لطفا صبرکنید
10617
- اشتراک گذاری
در پاسخ به این پرسش چند نکته را متذکر می شویم:
1. تعریف واژۀ دین: دین به معناى انقیاد، خضوع، پیروى، اطاعت، تسلیم و جزاست و در قرآن گاهى بر قوانین و مقررات و مصوبات بشرى[1] اطلاق شده و گاهى بر ادیان باطل؛ مثلاً بر مجموعۀ قوانین و مقرراتى که حاکمیت قبطیان بر بنى اسرائیل را تأمین مىکرد[2] و یا بر قوانین غارتگرانه وثنیین و بت پرستان حجاز[3]، دین اطلاق شده است.
پس، از نظر قرآن، دین عبارت است از: مجموعۀ عقاید، اخلاق و قوانین که براى پرورش انسان ها و ادارۀ امور جامعه است. در واقع، دین زبان گویاى آفرینش است که بخش بنیادین آن شامل علم به انسان و جهان هستى و آگاهى از شیوۀ سلوک و طریق وصول آدمى به سعادت ابدى مىشود و در صورتى حق است که فقط از طرف خدا تنظیم شود؛[4] چون تنها او از جهان و انسان شناخت کافى دارد و مقرراتش را بر اساس شناخت صحیح از توانایىها و ظرفیت هاى وجودى انسان وضع مىکند.[5]
آن گاه که مراد ما از دین، خصوص ادیان الاهى باشد، مى توان براى آن سطوح و مراحل مختلفى در نظر گرفت.
1. دین نفس الامرى؛ یعنى آنچه در علم الاهى و مشیت ربانى براى هدایت انسان به سوى رستگارى وجود دارد، و چون گوهر انسان ها یکى است، پس این نسخه هم واحد است و در نتیجه، جهان شمول است و وابسته به موقعیت زمانى و مکانى نیست.
2. دین مرسل؛ یعنى آنچه از سوى خداوند براى هدایت انسان ها به رسولان ارسال شده است که از طرفى منبع آن، دین نفس الامرى است و به همین خاطر، حاوى عناصر جهان شمول است و از طرف دیگر، به تناسب نسلى که این دین براى آنها ارسال شده و به جهت موقعیت زمانى و مکانى مخاطبان، مشتمل بر عناصر موقعیتى است.
3. دین مکشوف؛ یعنى آنچه از دین نفس الامرى یا دین مرسل با مراجعه به عقل یا نقل براى افراد آشکار مىشود.
4. دین نهادى؛ یعنى آن بخش از دین مکشوف که عمومى شده و نهادینه مىگردد و به صورت آیین گروهى از مردم در مى آید.
قرآن وقتى مى فرماید: "ان الدین عند الله الاسلام"،[6] به دین نفس الامرى نظر دارد، و وقتى گفته مىشود: دین اسلام، خاتم ادیان است و...، مراد دین مرسل است و آن گاه که دین اشخاص مورد توجه قرار مىگیرد، منظور دین مکشوف است.[7] [8]
2. واژه فلسفه نیز دارای معانی متعدد است: عشق به دانستن، علم به حقایق اشیاء، تلاشی ذهنی و عقلی و استدلالی برای درک واقعیت های جهان هستی،[9] علم کلی.
3. تبیین رابطه دین و فلسفه بستگی به تعیین معنای دین و فلسفه دارد؛ مثلا اگر اصل موضوع را به معنای نقطه آغاز پژوهش در نظر بگیریم و دین را به معنای فطری آن یعنی راه رسیدن به خدا فرض کنیم و فلسفه را هم عشق به دانستن تعریف کنیم، می توان گفت که ذات فلسفه با ذات دین وحدت دارد. پس اصول موضوعه یعنی نقطه آغاز پژوهش و حرکت در هر دو یکی خواهد بود. اما این که این اصل موضوع واحد چیست، بحث جداگانه ای است. (ایمان، عشق به دانایی و ...). ولی آنچه در خارج اتفاق افتاده، خروج فلسفه از ذات اصلی خود بوده که همراه با آن دین هم از ذات فطری خود به آداب مذهبی و تقلیدی تنزل یافته است و در نتیجه هرکدام برای خود راه و روش و مقصد جداگانه ای را پیش روی گرفته اند و اصول موضوعه هرکدام نیز متفاوت شده است. برای مثال، فلسفه چون ارتباط خود را با فطرت دینی از دست داده، در نهایتِ تلاش خود، در صدد اثبات یا رد خدا است و اصول موضوعه خود را قضایایی ذهنی قرار داده است. حال آن که در دین فطری اساساً شکی در خدا نیست و خدا از خود انسان به خود او نزدیک تر و ذاتی تر است و هدف دین، دیدار خدا است نه اثبات خدا. و منکر خدا صرفاً کافر یعنی پوشاننده حقیقت است.
بنابر این، مادامی که واژه فلسفه و دین در ذات اصلی خود به کار روند با هم وحدت دارند و عقل و دین یکی است. ولی وقتی از ذات خود منحرف شده باشند با هم به تعارض خواهند رسید، مثل تعارضی که طرفداران عقل و طرفداران نقل با هم دارند.
امروزه در بسیاری از فلسفه ها و پژوهش های فلسفی اصل موضوع نه تنها خدا نیست، بلکه حتی نبودن خدا است؛ چون خدا امری ذهنی نیست. ولی اصل موضوع دین -دین به معنای فطری آن که واقعه ای مربوط به قلب انسان است- ایمان معرفتی به خدا است. بنابر این، شاهد تعارض بین فلسفه و دین هستیم. از طرفی دین تقلیدیِ ذهنی هم خود نوعی فلسفه ذهنی است که در قالب دیگری و با اصطلاحات دیگری بیان می شود و ریشۀ این نوع دین تقلیدی، نه قلب و ایمان قلبی، بلکه فقط امری ذهنی است و از همین روی هردم در معرض شک قرار دارد و اصطلاح قرآنی آن «ظن» است: «جز این نیست که از ظن خود و آنچه هوای نفس آنهاست پیروی می کنند، حال آن که هدایت از نزد خدا آمده است».[10]
[1] «کذلک کدنا لیوسف ما کان لیأخذ اخاه فى دین ملک»؛ ما بدینسان یوسف را راهنمایى کردیم تا با این حیله بتواند برادرش را بر اساس قوانین و مقررات سلطان مصر در نزد خود نگه دارد. یوسف، 76.
[2] فرعون به پیروانش مىگوید: «انى اخاف ان یبدل دینکم»؛ من ترس آن دارم که موسى دین شما راتبدیل نموده و... . غافر، 26.
[3] «لکم دینکم ولى دین»؛ شما با دین (باطل) خود باشید و من با دین (حق) خودم. کافرون، 6.
[4] نصر، 2؛ بقره، 193؛ انفال، 39؛ اعراف، 29؛ توبه، 29 و 33 - حج، 62.
[5] ر. ک: شریعت در آینۀ معرفت، جوادى آملى، ص 93 - 97 ؛ باورها و پرسشها، ص 16 - 17.
[6] آل عمران، 19، «دین در نزد خدا همانا اسلام است».
[7] هادوى تهرانى، مبانى کلامى اجتهاد، ص 384 - 389.
[10] النجم، 23.