لطفا صبرکنید
بازدید
17052
17052
آخرین بروزرسانی:
1392/04/27
کد سایت
id22325
کد بایگانی
38409
نمایه
علت شکلگیری مکاتب فلسفی
طبقه بندی موضوعی
کلیات
اصطلاحات
فلسفه
گروه بندی اصطلاحات
اصطلاحات فلسفی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
چرا مکاتب فلسفی به وجود آمدند؟ و مکاتب فلسفی اسلامی کدامند؟
پرسش
چرا مکاتب فلسفی به وجود آمدند؟ لطفاً مکاتب فلسفی اسلامی را ذکر کنید.
پاسخ اجمالی
علت به وجود آمدن مکاتب فلسفی؛ دیدگاههای مختلف فیلسوفان نسبت به تعریف فلسفه است که سبب اختلاف در اصول و در نتیجه پایه گذاری مکاتب شده است.
از لحاظ نظرى مکتبهاى فلسفى در تمدن اسلامى، دو مکتب «مشاء» و «اشراق» بوده است. منشأ این دو مکتب را به طور اصولى یونان باستان میدانند. مکتب یا روش فکرى ارسطو را که یک روش عقلی منضبط بود، روش مشائى نامیدند و روش فکرى افلاطون را که یک روش ذوقى الهامى بود، روش اشراقى نامیدند که البته این روش اشراقى در تمدن یونان منتهى به فیثاغوریان مىشود.
بعد از کتاب شفاى ابن سینا و به طور کلى دستگاه فلسفى ابن سینا، یکى از مهمترین کتب فلسفى، کتاب اسفار اربعه ملا صدرا است و بعد از رواج فلسفه ملا صدرا، بسیاری از متأخرین تابع فلسفه او شدند و کتابهای زیادی در تبیین مبانی او و بر مبنای او نوشتند و هم اکنون نیز فلسفه اسلامی رایج همین حکمت متعالیه ملا صدرا است.
از لحاظ نظرى مکتبهاى فلسفى در تمدن اسلامى، دو مکتب «مشاء» و «اشراق» بوده است. منشأ این دو مکتب را به طور اصولى یونان باستان میدانند. مکتب یا روش فکرى ارسطو را که یک روش عقلی منضبط بود، روش مشائى نامیدند و روش فکرى افلاطون را که یک روش ذوقى الهامى بود، روش اشراقى نامیدند که البته این روش اشراقى در تمدن یونان منتهى به فیثاغوریان مىشود.
بعد از کتاب شفاى ابن سینا و به طور کلى دستگاه فلسفى ابن سینا، یکى از مهمترین کتب فلسفى، کتاب اسفار اربعه ملا صدرا است و بعد از رواج فلسفه ملا صدرا، بسیاری از متأخرین تابع فلسفه او شدند و کتابهای زیادی در تبیین مبانی او و بر مبنای او نوشتند و هم اکنون نیز فلسفه اسلامی رایج همین حکمت متعالیه ملا صدرا است.
پاسخ تفصیلی
برای پاسخ به اینکه چرا مکاتب فلسفی مختلف پدید آمدهاند، ابتدا باید به دیدگاه فیلسوفان نسبت به فلسفه که سبب اختلاف در اصول و در نتیجه پایه گذاری مکاتب شده است، توجه کنیم. در یونان باستان هر مکتبى براى فلسفه تعریفى داشته است. دیدگاه رواقیان از فلسفه غیر از دیدگاه فیثاغوریان بوده و سوفسطائیان و شکاکان هر یک تعریف جدایى از فلسفه داشتهاند. حتی افلاطون که داراى نگاهی اشراقى بوده، تعریفی غیر از استاد خود سقراط و شاگرد خود ارسطو دارد. این تعاریف متعدد همراه با اصول فلسفى مکاتب یونانیشان وارد تمدن اسلامى شدند.
تعریف فلسفه به: «علم بأحوال أعیان الموجودات على ما هى فى نفس الأمر بقدر الطاقة البشریة»؛[1]( فلسفه عبارت است از علم به ذات و صفات و احکام و احوال کلیه موجودات است بدان گونه که هستند) ظاهراً یک تعریف مشائى از فلسفه است.[2] و تعریف فلسفه به: «صیرورة الإنسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم العینى»؛ (یعنی در انسان تحولی پیدا شود که به تدریج به عالم عقل راه پیدا کرده و مشابه عالم خارج گردد) که در کلمات فارابى و ملاصدرا دیده میشود،[3] گویا یک تعریف گرفته شده از مکتب فیثاغوریان یا مکتب اخلاقى رواقیان است که طبق آن هدف فلسفه استکمال نفس است در جهت علم و عمل. البته عملى که مىتوانست مد نظر فلاسفه الهى باشد همان تهذیب نفس است که هدف فلسفه نخست دانستن حقایق موجودات بود و بعد عمل بر وفق علم و بدین طریق بدیهى است که حکمت داراى دو بخش مىبود. بخش نظرى و بخش عملى که بدون تردید بخش عملى حکمت که هدف اصلى آن به وجود آوردن یک نظام درست مدنى بود، به دنبال بخش نظرى آن مىتوانست باشد، در تمدن اسلامى حکمت در هر دو بخش کاملا موفق بوده است.[4]
البته فلاسفه اسلامى کمتر به جنبههاى حکمت عملى یونانیان توجه کردهاند و آنچه از بخش حکمت عملى یونانیان مورد توجه مسلمانان بوده، کلیاتى است مربوط به زیر بناهاى اخلاق عملى؛ چرا که احکام فقهى اسلامى و خلقیات عملى آن براى مسلمانان کافى بود.
از لحاظ نظرى مکتبهاى فلسفى در تمدن اسلامى، دو مکتب «مشاء» و «اشراق» بوده است. منشأ این دو مکتب را به طور اصولى یونان باستان میدانند.[5] مکتب یا روش فکرى ارسطو را که یک روش عقلی منضبط بود، روش مشائى نامیدند و روش فکرى افلاطون را که یک روش ذوقى الهامى بود، روش اشراقى نامیدند که البته این روش اشراقى در تمدن یونان منتهى به فیثاغوریان مىشود.[6]
ابن سینا، نظام فلسفى ارسطویى را برگزید[7] و سهروردی نظام فلسفی افلاطونی را.[8] اما این مطلب به صورت مطلق صحت ندارد و اصولاً هیچ فیلسوفى در تمدن اسلامى مشائى محض و اشراقى محض نبوده است.[9]
با بررسى کتب فلاسفه اسلامى به این نتیجه میرسیم که فلاسفه اسلامى در بخش الهیات اصرارى نداشتند که حدود و ثغور مکتبها را مشخص کنند و اصولاً هدف آنها از فلسفهآموزى این نبود. هدفى که آنها از فلسفه الهى و امور متافیزیکى داشتند، به وجود آوردن یک نظام درست مدنى بر اساس علم و عمل بود و تأمین این هدف هم میتوانست در نظام تفکر ارسطویى تحقق یابد و هم در نظام تفکر افلاطونی و هم در ترکیبى از این دو روش. به همین جهت بود که فارابى سعى نمود نظریات ارسطو و افلاطون را با هم جمع کند و در واقع این نگاه (جمع بین دو نگاه در فلسفه) دیدگاه خود فارابى بوده است که بین افکار مشاء و اشراق، صلح و سازش داده شود و شاگرد مکتب او، ابن سینا هم کم و بیش همین کار را کرده است. قصیده عینیه او کاملاً نو افلاطونى است و در کتاب اشارات در دو سه نمط بحثها را به صورت مشائی اشراقى طرح کرده است.
شیخ مقتول شهاب الدین سهروردى[10] هم که زنده کننده حکمت اشراقى ایرانى و یونانى است، میگوید براى استکمال نفس در جهت علم و عمل باید هم به اصول فلسفه نظری (مشائی) وارد بود و هم در عمل از روح حکمت اشراقى برخوردار بود.
بعد از ابن سینا میتوانیم خواجه نصیر الدین طوسى و ابن رشد اندلسى را استثنا کنیم و مابقى مکتبها را مکتبهاى تلفیقى و یا التقاطى به حساب آوریم که عمدتاً مربوط به قرن سوم، چهارم و اوایل پنجم است. و اهمّ این مکتبهاى تلفیقى اگر بتوان مکتب گفت، مکتب اخوان الصفا و خلان الوفاء و هم زمان آنها مکتب فلسفى اسماعیلیان است بر اساس نظریهپردازىهاى خاص ابو حاتم رازى و حمید الدین کرمانى.[11]
در مکتب اخوان الصفا اصول همه مذاهب را پذیرفتهاند و از همه مدنیتها بهرهمند شدهاند و با استناد به آیات قرآن مجید و روایات، معجون هفتجوشى را به وجود آوردهاند که میتواند یک مکتب صلح و سازش باشد و اما مکتب فلسفى اسماعیلیان را که پایهگذاران آن ابو حاتم رازى داعى الدعات و حمید الدین کرمانى حجة العراقین بود، چنین هدفى را دنبال نکردهاند و ادامه همین مکتب بود که سایهاى از آن نقل به ایوبیان میشود و دهها دانشمند مانند سهروردیها را به سمت خود میکشد.
این مکتبها به اضافه مکتب کلامى فلسفى حسنى زیدى نظریهپرداز مکتب زیدیه که مقارن است با حمید الدین کرمانى، طرز فکر جدیدی را به وجود میآورند که در اثر آن همه چیز دستخوش تأویل و تفسیر میشود. از آن طرف مکتب دیگرى در جهت زهد و عرفان و تقواى اسلامى به وسیله حسن بصرى و رابعه عدویه پایهگذارى میشود که عبد الرحمن سلمیها و جنید بغدادیها و حلاجها آنرا تعقیب کرده به صورت معجونى تحویل محیى الدین ابن عربى میدهند و ابن فارض و محیى الدین عربى هر یک در جهتى آنرا تکمیل میکنند و به ویژه محیى الدین که خود را مبشّر واقعى دین محمدى میداند. مکتب ابن عربى از لحاظ گستردگى تا آن روزگار نظیر و مانند نداشته و بعد از او هم هیچیک از سلسلهها و مکتبهاى عرفان به پاى او نرسیدهاند.
آنچه گفته شد خلاصهای از این مکاتب و نگرشها بود، و زیربناى فکرى شخصیتی را پایهریزى کرد به نام صدر الدین شیرازى، معروف به ملاصدرا. بعد از کتاب شفاى ابن سینا و به طور کلى دستگاه فلسفى ابن سینا، یکى از مهمترین کتب فلسفى، کتاب اسفار اربعه ملاصدرا است که احیاناً در روزگار خود ملاصدرا به اهمیت آن پى نبرده بودند. آنچه مسلم است این است که این کتاب از زمان قاجاریان به درستى شناخته شد و دانشپژوهان به اهمیت آن واقف شدند و در آن روزگار و روزگار بعد هم تعداد افرادى که به بحث و مطالعه و تدریس این اثر بزرگ اشتغال داشتهاند بسیار کم بودند؛ یکى به علت آنکه کتاب عظیم و درک مطالب و نظریات مؤلف بسیار دشوار است و دیگر به واسطه اینکه یک کتاب فلسفه معمولى و در چهارچوب خاصى نمیباشد.
در وجه نامگذارى کتاب «اسفار اربعه» به حکمت متعالیه توجیهات بسیار شده است. عدهای از دانشمندان معتقدند بدان جهت ملاصدرا حکمت خود را متعالیه نامیده است که به زبانى بالاتر از زبان فلسفه معمولى مشاء و اشراق سخن گفته است.[12] وى تعالى آنرا به این مىداند که ملاصدرا بر خلاف فلاسفه دیگر محور کل فلسفه خود را بر وجود نهاده است که وجود را اصیل میداند و کلیه مسائل فلسفه الهى را با دیدگاه خاص خود در باب اصالت وجود و وحدت آن حل میکند. از دیدگاه او همه چیز مراتب وجود است؛ اسماء اللَّه و صفات و افعال هم مراتبى از وجودند.
عدهای دیگر بر اساس جامعیّت فلسفه ملاصدرا، متعالى بودن آنرا این گونه توجیه کردهاند که تلفیق بین مشاء و اشراق و آیات و روایات کرده است چرا که ظاهراً چنان مینماید که فلسفه ملاصدرا تلفیقى است از حکمت ذوقى و عقلی و عرفان و آیات و روایات. از اینرو، برخی او را حکیم التقاطى میدانند در حالى که در واقع چنین نیست. ملاصدرا از حکمت ذوقى هم از شاخه یونانى آن یعنى اندیشههاى افلاطون و فیثاغورس و رواقیان و هم از شاخه اسکندرانى آن یعنى اندیشههاى جدید نو افلاطونیان و نو رواقیان و هم از شاخه ایرانى آن یعنى اندیشههاى شهاب الدین سهروردى بهره گرفته است. از سویى دیگر وی از اندیشههاى ارسطو بنیانگذار حکمت مشاء و پیروان او در یونان و تمدن اسلامى که وارث کل حکمت مشاء على التحقیق فارابى و ابن سینا میباشند نیز بهرهها برده است. به علاوه او از سخنان عارفان بزرگى مانند حلاج، بایزید و محیى الدین و دیگران استفاده کرده است و توجه کامل به مفاد آیات و روایات داشته است.
پس نقل اندیشههاى بزرگان فلاسفه و عارفان و اهل کلام نه بدین معنا است که فلسفه او فلسفهای تلفیقى است، بلکه او در هر مبحث نظر خود را نخست بیان میکند و سپس به نقل و نقض و یا احیاناً تأیید نظر دیگران میپردازد و در مواردى از آیات و روایات در جهت تأیید نظر خود استفاده میکند.
بعد از رواج فلسفه ملاصدرا، بسیاری از متأخرین تابع فلسفه او شدند و کتابهای زیادی در تبیین مبانی او و بر مبنای او نوشتند و هم اکنون نیز فلسفه اسلامی رایج همین حکمت متعالیه ملا صدرا است.
تعریف فلسفه به: «علم بأحوال أعیان الموجودات على ما هى فى نفس الأمر بقدر الطاقة البشریة»؛[1]( فلسفه عبارت است از علم به ذات و صفات و احکام و احوال کلیه موجودات است بدان گونه که هستند) ظاهراً یک تعریف مشائى از فلسفه است.[2] و تعریف فلسفه به: «صیرورة الإنسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم العینى»؛ (یعنی در انسان تحولی پیدا شود که به تدریج به عالم عقل راه پیدا کرده و مشابه عالم خارج گردد) که در کلمات فارابى و ملاصدرا دیده میشود،[3] گویا یک تعریف گرفته شده از مکتب فیثاغوریان یا مکتب اخلاقى رواقیان است که طبق آن هدف فلسفه استکمال نفس است در جهت علم و عمل. البته عملى که مىتوانست مد نظر فلاسفه الهى باشد همان تهذیب نفس است که هدف فلسفه نخست دانستن حقایق موجودات بود و بعد عمل بر وفق علم و بدین طریق بدیهى است که حکمت داراى دو بخش مىبود. بخش نظرى و بخش عملى که بدون تردید بخش عملى حکمت که هدف اصلى آن به وجود آوردن یک نظام درست مدنى بود، به دنبال بخش نظرى آن مىتوانست باشد، در تمدن اسلامى حکمت در هر دو بخش کاملا موفق بوده است.[4]
البته فلاسفه اسلامى کمتر به جنبههاى حکمت عملى یونانیان توجه کردهاند و آنچه از بخش حکمت عملى یونانیان مورد توجه مسلمانان بوده، کلیاتى است مربوط به زیر بناهاى اخلاق عملى؛ چرا که احکام فقهى اسلامى و خلقیات عملى آن براى مسلمانان کافى بود.
از لحاظ نظرى مکتبهاى فلسفى در تمدن اسلامى، دو مکتب «مشاء» و «اشراق» بوده است. منشأ این دو مکتب را به طور اصولى یونان باستان میدانند.[5] مکتب یا روش فکرى ارسطو را که یک روش عقلی منضبط بود، روش مشائى نامیدند و روش فکرى افلاطون را که یک روش ذوقى الهامى بود، روش اشراقى نامیدند که البته این روش اشراقى در تمدن یونان منتهى به فیثاغوریان مىشود.[6]
ابن سینا، نظام فلسفى ارسطویى را برگزید[7] و سهروردی نظام فلسفی افلاطونی را.[8] اما این مطلب به صورت مطلق صحت ندارد و اصولاً هیچ فیلسوفى در تمدن اسلامى مشائى محض و اشراقى محض نبوده است.[9]
با بررسى کتب فلاسفه اسلامى به این نتیجه میرسیم که فلاسفه اسلامى در بخش الهیات اصرارى نداشتند که حدود و ثغور مکتبها را مشخص کنند و اصولاً هدف آنها از فلسفهآموزى این نبود. هدفى که آنها از فلسفه الهى و امور متافیزیکى داشتند، به وجود آوردن یک نظام درست مدنى بر اساس علم و عمل بود و تأمین این هدف هم میتوانست در نظام تفکر ارسطویى تحقق یابد و هم در نظام تفکر افلاطونی و هم در ترکیبى از این دو روش. به همین جهت بود که فارابى سعى نمود نظریات ارسطو و افلاطون را با هم جمع کند و در واقع این نگاه (جمع بین دو نگاه در فلسفه) دیدگاه خود فارابى بوده است که بین افکار مشاء و اشراق، صلح و سازش داده شود و شاگرد مکتب او، ابن سینا هم کم و بیش همین کار را کرده است. قصیده عینیه او کاملاً نو افلاطونى است و در کتاب اشارات در دو سه نمط بحثها را به صورت مشائی اشراقى طرح کرده است.
شیخ مقتول شهاب الدین سهروردى[10] هم که زنده کننده حکمت اشراقى ایرانى و یونانى است، میگوید براى استکمال نفس در جهت علم و عمل باید هم به اصول فلسفه نظری (مشائی) وارد بود و هم در عمل از روح حکمت اشراقى برخوردار بود.
بعد از ابن سینا میتوانیم خواجه نصیر الدین طوسى و ابن رشد اندلسى را استثنا کنیم و مابقى مکتبها را مکتبهاى تلفیقى و یا التقاطى به حساب آوریم که عمدتاً مربوط به قرن سوم، چهارم و اوایل پنجم است. و اهمّ این مکتبهاى تلفیقى اگر بتوان مکتب گفت، مکتب اخوان الصفا و خلان الوفاء و هم زمان آنها مکتب فلسفى اسماعیلیان است بر اساس نظریهپردازىهاى خاص ابو حاتم رازى و حمید الدین کرمانى.[11]
در مکتب اخوان الصفا اصول همه مذاهب را پذیرفتهاند و از همه مدنیتها بهرهمند شدهاند و با استناد به آیات قرآن مجید و روایات، معجون هفتجوشى را به وجود آوردهاند که میتواند یک مکتب صلح و سازش باشد و اما مکتب فلسفى اسماعیلیان را که پایهگذاران آن ابو حاتم رازى داعى الدعات و حمید الدین کرمانى حجة العراقین بود، چنین هدفى را دنبال نکردهاند و ادامه همین مکتب بود که سایهاى از آن نقل به ایوبیان میشود و دهها دانشمند مانند سهروردیها را به سمت خود میکشد.
این مکتبها به اضافه مکتب کلامى فلسفى حسنى زیدى نظریهپرداز مکتب زیدیه که مقارن است با حمید الدین کرمانى، طرز فکر جدیدی را به وجود میآورند که در اثر آن همه چیز دستخوش تأویل و تفسیر میشود. از آن طرف مکتب دیگرى در جهت زهد و عرفان و تقواى اسلامى به وسیله حسن بصرى و رابعه عدویه پایهگذارى میشود که عبد الرحمن سلمیها و جنید بغدادیها و حلاجها آنرا تعقیب کرده به صورت معجونى تحویل محیى الدین ابن عربى میدهند و ابن فارض و محیى الدین عربى هر یک در جهتى آنرا تکمیل میکنند و به ویژه محیى الدین که خود را مبشّر واقعى دین محمدى میداند. مکتب ابن عربى از لحاظ گستردگى تا آن روزگار نظیر و مانند نداشته و بعد از او هم هیچیک از سلسلهها و مکتبهاى عرفان به پاى او نرسیدهاند.
آنچه گفته شد خلاصهای از این مکاتب و نگرشها بود، و زیربناى فکرى شخصیتی را پایهریزى کرد به نام صدر الدین شیرازى، معروف به ملاصدرا. بعد از کتاب شفاى ابن سینا و به طور کلى دستگاه فلسفى ابن سینا، یکى از مهمترین کتب فلسفى، کتاب اسفار اربعه ملاصدرا است که احیاناً در روزگار خود ملاصدرا به اهمیت آن پى نبرده بودند. آنچه مسلم است این است که این کتاب از زمان قاجاریان به درستى شناخته شد و دانشپژوهان به اهمیت آن واقف شدند و در آن روزگار و روزگار بعد هم تعداد افرادى که به بحث و مطالعه و تدریس این اثر بزرگ اشتغال داشتهاند بسیار کم بودند؛ یکى به علت آنکه کتاب عظیم و درک مطالب و نظریات مؤلف بسیار دشوار است و دیگر به واسطه اینکه یک کتاب فلسفه معمولى و در چهارچوب خاصى نمیباشد.
در وجه نامگذارى کتاب «اسفار اربعه» به حکمت متعالیه توجیهات بسیار شده است. عدهای از دانشمندان معتقدند بدان جهت ملاصدرا حکمت خود را متعالیه نامیده است که به زبانى بالاتر از زبان فلسفه معمولى مشاء و اشراق سخن گفته است.[12] وى تعالى آنرا به این مىداند که ملاصدرا بر خلاف فلاسفه دیگر محور کل فلسفه خود را بر وجود نهاده است که وجود را اصیل میداند و کلیه مسائل فلسفه الهى را با دیدگاه خاص خود در باب اصالت وجود و وحدت آن حل میکند. از دیدگاه او همه چیز مراتب وجود است؛ اسماء اللَّه و صفات و افعال هم مراتبى از وجودند.
عدهای دیگر بر اساس جامعیّت فلسفه ملاصدرا، متعالى بودن آنرا این گونه توجیه کردهاند که تلفیق بین مشاء و اشراق و آیات و روایات کرده است چرا که ظاهراً چنان مینماید که فلسفه ملاصدرا تلفیقى است از حکمت ذوقى و عقلی و عرفان و آیات و روایات. از اینرو، برخی او را حکیم التقاطى میدانند در حالى که در واقع چنین نیست. ملاصدرا از حکمت ذوقى هم از شاخه یونانى آن یعنى اندیشههاى افلاطون و فیثاغورس و رواقیان و هم از شاخه اسکندرانى آن یعنى اندیشههاى جدید نو افلاطونیان و نو رواقیان و هم از شاخه ایرانى آن یعنى اندیشههاى شهاب الدین سهروردى بهره گرفته است. از سویى دیگر وی از اندیشههاى ارسطو بنیانگذار حکمت مشاء و پیروان او در یونان و تمدن اسلامى که وارث کل حکمت مشاء على التحقیق فارابى و ابن سینا میباشند نیز بهرهها برده است. به علاوه او از سخنان عارفان بزرگى مانند حلاج، بایزید و محیى الدین و دیگران استفاده کرده است و توجه کامل به مفاد آیات و روایات داشته است.
پس نقل اندیشههاى بزرگان فلاسفه و عارفان و اهل کلام نه بدین معنا است که فلسفه او فلسفهای تلفیقى است، بلکه او در هر مبحث نظر خود را نخست بیان میکند و سپس به نقل و نقض و یا احیاناً تأیید نظر دیگران میپردازد و در مواردى از آیات و روایات در جهت تأیید نظر خود استفاده میکند.
بعد از رواج فلسفه ملاصدرا، بسیاری از متأخرین تابع فلسفه او شدند و کتابهای زیادی در تبیین مبانی او و بر مبنای او نوشتند و هم اکنون نیز فلسفه اسلامی رایج همین حکمت متعالیه ملا صدرا است.
[1]. یزدى، مولى عبد الله بن شهاب الدین الحسین، الحاشیة على تهذیب المنطق، ص 392، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، چاپ دوم، 1412ق؛ سجادى، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص 103، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، 1379ش.
[2]. فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص 6.
[3]. همان؛ ر.ک: فارابى، ابو نصر، غازانى، سید اسماعیل، فصوص الحکمة و شرحه، با مقدمه و تحقیق: اوجبى، على، ص 129، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران، چاپ اول، 1381ش؛ صدر المتألهین، الحاشیة على الهیات الشفاء، ص 5، انتشارات بیدار، قم، بیتا؛ صدر المتألهین، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 2، ص 34، دار احیاء التراث، بیروت، چاپ سوم، 1981م.
[4] فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص 6.
[5]. فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص 6 – 7.
[6]. همان، ص 7.
[7]. رازى تهرانى، میر قوام الدین محمد، دو رساله فلسفى عین الحکمة و تعلیقات، با تصحیح و تعلیق: اوجبى، على، مقدمه، ص 16، انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1378ش؛ فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص 7.
[8]. فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص 7.
[9]. همان.
[11]. فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص 8 – 9.
[12]. همان، ص 11.
ترجمه پرسش در سایر زبانها
نظرات