جستجوی پیشرفته
بازدید
14192
آخرین بروزرسانی: 1397/02/18
 
کد سایت fa84884 کد بایگانی 102587 نمایه اشتراکات و تفاوت‌های فلسفه‌ی مشاء و اشراق
طبقه بندی موضوعی آراء شناسی|کلیات
اصطلاحات فلسفه
گروه بندی اصطلاحات اصطلاحات فلسفی
خلاصه پرسش
فلسفه‌ی مشاء و فلسفه‌ی اشراق چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند؟
پرسش
فلسفه مشاء و فلسفه اشراق چه تفاوتی با هم دارند؟
پاسخ اجمالی
اگرچه فلسفه مشاء و اشراق از جهات متعددی مشترک‌اند؛ مانند پذیرش خداوند به عنوان سرسلسله موجودات و تنظیم تمامی موجودات در یک نظام رتبی، اما تمایزات متعددی هم دارند که شامل اختلاف روشی(عدم اکتفاء به استدلال در مشاء) و مبانی فلسفی (مانند اعتباریت مفاهیم فلسفی و اصالت ماهیت و...) می‌شود.
پاسخ تفصیلی
مکتب‌های فلسفی «مشاء» و «اشراق»، از جمله مکاتب مشهور در تاریخ فلسفه هستند که از سابقه‌ای نسبتاً طولانی برخوردارند. از آن‌جا که ممکن است پیروان یک مکتب در مسائل مختلف اختلاف نظر داشته باشند، مبانی و روش‌های این دو مکتب فلسفی را با توجه به بنیان‌گذاران آنها یعنی «ارسطو» و «سهروردی» مطرح می‌نماییم.
نکته‌ای که در آغاز باید به آن اشاره نماییم این است که ارسطو و سهروردی در مسائل زیرساختی متعددی با یکدیگر اختلاف نظر دارند، به گونه‌ای که خود سهروردی در کتاب تلویحات به مواردی از اختلاف نظرش با معلم اول (ارسطو) اشاره نموده است.[1] ما در این‌جا به چند نمونه از مسائل بنیادین مورد اختلاف این دو فیلسوف اشاره می‌نماییم:
1. اصالت وجود: هرچند بحث اصالت وجود، یا ماهیت در زمان ارسطو با این عنوان مطرح نبوده، لکن عباراتی که از ارسطو یافت می‌شود حاکی از این است که وی اصالت الوجودی بود. به عنوان مثال وی در تبیین موضوع فلسفه گفته است که موضوع این علم، «وجود» است، و سپس اضافه می‌نماید: «فلسفه با وجود از حیث وجود سر و کار دارد و طبیعت حقیقی وجود، در آنچه تغییرناپذیر و قائم به خود است، نشان داده می‌شود».[2]
در مقابل، سهروردی قائل به اصالت ماهیت بوده، و از مدافعان سرسخت آن به شمار می‌رود. ریشه نظریه اصالت ماهیت سهروردی به بحث اعتبارات عقلی در نظر وی باز می‌گردد. وی حقایق را به دو دسته تقسیم می‌نماید: دسته اول حقایق عینی‌اند که علاوه بر ذهن، در خارج نیز تحقق دارند، مانند سفیدی. دسته دوم حقایق ذهنی‌اند که در خارج یافت نمی‌گردند؛ مانند کلی و جزئی. وی مفاهیم فلسفی؛ مانند وحدت، وجود، امکان، وجوب و ... را از دسته دوم بر می‌شمارد.[3] از متفرعات اعتبار ذهنی دانستن مفاهیم فلسفی، اصالت ماهیت است. هنگامی که «وجود» به عنوان هویتی ذهنی و اعتباری صرفاً عقلی لحاظ شود، در این‌ صورت اصیل بودن آن معنا نخواهد داشت. و از آن‌جا که قطعاً باید امری اصیل در خارج محقق باشد، اصالت را به ماهیت منتسب می‌نماید.[4] البته وی برای اثبات مدعای خویش به ادله‌ای، مانند لزوم تسلسل «وجود موجود» در خارج نیز تمسک نموده و می‌گوید هر آنچه از تحقّقش در خارج، تسلسل لازم آید، باید امری اعتباری و ذهنی باشد، نه اصیل و واقعی.[5]
پس در حقیقت می‌توان اولین اختلاف ارسطو و سهروردی را در مسئله‌ی تحقق مفاهیم فلسفی عنوان نمود که ارسطو همه اشیاء را وجود و جوهر (به معنای عامّ) می‌داند، اما سهروردی آنها را امری ذهنی تلقی می‌نماید.
دامنه این اختلاف به مسائل دیگر بنیادین در فلسفه مانند تساوق وحدت و وجود نیز کشیده می‌شود. ارسطو به صراحت بیان کرده است: «گفتن این که چیزی هست، به این معنا نیز هست که آن چیز واحد است. بنابر این وحدت یک صفت ذاتی وجود است و درست همان طور که وجود در تمام مقولات یافت می‌شود، وحدت نیز در همه آنها یافت می‌شود».[6]
در مقابل، سهروردی تمامی مفاهیم ثانوی فلسفی از جمله وحدت را صرفاً اعتباراتی عقلی بر می‌شمرد که موطنی غیر از ذهن نداشته و مانند مفاهیم ثانوی منطقی، در خارج محقق نیستند.
2. مُثُل افلاطونی: یکی دیگر از موارد مهمی که اختلاف نظر این‌ دو فیلسوف در آن مشاهده می‌شود، بحث کلّی طبیعی و رابطه آن با فرد است. طبق نظر ارسطو، کلی طبیعی وجود دارد و یک امر توهمی که صرفاً ساخته ذهن باشد نیست؛، اما این‌گونه نیست که در خارج به صورت منحاز و مستقل وجود داشته باشد، بلکه کلیات در ضمن افراد موجود شده و وجودشان غیر از وجود افراد نیست.[7] در مقابل، سهروردی به تبع افلاطون قائل به وجود مستقل برای ارباب انواع (کلی طبیعی) بوده و از آنها با عنوان انوار قاهره عرضی یا مثل افلاطونی یاد می‌کند. وی نقدهای فلسفه مشاء بر وجود مثل افلاطونی را پاسخ داده و چند دلیل بر اثبات آنها اقامه نموده است.[8] همچنین وی ادعا نموده است که آنها را مشاهده نموده و از پیشینیان نیز کسانی بوده‌اند که آنها را شهود کرده‌اند.[9]
3. هیولا یا ماده اولی: ارسطو به صورت نسبتاً مفصل به بحث ماده اولی پرداخته و قائل به این است که یک موضوع یا ماده نهایی وجود دارد که خصائص معینی از خود نداشته، بلکه صرفاً قابلیتی برای پذیرش صور است. ارسطو از این موضوع به ماده اولی یاد می‌کند.[10] وی همچنین بیان می‌دارد که هیولا را نباید بسیط‌ترین جسم در جهان مادی قلمداد نمود؛ زیرا هیولا اصلاً جسم نیست، بلکه این عناصر چهارگانه (آب، خاک، آتش و هوا) هستند که اجزای بنیادین اجسام را تشکیل می‌دهند.[11] در برابر این نظریه، سهروردی وجود هیولا یا ماده اولی را منکر شده و ادله فلاسفه مشاء بر اثبات آن‌را مخدوش اعلام نموده است.[12]
4. سلسله مراتب موجودات: یکی دیگر از اختلافات موجود میان ارسطو و سهروردی، نحوه چینش نظام هستی در دستگاه فلسفی این‌ دو فیلسوف می‌باشد. ارسطو نظام خود را بر اساس قوه و فعل سامان داده و می‌گوید پایین‌ترین حدّ سلسله موجودات هیولا است، پس از آن عناصر اربعه، سپس مواد غیر آلی (مانند طلا و...)، و بعد از آن نباتات و حیوانات و انسان قرار می‌گیرد. در ادامه نیز به عقل فعال انسانی و سپس به عقول مجردات می‌رسد و در پایان به وجود باری تعالی ختم می‌شود.[13]
در مقابل این نظریه، سهروردی ایده نظام نوری خویش را مطرح می‌نماید. در این نظریه، کل هستی بر پایه نور و ظلمت تفسیر و تبیین شده است و شیخ اشراق از آن به حکمت نوری، فقه الانوار و علم الانوار یاد می‌کند.[14] وی ابتدا علم انسان به ذات خویش را پیش کشیده و با تجزیه و تحلیل آن، به هویت نوری نفس پی برده است. در نظر وی، نفس نسبت به خود، سراسر حضور و ادراک است و این شهود، تمام هویتش را تشکیل می‌دهد. در این‌جا نور بودن نفس ظاهر می‌شود؛ زیرا نور همان امر پیدا و حاضر و ظاهر است. سپس همین هویت نوری را برای سایر موجودات مجرد و مفارق اثبات می‌نماید، اما بیان می‌دارد که دو نوع نور داریم: یکی نور فی نفسه لنفسه و دیگری فی نفسه لغیره.[15] ترتیب انوار در نظام سهروردی بدین صورت است: نور الانوار- نور اقرب- انوار قاهره طولی(اعلَون)- انوار قاهره عرضی(مُثُل افلاطونی) – عالم اشباح مجرده (مثال منفصل) – انوار مدبره اسفهبدی (نفوس) – برازخ غاسقه (عالم ماده).
5. روش فلسفی: از جمله موارد اختلاف میان ارسطو و سهروردی، تفاوت دیدگاه ایشان نسبت به روش فلسفی است. روش فلسفی ارسطو را می‌توان عقلی- تجربی دانست.[16] پژوهش‌های وی در زمینه‌ی مسائل طبیعت و تاریخ به گونه‌ای منحصر به فردند که برخی تصور نموده‌‌اند ارسطو در اواخر عمر خویش از عقل‌گرایی به پوزیتویسم تغییر دیدگاه داده است.[17] در نظر وی، ما ادراکاتمان را از محسوسات آغاز می‌کنیم و با کوشش‌های عقلانی به سوی اصول نهایی پیش می‌رویم.[18] در مقابل، شیخ اشراق اکتفاء به روش بحثی و استدلالی مشائیان را مورد انتقاد قرار داده و می‌گوید: «همان‌گونه که سالک اگر توان بحثی نداشته باشد ناقص است، فیلسوف صاحب نظری که از شهود آیات ملکوت بی‌بهره باشد نیز ناقص بوده و اعتباری ندارد».[19] پس یکی دیگر از تفاوت‌های این‌ دو فیلسوف را می‌توان در روش فلسفی ایشان عنوان نمود که شاید مهم‌ترین وجه تمایز دستگاه فلسفی آنان به شمار رود.
اما با وجود این تمایزات، باید اذعان نمود که این‌ دو فیلسوف در موارد مهمی نیز دارای اشتراک نظر می‌باشند. به عنوان مثال، هر دو فیلسوف به وجود خدای کامل و بی‌نقص اذعان دارند.[20] یا هر دو فیلسوف قواعدی نظیر اصل علیت را می‌پذیرند. همچنین در مسائلی مانند پذیرش حرکت در جهان مادی توافق نظر دارند.[21]
 
 
 

[1]. سهروردی، شهاب الدین، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تصحیح، هانری کربن، ج 1، ص 25- 26، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ دوم، 1375ش.
[2]. کاپلستون، فردریک چارلز، تاریخ فلسفه، ترجمه، مجتبوی، جلال الدین، چهارم، ج 1، ص 335، تهران، سروش، 1380ش.
[3]. فنائی اشکوری، محمد، درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، ج 3، ص 43 و 44، قم، موسسه امام خمینی، چاپ اول، 1394ش.
[4]. همان، ص 44 و 45.
[5]. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 64- 67.
[6]. تاریخ فلسفه، ج 1، ص 335.
[7]. همان، ص336 و 347.
[8]. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 92- 93.
[9]. درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، ج 3، ص 70.
[10]. تاریخ فلسفه، ج 1، ص 351 و 352.
[11]. تاریخ فلسفه، ص 352.

[12]. خادمی، عین الله، مجله حکمت سینوی (مشکوة النور)، وضعیت طبقه بندی نفوس پس از مرگ (مقایسه دیدگاه ابن سینا و سهروردی)، دوره 17، شماره 49، بهار و تابستان 1392، ص 114.

[13]. تاریخ فلسفه، ج1، ص 356 و 357.
[14]. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1، ص 505.
[15]. در آمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، ج 3، ص 53- 55.
[16]. همان، ص 314 و 317.
[17]. همان، ص 314.
[18]. همان، ص 332.
[19]. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1 (مطارحات)، ص 496.
[20]. ارسطو بیان داشته است که لا اقل یک وجود تغییرناپذیر وجود دارد که علت حرکت است، در حالی‌که خودش نامتحرک است و این امر به وسیله عدم امکان سلسله نامتناهی مبادی حرکت اثبات می‌شود. این جوهر بی‌حرکت که دارای طبیعت(ماهیت) کامل وجود است، صفت الهی دارد؛ به گونه‌ای که باید فلسفه اولی را به حق الهیات نامید. تاریخ فلسفه، ج 1، ص 335.
 وی در کتاب مابعد الطبیه نیز می‌گوید: «خدا بالضروره وجود دارد و آن چیز که بالضروره وجود دارد باید کاملا بالفعل باشد. پس خدا به عنوان مبدأ سرمدی حرکت و مبدأ گذار از قوه به فعلیت باید فعلیت تام و کامل داشته و یک محرّک نامتحرک باشد». همان، ص 355.
[21]. ر. ک: تاریخ فلسفه، ج 1، ص 252 و 253؛ درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، ج 3، ص 49.
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها