لطفا صبرکنید
بازدید
4754
4754
آخرین بروزرسانی:
1397/06/14
کد سایت
fa86515
کد بایگانی
104030
نمایه
بندگی خدا و داشتن کرامتهای معنوی
طبقه بندی موضوعی
حدیث
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
آیا علاوه بر پیامبر(ص) و ائمه(ع)، اصحاب و یاران آن حضرات نیز دارای کرامات و علم به آینده بودند؟
پرسش
بحث کنترل افراد یا تصرف در افراد توسط اولیاء الله را توضیح دهید. تصرف در چشم و گوش و اراده آیا جنبه حدیثی دارد؟ چند مثال از همین کارها؛ یعنی تصرف توسط اصحاب صاحب سرّ اهلبیت(ع) که در زمان آنها بودند و در منابع معتبر و به صورت معتبر گزارش شده لطفاً ذکر کنید.
پاسخ اجمالی
علاوه بر معصومان(ع)، برخی از دیگر بندگان خداوند نیز بر اثر پیروی از دستورات الهی و بندگی خالصانه و تسلیم بودن در برابر خواست پروردگار به جایگاهی میرسند که همه اعضاء و جوارح آنها مجرای ظهور و بروز اراده و صفات و کمالات حضرت حق میگردد؛ از اینرو، صدور اعمال خارق العاده و تصرّف در تکوین، از آنان بعید نیست؛ زیرا هرکس مدارج کمال و قرب حق را طی نماید به طور طبیعی و به تناسب جایگاهش از چنین قدرت و منزلتی برخوردار میگردد.
در همین راستا، گزارشهایی وجود دارد که افرادی؛ مانند سلمان فارسی و جابر جعفی از کراماتی برخوردار بودند.
در همین راستا، گزارشهایی وجود دارد که افرادی؛ مانند سلمان فارسی و جابر جعفی از کراماتی برخوردار بودند.
پاسخ تفصیلی
برخی انسانها در اثر تربیت درست و تکمیل نفس، همه وجود و سرمایههای وجودی خود را در اختیار مالک حقیقی آن یعنی خدای متعال قرار دادهاند؛ و مطیع محض خدای متعال گردیدند؛ در عوض، خداوند به جای وجود و اسماء و صفات آنها نشسته است و به همین دلیل حق تعالی به جای آنها تدبیر و تصرف و إعمال قدرت میکند. این بندگان سعادتمند با چشم خدا میبینند و با پای او راه میروند و با گوش او میشنوند و با دست او إعمال قدرت میکنند. این مطلب، در احادیث اسلامی مطرح شده است:
امام صادق(ع) به نقل از پیامبر(ص) میفرماید: «هیچ بندهای با چیزی که در نزد من محبوبتر از واجبات باشد به من نزدیک نشده است. بندهام با نافله به گونهای به من نزیک میگردد که من گوش شنوای او، چشم بینای او، زبان گویای او و دست انتقامگیر او میشوم. اگر مرا بخواند او را اجابت میکنم و اگر درخواستی کند برآورده میسازم».[1]
در حدیثی قدسی میخوانیم: «فرزند آدم! من زنده جاویدم و مرگ ندارم اگر اوامر مرا اطاعت کنی تو را زنده جاوید بیمرگ قرار میدهم. فرزند آدم! اشیاء به محض اراده من موجود میشوند. مطیع من باش تا تو را آنگونه قرار دهم که به محض ارادهات هر چه بخواهی موجود شود».[2]
بنابراین، صدور اعمال خارق العاده و عجیب و تصرّف در تکوین، اختصاص به پیامبران و امامان(ع) ندارد، بلکه هرکس در راه بندگی حقیقی خدا قدم بردارد و از دستورات خدا و اولیای او پیروی کند و مدارج کمال و قرب حق را طی نماید، به طور طبیعی و به تناسب جایگاهش از چنین قدرت و منزلتی برخوردار میگردد.[3]
این اصلی کلّی است که در قرآن کریم نیز بدان اشاره شده است، آنجا که در آیه 40 سوره نمل، اشاره به کرامت معجزهگونه یکی از اصحاب حضرت سلیمان(ع) میکند.
اما در مورد مصادیق افراد صاحب کرامت، در روایات و گزارشهای تاریخی، کراماتی برای یاران پیامبر(ص) و ائمه و نیز عارفان و اولیای خدا در نسلهای بعد نقل شده است که هر مورد آن نیاز به بررسی جداگانه داشته و اینگونه نیست که ما تمام آنها را به صورت قطعی بپذیریم. با این وجود به کرامات نقل شده در مورد دو یار معصومان(ع) میپردازیم:
الف) سلمان فارسی
کراماتی که از ایشان نقل شده است، یا به صورت پیشگویی از حوادث آینده و مقدّرات افراد بوده، یا دعاهایی که به استجابت میرسیده و یا بروز کارهایی اعجازگونه، که همه نشانه از تعالی روح و در سایه قابلیت و استعداد خاص ایشان بوده که به برکت همنشینی و استفادههای معنوی از پیامبر خدا(ص) و امام علی(ع) حاصل شده است.[4] برای نمونه:
1. یکی از همراهان ایشان در سفر مدائن میگوید: به سرزمین کربلا که رسیدم، سلمان پرسید: «این سرزمین را به چه نامی میشناسید؟» گفتیم: کربلا. گفت: «آری! اینجا محل کشته شدن برادران من است! اینجا محل خیمهها و باراندازهای آنان و محل خوابیدن شترهای آنان است! اینجا خونهایشان ریخته خواهد شد! یکی از بهترینهای پیشینیان در اینجا کشته شده است و یکی از بهترین آیندگان نیز در اینجا کشته خواهد شد».
وقتی به حروراء رسیدند پرسید: «اینجا را چه مینامید؟» گفتند: حرورا! گفت: «در اینجا بدترین امتهای پیشین دست به شورش برداشتند و بدترین افراد این امت هم در همینجا دست به شورش خواهند زد(اشاره به خوارج نهروان)». سپس هنگامی که به کوفه رسید پرسید: «اینجا کوفه است؟» گفتند: آری، گفت: «اینجا نشانه اسلام است».[5]
2. روزی سلمان با گروهی از یهودیان مواجه شد و پس از مدتی گفتوگو با آنان، یهودیان او را گرفته و مورد ضرب و شتم قرار دادند و با تمسخر به او میگفتند: از خدایت بخواه تا تو را نجات دهد! و او تنها از خدا شکیبایی را میخواست. در نهایت و با اصرار همراه با استهزاء یهودیان، سلمان از خداوند عذابش را طلبید، تازیانههایشان افعی شد و آنان را بلعید.
... پس از این ماجرا، پیامبر(ص) خطاب به سلمان فرمود: «تو از برادران دینی خاص مایی، تو محبوب فرشتگان مقرّبی، فضیلت تو در ملکوت آسمانها و نزد عرشیان و کروبیان، روشنتر از خورشید در روز روشن و صاف است، تو از افراد با فضیلتی هستی که در قرآن، با تعبیر "الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ"[6] ستایش شدهاند...».[7]
البته اعتبار این گزارش بستگی به آن دارد که تفسیر منسوب به امام عسکری(ع) را تا چه از اعتبار دانسته و نسبت آن به امام را بپذیریم یا نه.
ب) جابر بن یزید جُعفی
در برخی منابع، کراماتی برای جابر بن یزید جعفی -یکی از یاران امام باقر(ع)- نقل شده که پارهای از آنها به شرح زیر است:
1. گروهی نزد جابر آمده و از او خواستند تا در ساخت مسجدشان به آنان کمک کند. جابر گفت: «من در مورد هزینه ساختمانی شریک نمیشوم که در جریان ساخت آن، مؤمنی افتاده و میمیرد». آنان از نزد او بیرون رفته و در گفتوگوی میان خودشان، جابر را به بخل و دروغگویی متهم میساختند. روز بعد هزینه ساخت مسجد فراهم شده و ساخت آنرا آغاز کردند. هنگام عصر بود که پای بنّای مسجد لغزید و سقوط کرد و جان داد.[8]
2. علاء بن یزید که از همان قبیله جابر بود نقل میکند: وقتی هشام بن عبدالملک(خلیفه اموی)، جابر را احضار کرد، من همراهش بودم تا به روستاهای اطراف شهر رسیدیم. ما نشسته بودیم و چوپانی نزدیک ما گوسفندانش را میچراند. یکی از گوسفندان به سمت برّهاش رفت؛ جابر خندید. گفتم چرا میخندی؟! جابر گفت: «این گوسفند، برّهاش را صدا میزند ولی او نمیآید. گوسفند مادر به او میگوید: از آنجا که هستی، کنار برو که در سال گذشته، گرگ همینجا برادرت را گرفت و خورد!».
راوی میگوید: با خود گفتم: اکنون درستی یا نادرستی این سخن را روشن میکنم. نزد چوپان رفتم و گفتم: این برّه را میفروشی؟! گفت: نه. پرسیدم: چرا؟ گفت: چون مادر این برّه، شادترین و پُرشیرترین گوسفندان من است. سال گذشته، گرگ در همینجا برّهاش را شکار کرد و هنوز شیرش خشک نشده بود تا اینکه این برّه دوم را زایید و شیرش افزون شد! با خود گفتم: بله! جابر راست گفت!
سپس راه افتادیم. هنگامی که به پُل کوفه رسیدیم، جابر به مردی که انگشتری با نگین یاقوت داشت، نگریست و گفت: «این انگشتر زیبا و برّاقت خود را به من نشان بده». آن مرد انگشترش را از انگشت بیرون آورد و به جابر داد. جابر هنگامی که انگشتر را گرفت، آنرا به داخل رود فرات پرت کرد! صاحب انگشتر گفت: چه میکنی؟! جابر گفت: «میخواهی آنرا بگیری؟» گفت: بله! جابر با دست اشارهای به آب کرد، آب تا نزدیک او بالا آمد، پس دستش را پیش برد و انگشتر را از آب گرفت.[9]
3. مردی (در کوفه) نزد جابر آمد. جابر به او گفت: «آیا میخواهی امام باقر(ع) را ببینی؟!» آن مرد نقل میکند که گفتم: بله! جابر بعد از شنیدن پاسخ مثبت، دستی به چشمم کشید و من با سرعت حرکت کرده و از بادها سبقت گرفته و بعد از مدت کوتاهی دیدم که در مدینه هستم! شگفتزده بودم و هنوز باور نداشتم که در مدینه هستم. پیش خود گفتم: کاش میخی داشتم و اینجا به عنوان نشانهای میکوبیدم تا سال آینده که به حج میروم ببینم که سرجایش هست یا نه؟! در همین فکر بودم که دیدم خود جابر آمد و میخی به من داد! ترسیدم. او گفت: «این عمل بنده خداست! اگر آقای بزرگمان را ببینی، چه خواهی گفت؟!». دیگر جابر را ندیدم و حرکت کردم تا به دم در خانه امام باقر(ع) رسیدم. حضرت با صدای بلند به من گفت: مشکلی نیست! وارد خانه شو! داخل شدم و دیدم که جابر آنجاست! .... جابر به من گفت: «هرکس خدا را اطاعت کند، دنیا از او اطاعت میکند. اکنون دوست داری کجا باشی؟!» گفتم: کوفه. جابر گفت: «پس به کوفه برو!»، از سخن جابر در شگفت بودم که خود را در کوفه و در جایی یافتم که جابر آنجا نشسته بود! از مردم پرسیدم: در این مدت، جابر از جای خود بلند شد و حرکت کرد؟! گفتند: نه![10]
امام صادق(ع) به نقل از پیامبر(ص) میفرماید: «هیچ بندهای با چیزی که در نزد من محبوبتر از واجبات باشد به من نزدیک نشده است. بندهام با نافله به گونهای به من نزیک میگردد که من گوش شنوای او، چشم بینای او، زبان گویای او و دست انتقامگیر او میشوم. اگر مرا بخواند او را اجابت میکنم و اگر درخواستی کند برآورده میسازم».[1]
در حدیثی قدسی میخوانیم: «فرزند آدم! من زنده جاویدم و مرگ ندارم اگر اوامر مرا اطاعت کنی تو را زنده جاوید بیمرگ قرار میدهم. فرزند آدم! اشیاء به محض اراده من موجود میشوند. مطیع من باش تا تو را آنگونه قرار دهم که به محض ارادهات هر چه بخواهی موجود شود».[2]
بنابراین، صدور اعمال خارق العاده و عجیب و تصرّف در تکوین، اختصاص به پیامبران و امامان(ع) ندارد، بلکه هرکس در راه بندگی حقیقی خدا قدم بردارد و از دستورات خدا و اولیای او پیروی کند و مدارج کمال و قرب حق را طی نماید، به طور طبیعی و به تناسب جایگاهش از چنین قدرت و منزلتی برخوردار میگردد.[3]
این اصلی کلّی است که در قرآن کریم نیز بدان اشاره شده است، آنجا که در آیه 40 سوره نمل، اشاره به کرامت معجزهگونه یکی از اصحاب حضرت سلیمان(ع) میکند.
اما در مورد مصادیق افراد صاحب کرامت، در روایات و گزارشهای تاریخی، کراماتی برای یاران پیامبر(ص) و ائمه و نیز عارفان و اولیای خدا در نسلهای بعد نقل شده است که هر مورد آن نیاز به بررسی جداگانه داشته و اینگونه نیست که ما تمام آنها را به صورت قطعی بپذیریم. با این وجود به کرامات نقل شده در مورد دو یار معصومان(ع) میپردازیم:
الف) سلمان فارسی
کراماتی که از ایشان نقل شده است، یا به صورت پیشگویی از حوادث آینده و مقدّرات افراد بوده، یا دعاهایی که به استجابت میرسیده و یا بروز کارهایی اعجازگونه، که همه نشانه از تعالی روح و در سایه قابلیت و استعداد خاص ایشان بوده که به برکت همنشینی و استفادههای معنوی از پیامبر خدا(ص) و امام علی(ع) حاصل شده است.[4] برای نمونه:
1. یکی از همراهان ایشان در سفر مدائن میگوید: به سرزمین کربلا که رسیدم، سلمان پرسید: «این سرزمین را به چه نامی میشناسید؟» گفتیم: کربلا. گفت: «آری! اینجا محل کشته شدن برادران من است! اینجا محل خیمهها و باراندازهای آنان و محل خوابیدن شترهای آنان است! اینجا خونهایشان ریخته خواهد شد! یکی از بهترینهای پیشینیان در اینجا کشته شده است و یکی از بهترین آیندگان نیز در اینجا کشته خواهد شد».
وقتی به حروراء رسیدند پرسید: «اینجا را چه مینامید؟» گفتند: حرورا! گفت: «در اینجا بدترین امتهای پیشین دست به شورش برداشتند و بدترین افراد این امت هم در همینجا دست به شورش خواهند زد(اشاره به خوارج نهروان)». سپس هنگامی که به کوفه رسید پرسید: «اینجا کوفه است؟» گفتند: آری، گفت: «اینجا نشانه اسلام است».[5]
2. روزی سلمان با گروهی از یهودیان مواجه شد و پس از مدتی گفتوگو با آنان، یهودیان او را گرفته و مورد ضرب و شتم قرار دادند و با تمسخر به او میگفتند: از خدایت بخواه تا تو را نجات دهد! و او تنها از خدا شکیبایی را میخواست. در نهایت و با اصرار همراه با استهزاء یهودیان، سلمان از خداوند عذابش را طلبید، تازیانههایشان افعی شد و آنان را بلعید.
... پس از این ماجرا، پیامبر(ص) خطاب به سلمان فرمود: «تو از برادران دینی خاص مایی، تو محبوب فرشتگان مقرّبی، فضیلت تو در ملکوت آسمانها و نزد عرشیان و کروبیان، روشنتر از خورشید در روز روشن و صاف است، تو از افراد با فضیلتی هستی که در قرآن، با تعبیر "الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ"[6] ستایش شدهاند...».[7]
البته اعتبار این گزارش بستگی به آن دارد که تفسیر منسوب به امام عسکری(ع) را تا چه از اعتبار دانسته و نسبت آن به امام را بپذیریم یا نه.
ب) جابر بن یزید جُعفی
در برخی منابع، کراماتی برای جابر بن یزید جعفی -یکی از یاران امام باقر(ع)- نقل شده که پارهای از آنها به شرح زیر است:
1. گروهی نزد جابر آمده و از او خواستند تا در ساخت مسجدشان به آنان کمک کند. جابر گفت: «من در مورد هزینه ساختمانی شریک نمیشوم که در جریان ساخت آن، مؤمنی افتاده و میمیرد». آنان از نزد او بیرون رفته و در گفتوگوی میان خودشان، جابر را به بخل و دروغگویی متهم میساختند. روز بعد هزینه ساخت مسجد فراهم شده و ساخت آنرا آغاز کردند. هنگام عصر بود که پای بنّای مسجد لغزید و سقوط کرد و جان داد.[8]
2. علاء بن یزید که از همان قبیله جابر بود نقل میکند: وقتی هشام بن عبدالملک(خلیفه اموی)، جابر را احضار کرد، من همراهش بودم تا به روستاهای اطراف شهر رسیدیم. ما نشسته بودیم و چوپانی نزدیک ما گوسفندانش را میچراند. یکی از گوسفندان به سمت برّهاش رفت؛ جابر خندید. گفتم چرا میخندی؟! جابر گفت: «این گوسفند، برّهاش را صدا میزند ولی او نمیآید. گوسفند مادر به او میگوید: از آنجا که هستی، کنار برو که در سال گذشته، گرگ همینجا برادرت را گرفت و خورد!».
راوی میگوید: با خود گفتم: اکنون درستی یا نادرستی این سخن را روشن میکنم. نزد چوپان رفتم و گفتم: این برّه را میفروشی؟! گفت: نه. پرسیدم: چرا؟ گفت: چون مادر این برّه، شادترین و پُرشیرترین گوسفندان من است. سال گذشته، گرگ در همینجا برّهاش را شکار کرد و هنوز شیرش خشک نشده بود تا اینکه این برّه دوم را زایید و شیرش افزون شد! با خود گفتم: بله! جابر راست گفت!
سپس راه افتادیم. هنگامی که به پُل کوفه رسیدیم، جابر به مردی که انگشتری با نگین یاقوت داشت، نگریست و گفت: «این انگشتر زیبا و برّاقت خود را به من نشان بده». آن مرد انگشترش را از انگشت بیرون آورد و به جابر داد. جابر هنگامی که انگشتر را گرفت، آنرا به داخل رود فرات پرت کرد! صاحب انگشتر گفت: چه میکنی؟! جابر گفت: «میخواهی آنرا بگیری؟» گفت: بله! جابر با دست اشارهای به آب کرد، آب تا نزدیک او بالا آمد، پس دستش را پیش برد و انگشتر را از آب گرفت.[9]
3. مردی (در کوفه) نزد جابر آمد. جابر به او گفت: «آیا میخواهی امام باقر(ع) را ببینی؟!» آن مرد نقل میکند که گفتم: بله! جابر بعد از شنیدن پاسخ مثبت، دستی به چشمم کشید و من با سرعت حرکت کرده و از بادها سبقت گرفته و بعد از مدت کوتاهی دیدم که در مدینه هستم! شگفتزده بودم و هنوز باور نداشتم که در مدینه هستم. پیش خود گفتم: کاش میخی داشتم و اینجا به عنوان نشانهای میکوبیدم تا سال آینده که به حج میروم ببینم که سرجایش هست یا نه؟! در همین فکر بودم که دیدم خود جابر آمد و میخی به من داد! ترسیدم. او گفت: «این عمل بنده خداست! اگر آقای بزرگمان را ببینی، چه خواهی گفت؟!». دیگر جابر را ندیدم و حرکت کردم تا به دم در خانه امام باقر(ع) رسیدم. حضرت با صدای بلند به من گفت: مشکلی نیست! وارد خانه شو! داخل شدم و دیدم که جابر آنجاست! .... جابر به من گفت: «هرکس خدا را اطاعت کند، دنیا از او اطاعت میکند. اکنون دوست داری کجا باشی؟!» گفتم: کوفه. جابر گفت: «پس به کوفه برو!»، از سخن جابر در شگفت بودم که خود را در کوفه و در جایی یافتم که جابر آنجا نشسته بود! از مردم پرسیدم: در این مدت، جابر از جای خود بلند شد و حرکت کرد؟! گفتند: نه![10]
[1]. کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، ج 2، ص 352، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[2]. ابن فهد حلى، احمد بن محمد، عدة الداعی و نجاح الساعی، ص 310، بیجا، دار الکتب الإسلامی، چاپ اول، 1407ق.
[3]. برای آگاهی بیشتر ر. ک: محمد حسین، حسینی طهرانی، رساله لب اللباب.
[5]. کشى، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، ص 19 – 20، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول، 1409ق.
[6]. بقره، 3.
[7]. التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری(ع)، ص 68 – 72، قم، مدرسة الإمام المهدی(عج)، چاپ اول، 1409ق؛ مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 22، ص 369 – 372، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[8]. اختیار معرفة الرجال(رجال الکشی)، ص 195.
[9]. همان، ص 195 – 196.
[10]. همان، ص 197.
نظرات