لطفا صبرکنید
بازدید
19724
19724
آخرین بروزرسانی:
1397/05/16
خلاصه پرسش
صفت قیوم که در قرآن کریم برای خدای متعال ذکر شده، به چه معنا است؟
پرسش
صفت قیوم که در قرآن کریم برای خدای متعال ذکر شده، به چه معنا است؟
پاسخ اجمالی
صفت قیوم در سه آیه[1] قرآن کریم برای خدای متعال آمده است. این صفت در هر سه آیه بعد از صفت حی ذکر شده است: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّوم».
کلمه «قیوم» صیغه مبالغهای برای کلمه «قائم» بوده، و در لغت به معنای قیام کننده به امور خلق و تدبیر عالم در جمیع احوال است.[2] ویژگی «قیوم بودن» و یا «قیام بر هر چیز» به معناى درست کردن و حفظ و تدبیر و تربیت و مراقبت و قدرت بر آن است، همه این معانى از قیام استفاده میشود؛ چون قیام به معناى ایستادن است، و عادتاً بین ایستادن و مسلط شدن بر کار ملازمه وجود دارد؛ از اینرو از کلمه «قیوم» همه این معانى استفاده میشود.[3]
خداى تعالى در قرآن کریم، اصل قیام به امور خلق خود را براى خود اثبات نموده است. آنجا که میفرماید: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ».[4] در این آیه، به اصل قیام پرداخته شده و مبالغهای در مورد آن مشاهده نمیشود، اما از آنجا که خداوند، مبدأ هستى بوده، و وجود هر چیز و اوصاف و آثارش از ناحیه او آغاز میشود، و هیچ مبدئى براى هیچ موجودى نیست، مگر آنکه آن مبدأ هم به خدا منتهى میشود، پس او قائم بر هر چیز و از هر جهت بوده، و در حقیقت خدای تعالی معناى واقعی و تامّ و تمام کلمه «قائم» است؛ یعنى قیامش آمیخته با خلل و سستى نیست، و هیچ موجودى به غیر از خدا چنین قیامى ندارد، مگر اینکه به گونهای قیام او منتهى به خدا و به اذن خدا است، پس خداى تعالى هر چه قیام دارد قیامى خالص است - نه قیامى آمیخته با ضعف و سستى- و غیر خدا به جز این چارهاى ندارد که باید به اذن او و به وسیله او قائم باشد.
گفتنی است که اسم قیوم اصل و جامع تمامى اسماى اضافى خدا است. و منظور از اسماى اضافى اسمایى است که به وجهى بر معانى خارج از ذات دلالت میکند؛ مانند اسم خالق، رازق، مبدء، معید، محیى و...؛ چرا که اگر خدا، آفریدگار و روزیرسان و مبدأ هستى و بازگرداننده انسانها در معاد و زنده کننده و میراننده و آمرزنده و رحیم و ودود میباشد، به این جهت است که قیوم است؛[5] به همین دلیل قیوم به وجودى گفته میشود که قیام او به ذات او است، و قیام همه موجودات به او میباشد.
نکته دیگر آنکه روشن است که قیام به معناى ایستادن است و در گفتوگوهاى روزمره به هیئت مخصوصى گفته میشود که مثلاً انسان را به حالت عمودى بر زمین نشان میدهد، و از آنجا که این معنا در باره خداوند - که از جسم و صفات جسمانى منزه است - مفهومى ندارد، به معناى انجام کار خلقت و تدبیر و نگهدارى است؛ زیرا هنگامى که انسان میخواهد کارى را انجام دهد برمیخیزد. آرى او است که همه موجودات جهان را آفریده، و تدبیر و نگهدارى و تربیت و پرورش آنها را به عهده گرفته است و به طور دائم و بدون هیچگونه وقفه قیام به این امور دارد.
به عبارت دیگر، خدای متعال قیوم است؛ یعنی قائم بذات خود بوده و قوام هستى تمامى موجودات و هر کمالی که در ممکنات دیده میشود، بازگشت آن به قیومیت او است؛ زیرا که ممکن در مرتبه ذات، فاقد هر کمال و فضیلتى است و فقر ذاتى دارد که از خود هیچ ندارد. و قول خدای تعالى که فرمود: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»،[6] اشاره به همان فقر ذاتى است.[7]
به بیان روشنتر خداوند قیّوم است؛ یعنی قائم به خویش است و دیگران هم قائم به او هستند؛ او در اصل وجود خود نیازى به دیگران ندارد و تمام موجودات عالم در وجود و پایدارى خود به او نیازمند هستند. هر چیزى که موجود میشود و هر موجودى که کمال و آثارى دارد، از فیض او بهرهمند است، و گرنه در کتم عدم باقى میماند.
گفتنی است که اگر برخی از مفسران معنای قیوم را محدود کرده و آنرا به دائم الوجود، قیام کننده به تدبیر امور مخلوقات، عالم به امور و ... تفسیر کردهاند،[8] در واقع تمام آنان اشاره به یکى از مصداقهاى «قیوم» کردهاند، در حالیکه مفهوم «قیوم» گسترده بوده و همه آنها را شامل میشود؛ زیرا همانگونه که گفتیم «قیوم» به معناى کسى است که قائم به ذات است و دیگران قیام به او دارند و محتاج به او هستند.
شایان توجه است که کلمه «قیّوم» صفت فعل است؛ یعنى چه این جهان و موجودات آن باشند یا نباشند خداوند متصف به صفت «حى» است، ولى اتصاف خداوند به صفت «قیوم» در صورتى است که موجودات عالم باشند و از فیض او بهرهمند شوند؛ مانند صفت خالق، رازق و... .[9]
البته برخی از مفسران معتقدند که قیوم، صفت ذاتى خداوند است که ذهن انسان از احتیاج و ناپایدارى ممکنات، آنرا انتزاع و اثبات مینماید.[10]
با این توضیحات باید گفت؛ چون ممکنات از خود هستى و قوامى ندارند و نیازمند به اجزا و علل ترکیبى میباشند، پس قائم به ذات خود نیستند، نه در اصل هستى و نه در ترکیبات از اجزا و صورتها و مواد، و نه در وضع و حال و اطوارى که هستند؛ لذا هستى و قیام و دوام آنها باید از ذات و به ذات قیومى باشد که به خود قائم است.
کلمه «قیوم» صیغه مبالغهای برای کلمه «قائم» بوده، و در لغت به معنای قیام کننده به امور خلق و تدبیر عالم در جمیع احوال است.[2] ویژگی «قیوم بودن» و یا «قیام بر هر چیز» به معناى درست کردن و حفظ و تدبیر و تربیت و مراقبت و قدرت بر آن است، همه این معانى از قیام استفاده میشود؛ چون قیام به معناى ایستادن است، و عادتاً بین ایستادن و مسلط شدن بر کار ملازمه وجود دارد؛ از اینرو از کلمه «قیوم» همه این معانى استفاده میشود.[3]
خداى تعالى در قرآن کریم، اصل قیام به امور خلق خود را براى خود اثبات نموده است. آنجا که میفرماید: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ».[4] در این آیه، به اصل قیام پرداخته شده و مبالغهای در مورد آن مشاهده نمیشود، اما از آنجا که خداوند، مبدأ هستى بوده، و وجود هر چیز و اوصاف و آثارش از ناحیه او آغاز میشود، و هیچ مبدئى براى هیچ موجودى نیست، مگر آنکه آن مبدأ هم به خدا منتهى میشود، پس او قائم بر هر چیز و از هر جهت بوده، و در حقیقت خدای تعالی معناى واقعی و تامّ و تمام کلمه «قائم» است؛ یعنى قیامش آمیخته با خلل و سستى نیست، و هیچ موجودى به غیر از خدا چنین قیامى ندارد، مگر اینکه به گونهای قیام او منتهى به خدا و به اذن خدا است، پس خداى تعالى هر چه قیام دارد قیامى خالص است - نه قیامى آمیخته با ضعف و سستى- و غیر خدا به جز این چارهاى ندارد که باید به اذن او و به وسیله او قائم باشد.
گفتنی است که اسم قیوم اصل و جامع تمامى اسماى اضافى خدا است. و منظور از اسماى اضافى اسمایى است که به وجهى بر معانى خارج از ذات دلالت میکند؛ مانند اسم خالق، رازق، مبدء، معید، محیى و...؛ چرا که اگر خدا، آفریدگار و روزیرسان و مبدأ هستى و بازگرداننده انسانها در معاد و زنده کننده و میراننده و آمرزنده و رحیم و ودود میباشد، به این جهت است که قیوم است؛[5] به همین دلیل قیوم به وجودى گفته میشود که قیام او به ذات او است، و قیام همه موجودات به او میباشد.
نکته دیگر آنکه روشن است که قیام به معناى ایستادن است و در گفتوگوهاى روزمره به هیئت مخصوصى گفته میشود که مثلاً انسان را به حالت عمودى بر زمین نشان میدهد، و از آنجا که این معنا در باره خداوند - که از جسم و صفات جسمانى منزه است - مفهومى ندارد، به معناى انجام کار خلقت و تدبیر و نگهدارى است؛ زیرا هنگامى که انسان میخواهد کارى را انجام دهد برمیخیزد. آرى او است که همه موجودات جهان را آفریده، و تدبیر و نگهدارى و تربیت و پرورش آنها را به عهده گرفته است و به طور دائم و بدون هیچگونه وقفه قیام به این امور دارد.
به عبارت دیگر، خدای متعال قیوم است؛ یعنی قائم بذات خود بوده و قوام هستى تمامى موجودات و هر کمالی که در ممکنات دیده میشود، بازگشت آن به قیومیت او است؛ زیرا که ممکن در مرتبه ذات، فاقد هر کمال و فضیلتى است و فقر ذاتى دارد که از خود هیچ ندارد. و قول خدای تعالى که فرمود: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»،[6] اشاره به همان فقر ذاتى است.[7]
به بیان روشنتر خداوند قیّوم است؛ یعنی قائم به خویش است و دیگران هم قائم به او هستند؛ او در اصل وجود خود نیازى به دیگران ندارد و تمام موجودات عالم در وجود و پایدارى خود به او نیازمند هستند. هر چیزى که موجود میشود و هر موجودى که کمال و آثارى دارد، از فیض او بهرهمند است، و گرنه در کتم عدم باقى میماند.
گفتنی است که اگر برخی از مفسران معنای قیوم را محدود کرده و آنرا به دائم الوجود، قیام کننده به تدبیر امور مخلوقات، عالم به امور و ... تفسیر کردهاند،[8] در واقع تمام آنان اشاره به یکى از مصداقهاى «قیوم» کردهاند، در حالیکه مفهوم «قیوم» گسترده بوده و همه آنها را شامل میشود؛ زیرا همانگونه که گفتیم «قیوم» به معناى کسى است که قائم به ذات است و دیگران قیام به او دارند و محتاج به او هستند.
شایان توجه است که کلمه «قیّوم» صفت فعل است؛ یعنى چه این جهان و موجودات آن باشند یا نباشند خداوند متصف به صفت «حى» است، ولى اتصاف خداوند به صفت «قیوم» در صورتى است که موجودات عالم باشند و از فیض او بهرهمند شوند؛ مانند صفت خالق، رازق و... .[9]
البته برخی از مفسران معتقدند که قیوم، صفت ذاتى خداوند است که ذهن انسان از احتیاج و ناپایدارى ممکنات، آنرا انتزاع و اثبات مینماید.[10]
با این توضیحات باید گفت؛ چون ممکنات از خود هستى و قوامى ندارند و نیازمند به اجزا و علل ترکیبى میباشند، پس قائم به ذات خود نیستند، نه در اصل هستى و نه در ترکیبات از اجزا و صورتها و مواد، و نه در وضع و حال و اطوارى که هستند؛ لذا هستى و قیام و دوام آنها باید از ذات و به ذات قیومى باشد که به خود قائم است.
[1]. بقره، 255، آل عمران، 2، طه، 111.
[2]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 12، ص 504، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق.
[3]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 330، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[4]. رعد، 33.
[5]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 330- 331 و نیز، ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ص 264، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش.
[6]. فاطر، 15.
[7]. ر. ک: فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج 7، ص 7، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420ق؛ بانوی اصفهانی، سیده نصرت امین، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج 2، ص 386، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش؛ جعفری، یعقوب، کوثر، ج 1، ص 583، قم، هجرت، چاپ اول، 1376ش.
[8]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، شیخ آقابزرگ تهرانی، تحقیق، قصیر عاملی، احمد، ج 2، ص 308، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 2، ص 628، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش
[9]. کوثر، ج 1، ص 583.
[10]. طالقانی، سید محمود، پرتوی از قرآن، ج 2، ص 201، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ چهارم، 1362ش.
نظرات