لطفا صبرکنید
بازدید
39257
39257
آخرین بروزرسانی:
1396/11/21
کد سایت
fa32272
کد بایگانی
39152
نمایه
معنای تکلیف و وظیفه
طبقه بندی موضوعی
General Terms|بیشتر بدانیم
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
معنای «تکلیف» چیست و چه تفاوتی با «وظیفه» دارد؟
پرسش
معنای «تکلیف» و «وظیفه» چیست؟ آیا فرقی میانشان وجود دارد؟ لطفاً دقیق جواب بدهید.
پاسخ اجمالی
واژه «تکلیف»؛ در لغت به این معانی آمده است: «چیزی از کسی خواستن که در آن رنج باشد»، «کسی را در رنج انداختن»،[1] «وظیفهای که باید انجام داد»،[2] «امری که انجام آن سختی و مشقّت دارد» و «آنچه که در معرض ثواب و عقاب است».[3]
معنای واژه «وظیفه» در لغت؛ یعنی آنچه اجرای آن شرعاً یا عرفاً در عهده کسی باشد؛[4] که تقریباً مترادف با همان معنای لغوی «تکلیف» است.
بنابراین، میان «تکلیف» و «وظیفه» تفاوت چندانی وجود ندارد.
در فقه و حقوق اسلامی نیز این دو واژگان به صورت مترادف مورد استفاده قرار میگیرد که ناظر به لزوم انجام و ترک افعالی است که خدا و در پی آن، قانون اسلامی به آنها امر و یا از آنها نهی کرده است.
با این حال؛ با نگاهی دقیقتر شاید بتوان اندک تفاوتی میان این دو واژگان یافت:
«وظیفه» بیشتر در حقوق اجتماعی و فلسفه اخلاق بهکار میرود؛[5] اما «تکلیف» بیشتر به عنوان یکی از واژههای کلیدی نظام حقوقی اسلام مورد استفاده قرار میگیرد.
البته تکلیف با تحمیل تفاوت دارد: تحمیل جایی به کار میرود که افزون بر مشقت، از نظر روانی نیز کار بر انسان سنگین باشد؛ حال آنکه تکلیف اگرچه دارای مشقت است، از نظر روانی ممکن است هیچگونه احساس سنگینی نداشته باشد و یا حتی انجام دادن آن برای انسان شیرین نیز باشد؛[6] برای مثال، استغفار به درگاه خداوند برای شخص گناهکار تکلیف است؛ اما چهبسا شخص نادم از نظر روانی هنگام استغفار احساس سنگینی و مشقت نمیکند، بلکه احساس رضایت و بهجت درونی به وی دست میدهد، هرچند ممکن است فراهم نمودن شرایط استغفار برای وی دشوار باشد؛ همچنین تکلیف به جهاد، الزام به فعالیتی است که با خطرات جدی از جمله از دست دادن جان و مال همراه است؛ ولی با توجه به جایگاه ارزشی آن، برای افراد بسیاری، این تکلیف با شیرینی خاصی همراه بوده است و در صدر اسلام افراد برای انجام دادن آن با یکدیگر به رقابت میپرداختند.
با این نگاه که «تکلیف» یک الزام است، با قواعد حقوقی و بایدها و نبایدها پیوند میخورد. به عبارت دیگر، بسیاری از قواعد حقوقی که جنبه الزام دارد، «تکلیف» محسوب میشود.
نکته مهم این است که برای «تکلیف» به مبنای مشروعیت نیاز است. کسی میتواند دیگری را به کار برانگیزد که نسبت به او فرمانروایی داشته و اطاعت از او واجب باشد؛[7] از اینرو، صدور فرمان از شخص دارای صلاحیت، عنصر سازنده تکلیف است. بنابراین، واژه تکلیف در حوزه الزامهای ناشی از قرارداد میان اشخاص کمتر به کار میرود؛ زیرا این واژه درباره اشخاصی که مساویاند و هیچیک بر دیگری برتری و سلطنت ندارند و تنها با رضایت طرفین و انعقاد قرارداد، یکدیگر را به انجام دادن کاری متعهد میکنند، کاربردی ندارد و منشأ مشروعیت آن اراده طرفین است؛ به همین سبب در اینگونه موارد بیشتر از واژه «وظیفه» و یا «تعهد» استفاده میشود.
با این توضیح روشن میشود که در حقوق و فقه اسلامی واژه «تکلیف» درباره توصیههای خداوند به کار میرود و در حوزه روابط اجتماعی افراد صرفنظر از ارتباط آن با خداوند از واژههایی مانند «وظیفه»، «حق» و «تعهد» استفاده میشود. اما چون در نظام حقوقی اسلام قواعد رفتاری میان مردم نیز منشأ مشروعیت الهی دارد و رعایت حقوق و اجرای تعهدات در مقابل دیگران به دستور خداوند است، ممکن است چنین الزامهایی نیز تکلیف نامیده شود.[8]
اصولیان و فقیهان مباحث بسیاری را درباره احکام، تقسیمات، شرایط فعلیت و تنجز تکلیف بیان نمودهاند. از مجموع این سخنان چنین استفاده میشود که تکلیف در حوزه ارتباطی انسان با خدا است و فعلیت و تنجز آن نیازمند قدرت، عقل و آگاهی است.
بنابراین، هرچند تکلیف و وظیفه در معنای لغوی تقریباً مترادف بهکار میروند، ولی تکلیف به نوعی نظر به مقام شارع و دستور دهنده عالی دارد.
معنای واژه «وظیفه» در لغت؛ یعنی آنچه اجرای آن شرعاً یا عرفاً در عهده کسی باشد؛[4] که تقریباً مترادف با همان معنای لغوی «تکلیف» است.
بنابراین، میان «تکلیف» و «وظیفه» تفاوت چندانی وجود ندارد.
در فقه و حقوق اسلامی نیز این دو واژگان به صورت مترادف مورد استفاده قرار میگیرد که ناظر به لزوم انجام و ترک افعالی است که خدا و در پی آن، قانون اسلامی به آنها امر و یا از آنها نهی کرده است.
با این حال؛ با نگاهی دقیقتر شاید بتوان اندک تفاوتی میان این دو واژگان یافت:
«وظیفه» بیشتر در حقوق اجتماعی و فلسفه اخلاق بهکار میرود؛[5] اما «تکلیف» بیشتر به عنوان یکی از واژههای کلیدی نظام حقوقی اسلام مورد استفاده قرار میگیرد.
البته تکلیف با تحمیل تفاوت دارد: تحمیل جایی به کار میرود که افزون بر مشقت، از نظر روانی نیز کار بر انسان سنگین باشد؛ حال آنکه تکلیف اگرچه دارای مشقت است، از نظر روانی ممکن است هیچگونه احساس سنگینی نداشته باشد و یا حتی انجام دادن آن برای انسان شیرین نیز باشد؛[6] برای مثال، استغفار به درگاه خداوند برای شخص گناهکار تکلیف است؛ اما چهبسا شخص نادم از نظر روانی هنگام استغفار احساس سنگینی و مشقت نمیکند، بلکه احساس رضایت و بهجت درونی به وی دست میدهد، هرچند ممکن است فراهم نمودن شرایط استغفار برای وی دشوار باشد؛ همچنین تکلیف به جهاد، الزام به فعالیتی است که با خطرات جدی از جمله از دست دادن جان و مال همراه است؛ ولی با توجه به جایگاه ارزشی آن، برای افراد بسیاری، این تکلیف با شیرینی خاصی همراه بوده است و در صدر اسلام افراد برای انجام دادن آن با یکدیگر به رقابت میپرداختند.
با این نگاه که «تکلیف» یک الزام است، با قواعد حقوقی و بایدها و نبایدها پیوند میخورد. به عبارت دیگر، بسیاری از قواعد حقوقی که جنبه الزام دارد، «تکلیف» محسوب میشود.
نکته مهم این است که برای «تکلیف» به مبنای مشروعیت نیاز است. کسی میتواند دیگری را به کار برانگیزد که نسبت به او فرمانروایی داشته و اطاعت از او واجب باشد؛[7] از اینرو، صدور فرمان از شخص دارای صلاحیت، عنصر سازنده تکلیف است. بنابراین، واژه تکلیف در حوزه الزامهای ناشی از قرارداد میان اشخاص کمتر به کار میرود؛ زیرا این واژه درباره اشخاصی که مساویاند و هیچیک بر دیگری برتری و سلطنت ندارند و تنها با رضایت طرفین و انعقاد قرارداد، یکدیگر را به انجام دادن کاری متعهد میکنند، کاربردی ندارد و منشأ مشروعیت آن اراده طرفین است؛ به همین سبب در اینگونه موارد بیشتر از واژه «وظیفه» و یا «تعهد» استفاده میشود.
با این توضیح روشن میشود که در حقوق و فقه اسلامی واژه «تکلیف» درباره توصیههای خداوند به کار میرود و در حوزه روابط اجتماعی افراد صرفنظر از ارتباط آن با خداوند از واژههایی مانند «وظیفه»، «حق» و «تعهد» استفاده میشود. اما چون در نظام حقوقی اسلام قواعد رفتاری میان مردم نیز منشأ مشروعیت الهی دارد و رعایت حقوق و اجرای تعهدات در مقابل دیگران به دستور خداوند است، ممکن است چنین الزامهایی نیز تکلیف نامیده شود.[8]
اصولیان و فقیهان مباحث بسیاری را درباره احکام، تقسیمات، شرایط فعلیت و تنجز تکلیف بیان نمودهاند. از مجموع این سخنان چنین استفاده میشود که تکلیف در حوزه ارتباطی انسان با خدا است و فعلیت و تنجز آن نیازمند قدرت، عقل و آگاهی است.
بنابراین، هرچند تکلیف و وظیفه در معنای لغوی تقریباً مترادف بهکار میروند، ولی تکلیف به نوعی نظر به مقام شارع و دستور دهنده عالی دارد.
[1]. لغتنامه دهخدا، واژه «تکلیف».
[2]. فرهنگ فارسی معین، واژه «تکلیف».
[3]. طریحى، فخر الدین بن محمد، مجمع البحرین، محقق، حسینى اشکورى، احمد، ج 5، ص 115، تهران، مرتضوی، چاپ سوم، 1375ش؛ فیروز آبادى، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، ج 3، ص 259، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق.
[4]. لغتنامه دهخدا، واژه «وظیفه».
[5]. مانند نظریه اخلاقی «وظیفهگرایی» امانوئل کانت (1724 – 1804م) فیلسوف برجسته آلمانی. نظریه اخلاقی کانت جزء نظریات واقع گرایانهای است که تأکید فراوانی بر عنصر وظیفه دارد. ر. ک: مصباح یزدی، محمد تقی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، محقق، شریفی، احمد حسین، ص 276 – 298، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ دوم، 1387ش.
[6]. عسکرى، حسن بن عبدالله، الفروق فی اللغة، ص 210، بیروت، دار الافاق الجدیدة، چاپ اول، 1400ق.
[7]. مجمع البحرین، ج 5، ص 115.
[8]. ر. ک: حکمتنیا، محمود، فلسفه نظام حقوق زن، ص 48 – 50، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1390ش.
نظرات