لطفا صبرکنید
18851
- اشتراک گذاری
بین اعتقاد به جسمانیة الحدوث بودن نفس و اعتقاد به عالم ذر آن گونه که علامه طباطبائی مطرح کرده است تنافی وجود ندارد؛ زیرا جسمانیة الحدوث بودن یعنی حدوث به صورت فردی و متعین که با تکون مادی محقق می شود، اما وجود در عالم ذر یعنی وجود به صورت جمعی بدون این که تمایزی بین او و سایرین باشد.
پیش از پرداختن به سؤال، فهم جسمانیة الحدوث بودن نفس و نظر علامه پیرامون عالم ذر از ضروریات شمرده می شود.
1. طبق دیدگاه حکمت متعالیه، ذوات ابتدا به صورت جمعی یعنی به صورت نامتعین وجود داشته، سپس با تکون مادی تشخص می یابند و از این به بعد به صورت فردی باقی می مانند. به عبارت دیگر، نفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقا است.[1]
2. در ذیل آیه: "وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ"[2]، در باره ماهیت عالم ذر مفسران احتمالات گوناگونی دادند. به عنوان مثال در تفسیر نمونه آمده است که دو احتمال مهم تر است:
الف. خداوند از صلب آدم و از ذرات انسان ها که در صلب آدم بودند میثاق گرفت. این احتمال اشکالاتی دارد.
ب. منظور از عالم ذر عالم فطرت است؛ یعنی این زبان حال انسان ها است که می گویند ... به هرحال خداجویی و خداشناسی در فطرت همه انسان ها است و همه افراد بشر داراى روح توحیدند و سؤالى که خداوند از آنها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخى که آنها دادهاند نیز به همین زبان است.[3]
علامه ضمن پذیرش روایات عالم ذر در تفسیر المیزان به این دو احتمال اشکالاتی دارند و می فرمایند: آوردن "اذ" در این آیه دلالت دارد که حادثه ای در قبل اتفاق افتاده است و این با بحث فطرت و گفتن با زبان حال سازگاری ندارد، بلکه منظور وجود انسان ها و موجودات به وجود جمعی در عالم ملکوت است که قبل از عالم ملک است و باید توجه داشته باشیم که این قبلیت زمانی نیست؛ زیرا همین الان هم این قبلیت وجود دارد و قبل از عالم ملک عالم برزخ و عقل است.[4]
با توضیحی که ارائه شد روشن گردید که بین اعتقاد به جسمانیة الحدوث بودن نفس با نظر علامه در باره عالم ذر تنافی وجود ندارد؛ زیرا جسمانیة الحدوث بودن یعنی حدوث به صورت فردی و متعین که با تکون مادی محقق می شود، اما وجود در عالم ذر یعنی وجود به صورت جمعی بدون این تمایزی بین او و سایرین باشد.
[1] اسفار، ج 8، ص 347. البته عده ای این دیدگاه را نپذیرفته و گفته اند: نفس از آغاز آفرینش خود، جوهری مجرد است و تجرد در ذات آن نهفته است. نفس مجرد، نسبت زمانی با چیزی ندارد و لذا نمی توان برای آن تقدم یا تأخر زمانی در نظر گرفت. بر این اساس، وقتی گفته می شود که نفس در زمان خاصی به بدن تعلق می گیرد، تقید به زمان خاص، در واقع، از ناحیه بدن است که شیء مادی، جسمانی و زمان مند است. به عبارت دیگر، با لحاظ احکام خاص این عالم طبیعی و جسمانی است که گفته می شود، نفس قبل از بدن وجود داشته است. بنابراین، نفس از ابتدا مجرد است و به عالم مجردات تعلق دارد، عالمی که به تقدم دهری بر عالم طبیعت و ماده مقدم است، ولی نسبت آن به آنات زمان یکسان است. نفس مجرد به لحاظ تجردش، بر بدن مادی محیط است و پس از حصول استعداد خاص در بدن، در واقع این بدن است که در زمانی خاص، با نفس ارتباط خاصی می یابد. به تعبیر دیگر بدان تعلق می پذیرد. شاید مقصود از این تعبیر روایات که خلفت ارواح دو هزار سال (بالفی عام) بر حدوث ابدان مقدم اند، تقدم زمانی نباشد، بلکه روایت به دو مرحله تقدم اشاره دارد: یکی تقدم عالم عقلی بر عالم برزخ و مثال؛ و دیگری تقدم عالم برزخ بر عالم طبیعت. مؤید این برداشت همان تعبیری است که در قرآن کریم به کار رفته است که می فرماید: "و ان یوماً عند ربک کالف سنة مما تعدون" ؛ و در حقیقت، یک روز نزد پروردگارت مانند هزار سال است از آنچه می شمرید. حج، 47 و ظاهراً مقصود از "یوم" در آن، یک مرحله از تقدم طولی عوالم بر یکدیگر است.
بنابراین، نفس قبل از پیدایش بدن (البته نه قبلیت زمانی) وجود دارد و محیط بر بدن است و تقدم آن بر بدن از باب تقدم عالم تجرد بر طبیعت است. در این صورت، می توان به مدلول روایات، بدون نیاز به هیچ گونه تکلف و تأویلی، اذعان کرد و در عین حال به نحوی قول به قدم نفس و حدوث آن را جمع نمود. قدم نفس به اعتبار مرتبه وجود دهری است که در عالم تجرد دارد که البته با مثل افلاطونی و وجود جمعی عقلانی متفاوت است؛ زیرا طبق این نظر، نفوس در عالم تجرد به نحو متکثر وجود دارند نه به صورت بسیط و واحد. البته در این جا ممکن است اشکال امتناع تکثر افرادی مجردات، که مصنف نیز بدان اشاره کرد، مطرح شود، لیکن به اعتقاد ما دلیل این مسئله قابل خدشه است و کثرت فردی و وحدت نوعی در میان مجردات امکان دارد. نک: مصباح یزدی، محمد تقی، شرح جلد هشتم اسفار، ج 2، ص 229 و 230.
[2] و چون پروردگار تو از پسران آدم از پشتهایشان نژادشان را بیاورد و آنها را بر خودشان گواه گرفت که مگر من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهى مىدهیم تا روز رستاخیز نگویید که از این نکته غافل بودهایم. اعراف، 172.
[3] مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 7، ص 7 ، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1374 ش.
[4] نک: موسوى همدانى، سید محمد باقر، ترجمه المیزان، ج 8، ص 400- 432، دفتر انتشارات اسلامى جامعه، قم، 1374ش.