لطفا صبرکنید
بازدید
12249
12249
آخرین بروزرسانی:
1395/11/06
کد سایت
fa75244
کد بایگانی
91921
نمایه
زنده کردن دختر و پسر مرده چینی توسط امام حسن(ع)
طبقه بندی موضوعی
تاریخ|امام حسن مجتبی ع
اصطلاحات
طی الارض
گروه بندی اصطلاحات
اصطلاحات عرفانی|سرفصلهای قرآنی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
آیا امام حسن مجتبی(ع) در سفری اعجازآمیز به چین رفته و در آنجا مردگانی از اطرافیان پادشاه آنجا را زنده کردند؟
پرسش
یکی از کرامات امام حسن مجتبی(ع) «طی الارض» به چین و زنده کردن پسر و دختر پادشاه بود؟ لطفاً منبع این قضیه را ذکر کنید.
پاسخ اجمالی
با جستوجویی که در منابع روایی انجام شد، اولین منبع قابل دسترسی که به نقل این ماجرا پرداخته، کتاب «مجمع البحرین فی مناقب السبطین»[1] نوشته سید ولی بن نعمة الله حسینی رضوی(متوفای 1031ق) است، که ایشان نیز این روایت را از «بصائر الدرجات» نقل میکند.
البته با مراجعه به نسخه «بصائر الدرجات» موجود چنین روایتی را نیافتیم. شاید نسخه دیگری از این کتاب نزد ایشان بود که به دست ما نرسیده است؛ زیرا محمد بن حسن صفار(م 290ق) دو کتاب کوچک و بزرگ و هر دو با نام «بصائر الدرجات» داشته که در این زمان فقط نسخه بزرگ آن در بازار کتاب موجود است.[2]
همچنین شیخ حر عاملی نیز در کتاب «اثبات الهداة» خود، بخشی از این روایت را به نقل از مجمع البحرین آورده است.[3]
نام پادشاه چین در این نقل نیامده و گرچه در «تاریخ الیعقوبی»[4] و نیز «مروج الذهب»[5] بخشی وجود دارد که در آن نام برخی از پادشاهان چین آمده، اما تطبیق اینکه پادشاه چین در زمان امام مجتبی(ع) کدامشان بوده دشوار است.
به هرحال، این ماجرا در «مجمع البحرین» اینگونه نقل شده است:
وزیر یکی از پادشاهان چین، پسری بسیار زیبا داشت و مورد توجه پادشاه نیز بود. خود پادشاه نیز دختری بسیار زیبا داشت که او نیز مورد علاقه شدید پدرش بود.
آن پسر و دختر یکدیگر را دیده و عاشق هم شده بودند، شاه بعد از آگاهی از این ماجرا خشمگین شده و دستور داد تا هر دو را کشتند! سپس با توجه به علاقهای که به آن دو داشت به شدت پشیمان شد و دانشمندان و وزیران را گردآورد و از آنها راه چارهای خواست و گفت: من تاب این دو مصیبت را ندارم و همین که تاکنون نمردم عجیب است. آیا میشود آنان را زنده نمود؟! اگر فکری برای زندهکردن آنها نکنید، همه شما را قتل عام خواهم کرد!
آنها گفتند: محال است که مرده، زنده شود و نیز کسی باشد که توانایی این کار را داشته باشد!
ولی یکی از آنها گفت: میگویند در مدینه شخصی به نام حسن بن علی هست، او فرزند دختر پیامبر خدا محمد بن عبد الله است که پدرش علی بن ابیطالب است؛ او میتواند این کار را انجام دهد و کسی غیر از او نمیتواند. او میتواند این موضوع را از خدا بخواهد و خدا پاسخش خواهد داد.
پادشاه گفت: تا آنجا چقدر راه است؟!
گفت: اگر فردی خیلی تلاش کند، بعد از شش ماه به آنجا خواهد رسید!
پادشاه یکی از اطرافیانش را احضار کرده و به او دستور داد که تو را با نامهای به مدینه و نزد حسن بن علی میفرستم و باید او را یک ماهه نزدم بیاوری و گرنه ترا میکشم!
او گفت: ای پادشاه! پروردگارم مرا پرنده خلق نکرده است! آیا پرندهای میشناسی که بال نداشته باشد؟!
پادشاه گفت: همان است که گفتم وگرنه تکّه تکّهات میکنم!
آن شخص با تضرع و زاری به سوی خدا، از شهر بیرون رفت. قدری که راه رفت، به چشمهای رسید. از آبش وضو گرفت و روی به سوی مدینه سر به سجده نهاد و عرض کرد: ای آسان کننده هر دشوارى، اى برطرف کننده هر ناراحتى سخت و گلوگیر، اندوه و غم مرا برطرف گردان، گشایش در مشکل من ایجاد کن و کارم را آسان گردان؛ زیرا تو مرا ضعیف آفریدی و پادشاه را قوی! البته هیچ نیرو و قدرتی مگر به واسطه تو نیست، اى خداى بخشنده! اى خداى بخشنده! اى خداى بخشنده!
او در همان حال سجده بود که امام حسن(ع) نزدش آمد و با پایش ضربهای به او زد و فرمود: برخیز!
فرستاده پادشاه سربلند کرد و برخاست و جوانی را دید که دارای چهرهای به نورانیت چهره پیامبران و شادابی چهره پادشاهان بود. آنحضرت به آن مرد فرمود: دنبال چه هستی؟ و کجا میروی؟
فرستاده گفت: پادشاه کاری را به من سپرده که در توانایی من نیست و سپس تمام ماجرا را برای او شرح داد.
حضرت فرمود: ای جوان! برگرد که به آنچه میخواستی رسیدی! من همان حسنی هستم که به سمتش روان شدی!
فرستاده به نزد شاه برگشت و شاه به دیدن او نهیب زد که وای بر تو! چرا بدون انجام مأموریت خود برگشتی؟!
فرستاده گفت: ای پادشاه! مژده باد که فردی را که به دنبالش بودی آوردم!
هنگامی که پادشاه از آمدن امام حسن(ع) مطمئن گشت، بسیار خوشحال شده و دستور داد که جنازه آن پسر و دختر را بیاورند و سپس از امام درخواست کرد که دعایی کند تا آن دو زنده شوند! امام فرمود که آن دو را کنار هم قرار دهند و سپس ردایش را انداخت و دست به دعا برداشت و خدا آن دو را با دعای امام زنده کرد و بعد از آن بود که امام، دختر پادشاه را به عقد پسر وزیر درآورد.[6]
آنچه در ارتباط با این روایت میتوان گفت؛ آن است که این گزارش تنها و بدون آنکه سلسله سندی برای آن ذکر شود در کتاب مجمع البحرین به نقل از کتاب بصائر الدرجاتی نقل شده که اکنون در دسترس ما نیست.
از لحاظ محتوا هم بخشهایی از موارد گزارش شده دور از ذهن به نظر میرسد، مانند آنکه پادشاه چین به فردی دستور داده باشد که مسیر یکساله را در یک ماه بپیماید!
اما اینکه برخی اولیای خدا بتوانند این مسیر را در چشم بهم زدنی بپیمایند و یا مردگانی را زنده کنند، موضوعی خلاف عقل و دین نبوده و در قرآن داریم که وزیر سلیمان(ع)، تخت ملکه سبا را در یک چشم بهم زدن حاضر کرد و عیسی(ع) مردگانی را زنده نمود.
البته با مراجعه به نسخه «بصائر الدرجات» موجود چنین روایتی را نیافتیم. شاید نسخه دیگری از این کتاب نزد ایشان بود که به دست ما نرسیده است؛ زیرا محمد بن حسن صفار(م 290ق) دو کتاب کوچک و بزرگ و هر دو با نام «بصائر الدرجات» داشته که در این زمان فقط نسخه بزرگ آن در بازار کتاب موجود است.[2]
همچنین شیخ حر عاملی نیز در کتاب «اثبات الهداة» خود، بخشی از این روایت را به نقل از مجمع البحرین آورده است.[3]
نام پادشاه چین در این نقل نیامده و گرچه در «تاریخ الیعقوبی»[4] و نیز «مروج الذهب»[5] بخشی وجود دارد که در آن نام برخی از پادشاهان چین آمده، اما تطبیق اینکه پادشاه چین در زمان امام مجتبی(ع) کدامشان بوده دشوار است.
به هرحال، این ماجرا در «مجمع البحرین» اینگونه نقل شده است:
وزیر یکی از پادشاهان چین، پسری بسیار زیبا داشت و مورد توجه پادشاه نیز بود. خود پادشاه نیز دختری بسیار زیبا داشت که او نیز مورد علاقه شدید پدرش بود.
آن پسر و دختر یکدیگر را دیده و عاشق هم شده بودند، شاه بعد از آگاهی از این ماجرا خشمگین شده و دستور داد تا هر دو را کشتند! سپس با توجه به علاقهای که به آن دو داشت به شدت پشیمان شد و دانشمندان و وزیران را گردآورد و از آنها راه چارهای خواست و گفت: من تاب این دو مصیبت را ندارم و همین که تاکنون نمردم عجیب است. آیا میشود آنان را زنده نمود؟! اگر فکری برای زندهکردن آنها نکنید، همه شما را قتل عام خواهم کرد!
آنها گفتند: محال است که مرده، زنده شود و نیز کسی باشد که توانایی این کار را داشته باشد!
ولی یکی از آنها گفت: میگویند در مدینه شخصی به نام حسن بن علی هست، او فرزند دختر پیامبر خدا محمد بن عبد الله است که پدرش علی بن ابیطالب است؛ او میتواند این کار را انجام دهد و کسی غیر از او نمیتواند. او میتواند این موضوع را از خدا بخواهد و خدا پاسخش خواهد داد.
پادشاه گفت: تا آنجا چقدر راه است؟!
گفت: اگر فردی خیلی تلاش کند، بعد از شش ماه به آنجا خواهد رسید!
پادشاه یکی از اطرافیانش را احضار کرده و به او دستور داد که تو را با نامهای به مدینه و نزد حسن بن علی میفرستم و باید او را یک ماهه نزدم بیاوری و گرنه ترا میکشم!
او گفت: ای پادشاه! پروردگارم مرا پرنده خلق نکرده است! آیا پرندهای میشناسی که بال نداشته باشد؟!
پادشاه گفت: همان است که گفتم وگرنه تکّه تکّهات میکنم!
آن شخص با تضرع و زاری به سوی خدا، از شهر بیرون رفت. قدری که راه رفت، به چشمهای رسید. از آبش وضو گرفت و روی به سوی مدینه سر به سجده نهاد و عرض کرد: ای آسان کننده هر دشوارى، اى برطرف کننده هر ناراحتى سخت و گلوگیر، اندوه و غم مرا برطرف گردان، گشایش در مشکل من ایجاد کن و کارم را آسان گردان؛ زیرا تو مرا ضعیف آفریدی و پادشاه را قوی! البته هیچ نیرو و قدرتی مگر به واسطه تو نیست، اى خداى بخشنده! اى خداى بخشنده! اى خداى بخشنده!
او در همان حال سجده بود که امام حسن(ع) نزدش آمد و با پایش ضربهای به او زد و فرمود: برخیز!
فرستاده پادشاه سربلند کرد و برخاست و جوانی را دید که دارای چهرهای به نورانیت چهره پیامبران و شادابی چهره پادشاهان بود. آنحضرت به آن مرد فرمود: دنبال چه هستی؟ و کجا میروی؟
فرستاده گفت: پادشاه کاری را به من سپرده که در توانایی من نیست و سپس تمام ماجرا را برای او شرح داد.
حضرت فرمود: ای جوان! برگرد که به آنچه میخواستی رسیدی! من همان حسنی هستم که به سمتش روان شدی!
فرستاده به نزد شاه برگشت و شاه به دیدن او نهیب زد که وای بر تو! چرا بدون انجام مأموریت خود برگشتی؟!
فرستاده گفت: ای پادشاه! مژده باد که فردی را که به دنبالش بودی آوردم!
هنگامی که پادشاه از آمدن امام حسن(ع) مطمئن گشت، بسیار خوشحال شده و دستور داد که جنازه آن پسر و دختر را بیاورند و سپس از امام درخواست کرد که دعایی کند تا آن دو زنده شوند! امام فرمود که آن دو را کنار هم قرار دهند و سپس ردایش را انداخت و دست به دعا برداشت و خدا آن دو را با دعای امام زنده کرد و بعد از آن بود که امام، دختر پادشاه را به عقد پسر وزیر درآورد.[6]
آنچه در ارتباط با این روایت میتوان گفت؛ آن است که این گزارش تنها و بدون آنکه سلسله سندی برای آن ذکر شود در کتاب مجمع البحرین به نقل از کتاب بصائر الدرجاتی نقل شده که اکنون در دسترس ما نیست.
از لحاظ محتوا هم بخشهایی از موارد گزارش شده دور از ذهن به نظر میرسد، مانند آنکه پادشاه چین به فردی دستور داده باشد که مسیر یکساله را در یک ماه بپیماید!
اما اینکه برخی اولیای خدا بتوانند این مسیر را در چشم بهم زدنی بپیمایند و یا مردگانی را زنده کنند، موضوعی خلاف عقل و دین نبوده و در قرآن داریم که وزیر سلیمان(ع)، تخت ملکه سبا را در یک چشم بهم زدن حاضر کرد و عیسی(ع) مردگانی را زنده نمود.
[1]. این کتاب از منابع و مصادر علامه مجلسی در بحار الانوار نیز هست. البته بررسی این کتاب فرصت و مقاله دیگری را میطلبد.
[2]. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد ص، مقدمة محقق و مصحح، ج 1، ص 4.
[3]. شیخ حر عاملی، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج 4، ص 30 – 31، بیروت، اعلمی، چاپ اول، 1425ق.
[4]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 180 - 184، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بیتا.
[5]. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 1، ص 149 – 155، قم، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409ق.
[6]. حسینی رضوی حائری، سید ولی بن نعمة الله، مجمع البحرین فی مناقب السبطین، محقق، موسوی بروجردی، سید حسین، ص 224 - 226، قم، منشورات مکتبة العلامة المجلسی، چاپ اول، 1432ق.
نظرات