایید. اگرچه مطالب علمى و تجربى به عنوان اصول موضوعه مىباشند و ابطال و اثبات آنها خللى در قواعد کلى فلسفى ایجاد نمىنمایند.
- مراد از اینکه هیچ موجودى داراى بدن مستقل نیست، چیست؟
اگر منظور این است که بدنى که روح از آن خارج گشته، در چرخهى غذایى قرار مىگیرد و غذایى براى بدنهاى دیگر مىشود، قبول این نکته چیزى را که شما نتیجه گرفتهاید، اثبات نمىکند. و اگر منظور شما تناسخ است؛ یعنى نفس در این دنیا از بدن به بدن دیگرى که مباین با بدن اوّل است، منتقل مىشود، مثلاً حیوانى بمیرد و نفس او به حیوان دیگر یا غیر حیوان، انتقال یابد، در جاى خود اثبات گردیده است که تمام اقسام تناسخ باطل است.[9]
- وابستگى موجودات این جهان و تأثیرگذارى بر همدیگر امرى است مورد قبول و در بحثهاى فلسفى گفته مىشود: نظام هستى نظام على و معلولى است و هیچ معلولى قبل از علت خود و هیچ علتى بعد از معلول خود یافت نمىشود و آنها گرچه با هماند، اما تقدم درجهى علت همواره محفوظ است. و این به معناى تأثیر هر چیز در هر چیز نیست.
به هر حال مراتب هستى نظیر دانههاى تسبیح که قابل تقدیم و تأخیر باشند نبوده، بلکه همانند سلسلهى اعدادند که هیچ جزئى از اجزاى آن قابل تقدیم و یا تأخیر نسبت به مقامى که واجد آن است، نیست.
در عرفان هم گفته مىشود که تجافى محال است و اسمای الاهى هر یک در موطن و مرتبتى خاص از مواطن، اعتبار مىشوند که از آن به توقیفیت اسمای الاهى یاد مىشود و همهى موجودات، آیات الاهى و هر یک مظهر اسمى از اسمای الاهى هستند.[10]
- به حساب آمدن بخشى از کلاف کیهانى فضا - زمان چگونه مىتواند دلیل شود که ما محکوم به مرگ نیستیم؟ صرف باقى بودن اجزاى و... نمىتواند دلیلى بر بقاى انسان باشد، مگر اینکه گفته شود شخصیت انسان به روح آن است و روح مجرد است و تغییر و تحولات بدن مادى و گسست اجزاى مادى بدن تأثیرى در بقاى روح ندارند و از این جهت انسان نمىمیرد، بلکه از منزلى به منزل دیگر مىرود.
- با فرض قبول این که سرنوشت ما به سرنوشت کل عالم گره خورده است، وحشتناک نبودن مرگ را نمىتوان نتیجه گرفت. نداشتن وحشت از مرگ، فرع بر آن است که انسان بداند، هویت و شخصیتش بعد از مرگ باقى مىماند، نه اینکه اجزاى بدن او هر یک در جایى بماند و... .
- از اینکه سؤال کردید آیا جهان ازلى است؟ اگر مراد از جهان، جهان مادى باشد، دلیلى بر ازلى بودن آن نداریم و چون مجموع این عالم چیزى وراى اجزا نیست و از طرفى هر جزیى حادث و مسبوق به عدم است، پس مجموع آن هم حادث است. اما اگر مراد فیض الاهى است، باید گفت که فیض الاهى و عطیهى او ازلى است، ولی لازمهی آن دوام عالم طبیعت نیست.[11]
- اما اینکه اعتقاد بسیارى مىتواند برهانى یقینآور باشد؟ پاسخ این است که خیر؛ زیرا صرف این که عدهاى زیادى در موضوعى اتفاق نظر دارند، ممکن است سبب پیدایش ظنّ و یا اطمینان روانى براى فردى شود، لکن چنین امرى هیچگاه موجب قطع و یقین منطقى و برهانى که نفى هرگونه احتمال مخالف را مىنماید، نمىگردد. بویژه آنکه مجال سخن پیرامون اصل فرضیه و یا نظریهی رد کیهانى یا «World line» فراوان است.
[1]. ر. ک: ابن سینا، شرح الاشارات، ج 2، ص 289 - 308.
[2]. پیرامون نظریه افلاطون راجع به روح و روان، ر. ک: کاپلستون، تاریخ فلسفهی یونان و روم، ج 1، ص 239 - 248؛ پیرامون نظریهی ارسطو، ر. ک: همان، ص 373 - 278.
[3]. این تعبیر 14 بار در قرآن آمده است.
[4]. در سوره زمر، آیه 42 آمده: «اللَّه یتوفى الانفس حین موتها...»، و در سوره انعام، آیه 60 بیان گردید: «هو الذى یتوفاکم...»، البته این نکته که انسان همان روح است، از آیات دیگر قرآن هم قابل استفاده است، مثلاً در سورهى انسان آیه 1 آمده است: «هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکورا» و با توجه به این آیه مىتوان گفت؛ اگر چه قبل از دمیده شدن روح، انسان مراحلى را از قبیل نطفه و علقه و... پشت سرگذاشته، اما چیز قابل ذکرى نبود.
[5]. در بین فلاسفه، ملاصدرا با الهام از این آیه و آیات دیگر چنین نظریهاى را پیرامون نفس (روح) ارائه کرد. ر. ک: اسفار، ج 8، ص 330؛ شواهد الربوبیه، ص 221 - 223.
[6]. ر. ک: سورههاى نساء، 97؛ سجده، 10 و 11.
[7]. براى مطالعهى بیشتر، ر. ک: سبحانی، جعفر، اصالت روح از نظر قرآن، ص 16 - 46.
[8] براى مطالعهى بیشتر، ر. ک: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 230 - 240؛ مطهری، مرتضی، شرح منظومه، ج 2، ص 9 - 58.
[9]. البته، تناسخ دو گونه ی دیگر هم فرض مىشود که باطل نیست و آیات قرآن آنها را تجویز مىکند. الف) انتقال نفس از این بدن به بدن اخروى که این بدن اخروى متناسب با صفات و اخلاقى است که نفس در دنیا کسب کرده بود. ب) مسخ باطن و انقلاب صورت ظاهرى به صورت باطنى.
[10]. ر. ک: جوادی آملی، عبد الله، تحریر تمهید القواعد، ص 416 - 234.
[11]. ر. ک: میر داماد، قبسات، ص32؛ مصباح یزدی، تعلیقه بر نهایة الحکمة، ج 2؛ ص 404 - 405؛ طباطبائی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص 323 - 326.