لطفا صبرکنید
بازدید
22959
22959
آخرین بروزرسانی:
1392/01/29
کد سایت
fa26446
کد بایگانی
31606
نمایه
اصالت فرد یا اجتماع
طبقه بندی موضوعی
معیار شناسی (دین و اخلاق)|دین و فرهنگ
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
آیا از نظر جامعه شناسان اسلامی جامعه اصالت دارد یا فرد؟ و یا نسبی است؟ دلیل هر کدام که باشد چیست؟
پرسش
آیا از نظر جامعه شناسان اسلامی جامعه اصالت دارد یا فرد؟ و یا نسبی است؟ دلیل هر کدام که باشد چیست؟
پاسخ اجمالی
اصالت که از کلمات کلیدی این بحث است، قابلیت معانی مختلف را دارد که به تبع آن بحث نیز کاملاً از یکدیگر متفاوت شدهاند. در اینجا دو معنا از اصالت را بیان میکنیم که بر اساس هر یک دو بحث جداگانه شکل گرفته است:
الف. یکی از معانی واژه «اصالت» مفهوم حقوقی آن است که مراد از آن تقدّم و اولویت است؛ یعنی در صورت تعارض حقوق و مصالح فرد با جامعه، حق فرد مقدّم است یا مصالح جامعه؟ در این بخش باید نظرات فقها و حقوقدانان را بررسی کرد تا به وسیله آن به نتیجهای رسید. اما اجمالاً باید گفت به ظاهر هیچ کدام برتری کامل بر دیگری ندارند؛ یعنی گاه مصلحت و حق شخص بر جامعه مقدم میشود و گاه حقوق جامعه بر تک تک افراد مقدم بوده و اصل بودن به جامعه بر میگردد.
ب. اصیل بودن و اصالت داشتن هر پدیده در اصطلاح رایج فلسفی، به معنای حقیقت خارجی است که در مقابل وجود اعتباری استفاده میشود. کاربرد این اصطلاح، به این معنا است که آیا حقیقت وجود، به جامعه تعلّق دارد یا فرد. اگر وجود حقیقی برای جامعه باشد، پس وجود فرد، اعتباری است؛ ولی اگر حقیقت وجود برای فرد باشد وجود جامعه اعتباری خواهد بود. در این بخش، سه دیدگاه وجود دارد: 1. اصالت فرد 2. اصالت جامعه 3. اصالت فرد و جامعه. هر یک از این دیدگاهها، پیروانی از علما و بزرگان اسلامی دارد که گفتار و ادله برخی از آنها در پاسخ تفصیلی ذکر شده است.
الف. یکی از معانی واژه «اصالت» مفهوم حقوقی آن است که مراد از آن تقدّم و اولویت است؛ یعنی در صورت تعارض حقوق و مصالح فرد با جامعه، حق فرد مقدّم است یا مصالح جامعه؟ در این بخش باید نظرات فقها و حقوقدانان را بررسی کرد تا به وسیله آن به نتیجهای رسید. اما اجمالاً باید گفت به ظاهر هیچ کدام برتری کامل بر دیگری ندارند؛ یعنی گاه مصلحت و حق شخص بر جامعه مقدم میشود و گاه حقوق جامعه بر تک تک افراد مقدم بوده و اصل بودن به جامعه بر میگردد.
ب. اصیل بودن و اصالت داشتن هر پدیده در اصطلاح رایج فلسفی، به معنای حقیقت خارجی است که در مقابل وجود اعتباری استفاده میشود. کاربرد این اصطلاح، به این معنا است که آیا حقیقت وجود، به جامعه تعلّق دارد یا فرد. اگر وجود حقیقی برای جامعه باشد، پس وجود فرد، اعتباری است؛ ولی اگر حقیقت وجود برای فرد باشد وجود جامعه اعتباری خواهد بود. در این بخش، سه دیدگاه وجود دارد: 1. اصالت فرد 2. اصالت جامعه 3. اصالت فرد و جامعه. هر یک از این دیدگاهها، پیروانی از علما و بزرگان اسلامی دارد که گفتار و ادله برخی از آنها در پاسخ تفصیلی ذکر شده است.
پاسخ تفصیلی
بحث در مورد اصالت فرد یا جامعه، از جمله مباحثی است که علمای مختلف، در علوم مختلف به بحث پیرامون آن پرداختهاند. این بحث از زمان قدیم شروع شده و امروزه نیز بحثهایی در مورد آن وجود دارد. علمای اسلامی و اندیشمندان غربی، از جمله کسانی هستند که این مباحث را به طور جدی مطرح کردهاند. این بحث دامنه بسیار وسیعی دارد که در این مختصر بیان تمام آن نمیگنجد. در اینجا تلاش میکنیم موضوع و مفردات بحث را بیان کنیم و با بیان اجمالی اقوال و برخی از ادله نقشهای کلی از این بحث در اختیار مخاطب قرار دهیم.
اصالت که از کلمات کلیدی این بحث است، قابلیت معانی مختلفی را دارد که به تبع آن، بحث نیز کاملاً متفاوت میشود. در اینجا دو معنا از اصالت را بیان میکنیم که بر اساس هر یک دو بحث جداگانه شکل گرفته و به بررسی هر یک میپردازیم:
1. مفهوم حقوقی و فقهی
یکی از معانی واژه «اصالت» مفهوم حقوقی آن است که مراد از آن تقدّم و اولویت است؛ یعنی در صورت تعارض حقوق و مصالح فرد با جامعه، حق فرد مقدّم است یا مصالح جامعه اولویت دارد؟[1] در این بخش باید نظرات فقها و حقوقدانان را بررسی کرد تا به وسیله آن به نتیجهای رسید. اما اجمالاً باید گفت در ظاهر امر هیچکدام برتری کامل بر دیگری ندارند؛ یعنی گاه مصلحت و حق شخص بر جامعه مقدم میشود و گاه حقوق جامعه بر تک تک افراد مقدم بوده و اصل بودن به جامعه بر میگردد. بحث پیرامون این معنا، جنبه عملی بیشتری داشته و برخلاف معنای دوم که خواهد آمد، جنبه نظری آن بر جنبه عملی چیرگی ندارد و بر زندگی اجتماعی اثرگذار است.
2. معنای فلسفی
اصیل بودن و اصالت داشتن هر پدیده در اصطلاح رایج فلسفی، به معنای حقیقت خارجی است که در مقابل وجود اعتباری استفاده میشود. کاربرد این اصطلاح، به این معنا است که آیا حقیقت وجود، به جامعه تعلّق دارد یا به فرد. اگر وجود حقیقی برای جامعه باشد، پس وجود فرد اعتباری است؛ ولی اگر حقیقت وجود برای فرد باشد وجود جامعه اعتباری خواهد بود.[2]
بحث اصلی در میان علما در این معنا بوده و گفتارها و بحثهای بسیاری در کتابها از آن صورت گرفته است. اقوال در این معنا به سه بخش تقسیم میشود:
الف. اصالت فرد
شاید بتوان به طور خلاصه، این تفکر را اینگونه بیان کرد: «دیدگاه اصالت فرد معتقد است فقط فردها هستند که میاندیشند و عمل میکنند و جامعه به خودی خود هیچ واقعیتی ندارد و چیزی جزء مجموعه افراد و اشکال ارتباطات و مناسبات میان افراد نیست. جامعه حاصل جمع همه افراد آن است نه چیزی ورای آن و مقصود از تأثیر جامعه بر فرد، چیزی جز تأثیر دیگر افراد جامعه بر فرد خاص نیست. مقصود از حقوق و تکالیف فرد در برابر جامعه نیز چیزی جز حقوق و تکالیف فرد در برابر سایر افراد جامعه نیست».[3]
شهید صدر از قائلان به اصالت فرد میگوید:
«برای ما شایسته نیست مانند برخی از اندیشمندان و فلاسفه اروپا فکر کنیم که جامعه دارای یک وجود مستقل و ریشهدار است و حدود و اعضایی جدای از افراد دارد. این طرز تفکر هگل و گروهی از فلاسفه اروپا است که فکر کردهاند عمل اجتماعی مجزّا و مستقل از عمل فرد است. اینان میخواهند میان کار اجتماعی و فردی فرق گذاشته، بگویند ما یک موجود اصیل و ریشهداری به نام «جامعه» داریم که دارای اعضایی است و در حقیقت، همه افراد در بطن جامعه و در کیان او فشردهاند؛ هر فرد در جامعه، سلولی را در این واحد اصیل تشکیل میدهد و برای خود، روزنهای از داخل جامعه به خارج جامعه باز میکند. ما نیازی به غرق شدن در این خیالپردازیها نداریم. ما برای جامعه ورای افراد مثل تقی و حسن و رضا هیچ مفهومی قائل نیستیم. ما هیچ اصالتی ورای این افراد برای جامعه نمیشناسیم».[4]
البته در میان قائلان به این اصل نیز اختلافات بسیاری وجود دارد و نمیتوان همه آنها را از یک دریچه نگریست برای نمونه برخی از پیروان این اصل اعتقاد به محوریت انسان پیدا کردهاند که از آنها تعبیر به اگزیستانسیالیسم میشود که برخی دیگر کاملاً مخالف آن هستند.
ب. اصالت جامعه
پیروان اصالت جامعه تلاش میکنند که جامعه را پاشنه آشیل جهان فرض کرده و آنرا حقیقت اصیل بدانند؛ جامعهای که متمایز از افراد تشکیل دهنده آن است و آثار و خواص ویژهای دارد که در افراد انسانی دیده نمیشود.[5]
هگل به عنوان بزرگترین فیلسوف غربی این مکتب قائل است:
«فقط یک مقوله واحد و یک واقعیت وجود دارد و آن روابط است. بنابر این جوهرها مانند افراد انسان، به وسیله روابطشان تعیّن مییابند. آنها فقط به اعتبار این روابط است که آنچه هستند، هستند».[6]
از مسلمانان نیز اقبال لاهوری بر این مبنا معتقد است: «فرد جزو لاینفک جامعه است و هویت شخص در فرهنگ جامعه محو میشود. خودی فقط در جمع خودیهای دیگر و اجتماع رشد میکند، نه دور از جمع خودیها؛ زیرا افراد به تنهایی قادر نیستند حاجات خود را برآورده سازند. انسان به صورت جمعی شناخته میشود. در این نگرش، جامعه پدیدهای عینی تلقّی میشود. هر فرد باید به جامعه بپیوندد تا هویت خود را در نظام اجتماعی محو سازد و همه عظمت گذشته و آینده امّت را در خود جمع کند. از اینرو، رشد و تکامل فردی ممکن نیست، مگر از طریق فرهنگ اجتماعی که او بدان تعلّق دارد».[7]
پیروان این قول بیشتر از غربیها میباشند و تعداد علمای مسلمانی که به این اصل اعتقاد داشته باشند، بسیار اندک است.
ج. اصالت فرد و اجتماع
«نظر سوم این است که در عین اینکه جامعه واقعاً مرکّب است، ولى این ترکیب با ترکیبهاى دیگر فرق مىکند. اینچنین نیست که شخصیت فرد به کلى نابود شده باشد، آن چنان که در مرکّبات طبیعى، شخصیت عناصر اولیه دیگر هیچ نقشى ندارد، بلکه در عین اینکه جامعه یک شىء مرکّب است، عناصر تشکیل دهنده جامعه از نوعى شخصیت و آزادى و استقلال بهرهمندند که این مىشود اصالت فرد در عین اصالت جامعه و اصالت جامعه در عین اصالت فرد؛ نه اینکه آیا فرد اصیل است و جامعه انتزاعى، یا جامعه اصیل است و فرد انتزاعى»؟![8]
این دیدگاه بر این باور است که هر دو دیدگاه پیشین به بهرههایی از حقیقت رسیده بودند؛ ولی هر دو از تفسیر برخی از مسائل انسانی ناتواناند. این قول بر خلاف اصالت اجتماع قائل است؛ قدرت جامعه به حدی نیست که فردیت فرد را کاملاً منحل کند و فرد را همواره منفصل محض در مقابل جامعه قرار دهد؛ بلکه فرد دارای عقل و اراده است و به او این امکان را میدهد که در مقابل جریان جامعه مقاومت کند. همچنین در مقابل پیروان اصالت فرد معتقد است که جامعه صرفاً جمع جبری رفتارها و ارادههای افراد نیست؛ بلکه جامعه نیز شخصیت واحدی دارد که دارای حیات و ممات است؛ چرا که سرنوشت انسانها در جامعه با هم چنان گره میخورند که به روشنی میتوان از سرنوشت مشترک و اراده جمعی سخن گفت.[9]
دیدگاه علامه طباطبایی
یکی از کسانی که این دیدگاه را مطرح و معتقد به آن شده، علامه طباطبایی است که در اینجا بخشی از استدلالات نقلی و عقلی ایشان در تأیید این قول را بیان میکنیم:
«پیامبر اسلام از جمله کسانی بود که بشر را به امر اجتماع دعوت نمود و آن را موضوعى مستقل و قابل بحث حساب کرد، او مردم را دعوت کرد به اینکه آیاتى را که از ناحیه پروردگارش به منظور سعادت زندگى اجتماعى و پاکى آنان نازل شده پیروى کنند: «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیءٍ».[10]
این معنا در سراپاى عالم صنع به چشم مىخورد که خداوند نخست اجزایى ابتدایى خلق مىکند که آن اجزا هر یک براى خود آثار و خواص خود را دارد و سپس چند جزء از آن اجزا را با هم ترکیب نموده (با همه تفاوتها و جدایىها که در آنها هست هماهنگ و هم آغوششان مىسازد و از آن هم آغوش شده، فوائدى نو اضافه بر فوائدى که در تک تک اجزا بود به دست مىآورد مثلاً انسان که یکى از موجودات عالم است اجزایى و اجزایش ابعاضى دارد و اعضایى و اعضایش قوایى دارد که براى هر یک از آنها فوائدى مادى و روحى جداگانه است که اگر همه دست به دست هم دهند قوى و عظیم مىشوند، همانطور که تک تک آنها وزن کمترى و روی همشان وزن بیشترى دارد، آثار و فوائد تک تک و مجموعشان نیز همین اختلاف را دارد. اینها اگر هماهنگى نداشته باشند، هر یک تنها کار خودش را مىکند، گوش مىشنود و چشم مىبیند و ذائقه مىچشد و اراده عضوى را که بخواهد به کار مىاندازد و به حرکت در مىآورد، ولى روی هم آنها از جهت وحدتى که در ترکیب پیدا مىکنند، تحت فرمان و سیطره یک حاکم در مىآیند که همان انسان است و در این هنگام است که فوائدى از آن اعضا و قوا به دست مىآید که از تک تک آنها و از اجزاى یک یک آنها بدست نمىآمد.
بر همین سیاق، جامعه نیز حقیقتی واقعی است، اگر چه در درون خود اجزایی دارد که آنها نیز آثار و فوائد خود را دارا هستند.
اسلام هم افراد نوع بشر را در تربیت و هدایت به سوى سعادت حقیقىاش این معناى حقیقى را در نظر گرفته، معنایى که چارهاى از اعتبارش نیست. و به همین جهت قرآن کریم غیر از آنچه که براى افراد هست، وجودى و عمرى و کتابى و حتى شعورى و فهمى و عملى و اطاعتى و معصیتى براى اجتماع قائل است، مثلاً درباره عمر و اجل امتها مىفرماید: «براى هر امتى زمانى [معین و اجلى محدود] است، هنگامى که اجلشان سرآید، نه ساعتى پس مىمانند و نه ساعتى پیش مىافتند »[11]
درباره کتاب خاص هر امتى مىفرماید: «هر امتى به سوى نامه اعمالش خوانده مىشود».[12]
درباره درک و شعور هر امتى مىفرماید: «این گونه براى هر امتى اعمالشان را آراستیم».[13]
درباره عمل بعضى از امتها فرموده:«از آنان گروهى میانه رو و معتدلاند».[14]
درباره طاعت امت فرموده: «طایفهاى از آنها معتدل و به راه راستاند».[15]
و درباره معصیت امتها فرموده: « هر امتى همّت گماشت که پیغمبر خود را دستگیر (و هلاک) گرداند و جدل و گفتار باطل به کار گرفت تا برهان حق را پایمال سازد، من هم آنها را (به کیفر کفر) گرفتم و چگونه عقوبت سخت کردم».[16]
به همین جهت است که اسلام مهمترین احکام و شرایع خود از قبیل حج و جهاد و نماز و انفاق را و خلاصه تقواى دینى را بر اساس اجتماع قرار داد و علاوه بر اینکه قواى حکومت اسلامى را حافظ و مراقب تمامى شعائر دینى و حدود آن کرده و علاوه بر اینکه فریضه دعوت به خیر و امر به معروف و نهى از تمامى منکرات را بر عموم واجب نموده، براى حفظ وحدت اجتماعى هدف مشترکى براى جامعه اعلام نموده، و معلوم است که کل جامعه هیچ وقت بىنیاز از هدف مشترک نیست، و آن هدف مشترک عبارت است از سعادت حقیقى، (نه خیالى) و رسیدن به قرب و منزلت نزد خدا».[17]
علامه علاوه بر تقریر اعتقاد خود و استدلال به آیات مختلف قرآنی، استدلالی عقلی نیز بر این مطلب میآورد: فرد و جامعه هر دو دارای قوا، خواص و ویژگیهایی هستند. در صورتی که امیال آن دو متعارض شود، فرد مغلوب و مقهور جامعه خواهد شد. این را تجربه هم ثابت میکند. برای مثال، در انقلابها و شورشهای اجتماعی، هیچگاه اراده یک فرد، قدرت مقابله با اراده عمومی اجتماع را نداشته و برای فرد، که جزئی از اجتماع است، چارهای جز پیروی کامل از کل، که جامعه باشد، نیست. فرد همیشه تابع سیر اجتماع است و اصولاً جامعه قدرت هرگونه فکر و شعوری را از بیشتر افراد خود سلب میکند و به همینصورت است ترس و وحشتهای اجتماعی، آداب و رسوم قومی و مانند آن. به همین دلیل، اسلام به مسائل اجتماعی اهمیت زیادی داده است.[18] البته این گفتار جنبه عمومیت داشته و در بیان اصل بودن اجتماع است؛ لذا قطعاً افرادی بودهاند که بر جامعه تأثیر داشتهاند و این لازمه اصالت فرد است که مورد قبول علامه نیز میباشد.
البته این نظریه مخالفانی نیز دارد که برخی از شاگردان علامه نیز در زمره آنها هستند.[19]
اصالت که از کلمات کلیدی این بحث است، قابلیت معانی مختلفی را دارد که به تبع آن، بحث نیز کاملاً متفاوت میشود. در اینجا دو معنا از اصالت را بیان میکنیم که بر اساس هر یک دو بحث جداگانه شکل گرفته و به بررسی هر یک میپردازیم:
1. مفهوم حقوقی و فقهی
یکی از معانی واژه «اصالت» مفهوم حقوقی آن است که مراد از آن تقدّم و اولویت است؛ یعنی در صورت تعارض حقوق و مصالح فرد با جامعه، حق فرد مقدّم است یا مصالح جامعه اولویت دارد؟[1] در این بخش باید نظرات فقها و حقوقدانان را بررسی کرد تا به وسیله آن به نتیجهای رسید. اما اجمالاً باید گفت در ظاهر امر هیچکدام برتری کامل بر دیگری ندارند؛ یعنی گاه مصلحت و حق شخص بر جامعه مقدم میشود و گاه حقوق جامعه بر تک تک افراد مقدم بوده و اصل بودن به جامعه بر میگردد. بحث پیرامون این معنا، جنبه عملی بیشتری داشته و برخلاف معنای دوم که خواهد آمد، جنبه نظری آن بر جنبه عملی چیرگی ندارد و بر زندگی اجتماعی اثرگذار است.
2. معنای فلسفی
اصیل بودن و اصالت داشتن هر پدیده در اصطلاح رایج فلسفی، به معنای حقیقت خارجی است که در مقابل وجود اعتباری استفاده میشود. کاربرد این اصطلاح، به این معنا است که آیا حقیقت وجود، به جامعه تعلّق دارد یا به فرد. اگر وجود حقیقی برای جامعه باشد، پس وجود فرد اعتباری است؛ ولی اگر حقیقت وجود برای فرد باشد وجود جامعه اعتباری خواهد بود.[2]
بحث اصلی در میان علما در این معنا بوده و گفتارها و بحثهای بسیاری در کتابها از آن صورت گرفته است. اقوال در این معنا به سه بخش تقسیم میشود:
الف. اصالت فرد
شاید بتوان به طور خلاصه، این تفکر را اینگونه بیان کرد: «دیدگاه اصالت فرد معتقد است فقط فردها هستند که میاندیشند و عمل میکنند و جامعه به خودی خود هیچ واقعیتی ندارد و چیزی جزء مجموعه افراد و اشکال ارتباطات و مناسبات میان افراد نیست. جامعه حاصل جمع همه افراد آن است نه چیزی ورای آن و مقصود از تأثیر جامعه بر فرد، چیزی جز تأثیر دیگر افراد جامعه بر فرد خاص نیست. مقصود از حقوق و تکالیف فرد در برابر جامعه نیز چیزی جز حقوق و تکالیف فرد در برابر سایر افراد جامعه نیست».[3]
شهید صدر از قائلان به اصالت فرد میگوید:
«برای ما شایسته نیست مانند برخی از اندیشمندان و فلاسفه اروپا فکر کنیم که جامعه دارای یک وجود مستقل و ریشهدار است و حدود و اعضایی جدای از افراد دارد. این طرز تفکر هگل و گروهی از فلاسفه اروپا است که فکر کردهاند عمل اجتماعی مجزّا و مستقل از عمل فرد است. اینان میخواهند میان کار اجتماعی و فردی فرق گذاشته، بگویند ما یک موجود اصیل و ریشهداری به نام «جامعه» داریم که دارای اعضایی است و در حقیقت، همه افراد در بطن جامعه و در کیان او فشردهاند؛ هر فرد در جامعه، سلولی را در این واحد اصیل تشکیل میدهد و برای خود، روزنهای از داخل جامعه به خارج جامعه باز میکند. ما نیازی به غرق شدن در این خیالپردازیها نداریم. ما برای جامعه ورای افراد مثل تقی و حسن و رضا هیچ مفهومی قائل نیستیم. ما هیچ اصالتی ورای این افراد برای جامعه نمیشناسیم».[4]
البته در میان قائلان به این اصل نیز اختلافات بسیاری وجود دارد و نمیتوان همه آنها را از یک دریچه نگریست برای نمونه برخی از پیروان این اصل اعتقاد به محوریت انسان پیدا کردهاند که از آنها تعبیر به اگزیستانسیالیسم میشود که برخی دیگر کاملاً مخالف آن هستند.
ب. اصالت جامعه
پیروان اصالت جامعه تلاش میکنند که جامعه را پاشنه آشیل جهان فرض کرده و آنرا حقیقت اصیل بدانند؛ جامعهای که متمایز از افراد تشکیل دهنده آن است و آثار و خواص ویژهای دارد که در افراد انسانی دیده نمیشود.[5]
هگل به عنوان بزرگترین فیلسوف غربی این مکتب قائل است:
«فقط یک مقوله واحد و یک واقعیت وجود دارد و آن روابط است. بنابر این جوهرها مانند افراد انسان، به وسیله روابطشان تعیّن مییابند. آنها فقط به اعتبار این روابط است که آنچه هستند، هستند».[6]
از مسلمانان نیز اقبال لاهوری بر این مبنا معتقد است: «فرد جزو لاینفک جامعه است و هویت شخص در فرهنگ جامعه محو میشود. خودی فقط در جمع خودیهای دیگر و اجتماع رشد میکند، نه دور از جمع خودیها؛ زیرا افراد به تنهایی قادر نیستند حاجات خود را برآورده سازند. انسان به صورت جمعی شناخته میشود. در این نگرش، جامعه پدیدهای عینی تلقّی میشود. هر فرد باید به جامعه بپیوندد تا هویت خود را در نظام اجتماعی محو سازد و همه عظمت گذشته و آینده امّت را در خود جمع کند. از اینرو، رشد و تکامل فردی ممکن نیست، مگر از طریق فرهنگ اجتماعی که او بدان تعلّق دارد».[7]
پیروان این قول بیشتر از غربیها میباشند و تعداد علمای مسلمانی که به این اصل اعتقاد داشته باشند، بسیار اندک است.
ج. اصالت فرد و اجتماع
«نظر سوم این است که در عین اینکه جامعه واقعاً مرکّب است، ولى این ترکیب با ترکیبهاى دیگر فرق مىکند. اینچنین نیست که شخصیت فرد به کلى نابود شده باشد، آن چنان که در مرکّبات طبیعى، شخصیت عناصر اولیه دیگر هیچ نقشى ندارد، بلکه در عین اینکه جامعه یک شىء مرکّب است، عناصر تشکیل دهنده جامعه از نوعى شخصیت و آزادى و استقلال بهرهمندند که این مىشود اصالت فرد در عین اصالت جامعه و اصالت جامعه در عین اصالت فرد؛ نه اینکه آیا فرد اصیل است و جامعه انتزاعى، یا جامعه اصیل است و فرد انتزاعى»؟![8]
این دیدگاه بر این باور است که هر دو دیدگاه پیشین به بهرههایی از حقیقت رسیده بودند؛ ولی هر دو از تفسیر برخی از مسائل انسانی ناتواناند. این قول بر خلاف اصالت اجتماع قائل است؛ قدرت جامعه به حدی نیست که فردیت فرد را کاملاً منحل کند و فرد را همواره منفصل محض در مقابل جامعه قرار دهد؛ بلکه فرد دارای عقل و اراده است و به او این امکان را میدهد که در مقابل جریان جامعه مقاومت کند. همچنین در مقابل پیروان اصالت فرد معتقد است که جامعه صرفاً جمع جبری رفتارها و ارادههای افراد نیست؛ بلکه جامعه نیز شخصیت واحدی دارد که دارای حیات و ممات است؛ چرا که سرنوشت انسانها در جامعه با هم چنان گره میخورند که به روشنی میتوان از سرنوشت مشترک و اراده جمعی سخن گفت.[9]
دیدگاه علامه طباطبایی
یکی از کسانی که این دیدگاه را مطرح و معتقد به آن شده، علامه طباطبایی است که در اینجا بخشی از استدلالات نقلی و عقلی ایشان در تأیید این قول را بیان میکنیم:
«پیامبر اسلام از جمله کسانی بود که بشر را به امر اجتماع دعوت نمود و آن را موضوعى مستقل و قابل بحث حساب کرد، او مردم را دعوت کرد به اینکه آیاتى را که از ناحیه پروردگارش به منظور سعادت زندگى اجتماعى و پاکى آنان نازل شده پیروى کنند: «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیءٍ».[10]
این معنا در سراپاى عالم صنع به چشم مىخورد که خداوند نخست اجزایى ابتدایى خلق مىکند که آن اجزا هر یک براى خود آثار و خواص خود را دارد و سپس چند جزء از آن اجزا را با هم ترکیب نموده (با همه تفاوتها و جدایىها که در آنها هست هماهنگ و هم آغوششان مىسازد و از آن هم آغوش شده، فوائدى نو اضافه بر فوائدى که در تک تک اجزا بود به دست مىآورد مثلاً انسان که یکى از موجودات عالم است اجزایى و اجزایش ابعاضى دارد و اعضایى و اعضایش قوایى دارد که براى هر یک از آنها فوائدى مادى و روحى جداگانه است که اگر همه دست به دست هم دهند قوى و عظیم مىشوند، همانطور که تک تک آنها وزن کمترى و روی همشان وزن بیشترى دارد، آثار و فوائد تک تک و مجموعشان نیز همین اختلاف را دارد. اینها اگر هماهنگى نداشته باشند، هر یک تنها کار خودش را مىکند، گوش مىشنود و چشم مىبیند و ذائقه مىچشد و اراده عضوى را که بخواهد به کار مىاندازد و به حرکت در مىآورد، ولى روی هم آنها از جهت وحدتى که در ترکیب پیدا مىکنند، تحت فرمان و سیطره یک حاکم در مىآیند که همان انسان است و در این هنگام است که فوائدى از آن اعضا و قوا به دست مىآید که از تک تک آنها و از اجزاى یک یک آنها بدست نمىآمد.
بر همین سیاق، جامعه نیز حقیقتی واقعی است، اگر چه در درون خود اجزایی دارد که آنها نیز آثار و فوائد خود را دارا هستند.
اسلام هم افراد نوع بشر را در تربیت و هدایت به سوى سعادت حقیقىاش این معناى حقیقى را در نظر گرفته، معنایى که چارهاى از اعتبارش نیست. و به همین جهت قرآن کریم غیر از آنچه که براى افراد هست، وجودى و عمرى و کتابى و حتى شعورى و فهمى و عملى و اطاعتى و معصیتى براى اجتماع قائل است، مثلاً درباره عمر و اجل امتها مىفرماید: «براى هر امتى زمانى [معین و اجلى محدود] است، هنگامى که اجلشان سرآید، نه ساعتى پس مىمانند و نه ساعتى پیش مىافتند »[11]
درباره کتاب خاص هر امتى مىفرماید: «هر امتى به سوى نامه اعمالش خوانده مىشود».[12]
درباره درک و شعور هر امتى مىفرماید: «این گونه براى هر امتى اعمالشان را آراستیم».[13]
درباره عمل بعضى از امتها فرموده:«از آنان گروهى میانه رو و معتدلاند».[14]
درباره طاعت امت فرموده: «طایفهاى از آنها معتدل و به راه راستاند».[15]
و درباره معصیت امتها فرموده: « هر امتى همّت گماشت که پیغمبر خود را دستگیر (و هلاک) گرداند و جدل و گفتار باطل به کار گرفت تا برهان حق را پایمال سازد، من هم آنها را (به کیفر کفر) گرفتم و چگونه عقوبت سخت کردم».[16]
به همین جهت است که اسلام مهمترین احکام و شرایع خود از قبیل حج و جهاد و نماز و انفاق را و خلاصه تقواى دینى را بر اساس اجتماع قرار داد و علاوه بر اینکه قواى حکومت اسلامى را حافظ و مراقب تمامى شعائر دینى و حدود آن کرده و علاوه بر اینکه فریضه دعوت به خیر و امر به معروف و نهى از تمامى منکرات را بر عموم واجب نموده، براى حفظ وحدت اجتماعى هدف مشترکى براى جامعه اعلام نموده، و معلوم است که کل جامعه هیچ وقت بىنیاز از هدف مشترک نیست، و آن هدف مشترک عبارت است از سعادت حقیقى، (نه خیالى) و رسیدن به قرب و منزلت نزد خدا».[17]
علامه علاوه بر تقریر اعتقاد خود و استدلال به آیات مختلف قرآنی، استدلالی عقلی نیز بر این مطلب میآورد: فرد و جامعه هر دو دارای قوا، خواص و ویژگیهایی هستند. در صورتی که امیال آن دو متعارض شود، فرد مغلوب و مقهور جامعه خواهد شد. این را تجربه هم ثابت میکند. برای مثال، در انقلابها و شورشهای اجتماعی، هیچگاه اراده یک فرد، قدرت مقابله با اراده عمومی اجتماع را نداشته و برای فرد، که جزئی از اجتماع است، چارهای جز پیروی کامل از کل، که جامعه باشد، نیست. فرد همیشه تابع سیر اجتماع است و اصولاً جامعه قدرت هرگونه فکر و شعوری را از بیشتر افراد خود سلب میکند و به همینصورت است ترس و وحشتهای اجتماعی، آداب و رسوم قومی و مانند آن. به همین دلیل، اسلام به مسائل اجتماعی اهمیت زیادی داده است.[18] البته این گفتار جنبه عمومیت داشته و در بیان اصل بودن اجتماع است؛ لذا قطعاً افرادی بودهاند که بر جامعه تأثیر داشتهاند و این لازمه اصالت فرد است که مورد قبول علامه نیز میباشد.
البته این نظریه مخالفانی نیز دارد که برخی از شاگردان علامه نیز در زمره آنها هستند.[19]
[1]. مجله معرفت، خلیلی، مصطفی، اصالت فرد یا جامعه، ص 113، سال هفدهم، شماره 126، خرداد 1387 ش.
[2]. همان.
[3]. مجله قبسات، سوزنچی، حسین، اصالت فرد، جامعه یا هردو (بررسی تطبیقی آرای استاد مطهری و استاد مصباح یزدی)، ص 43 – 44، سال پانزدهم، زمستان 1385 ش.
[4]. سید محمّدباقر صدر، سنّتهاى تاریخ در قرآن، ترجمه سید جمال الدین موسوى اصفهانى تهران، ص 109 ـ 110، تفاهیم، چاپ سوم، 1381 ش به نقل از اصالت فرد یا جامعه، ص 116.
[5]. اصالت فرد، جامعه یا هردو، ص 44
[6]. همان.
[7]. اصالت فرد یا جامعه، 117.
[8]. شهید مطهرى، مرتضی، مجموعه آثار، ج 15، ص 132 – 133، صدرا، تهران، 1378 ش.
[9]. اصالت فرد، جامعه یا هردو، ص 44.
[10]. انعام، 156: «مسلماً کسانى که دینشان را بخش بخش کردند، وگروه گروه شدند، تو را هیچ پیوندى با آنان نیست».
[11]. اعراف، 34:«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ».
[12]. جاثسه، 28: « کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى کِتابِهَا»
[13]. انعام، 108: «زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ».
[14]. مائده، 66: «مِنْهُمْ أُمَّةٌ، مُقْتَصِدَةٌ».
[15]. آل عمران، 113: «أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ».
[16]. غافر، 5: «وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ، لِیَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ».
[17].طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 95 – 96، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1417ق؛ موسوی همدانی، سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، ج 4، ص 150، 153، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1374ش.
[18]. المیزان ج 4، ص 97.
[19]. برای اطلاعات بیشتر ر.ک: مجله اندیشه نوین دینی، شاکرین، فاطمه، هستی شناسی جامعه از منظر متفکران دینی، سال ششم، شماره 22، 1389 ش.
نظرات