لطفا صبرکنید
7791
- اشتراک گذاری
علاوه بر بشارت پیامبران آسمانی به ظهور اسلام، در گزارشهای تاریخی پیشگوییهایی از برخی کاهنان و راهبان نیز وجود دارد که ظهور پیامبر اسلام(ص) و امام مهدی(عج) و برخی امور دیگر را پیشبینی کرده بودند.
از جمله آنها شخصی به نام «سطیح» بود که گزارشهای فراوانی از او در کتب تاریخی و روایی وجود دارد که به نقل برخی از آنها میپردازیم با ذکر این نکته که بسیاری از آنها غلوآمیز و غیرقابل پذیرش به نظر میآید؛ از اینرو نقل آنها به معنای پذیرش قطعی گزارش نیست:
ربیع بن ربیعه بن مسعود بن مازن بن ذئب بن عدی بن مازن غسان، ملقب به سطیح،[1] از قبیلهی غسّان بود؛[2] اما به دلیل انتساب به قبیلهی ذئب بن عدی، به ذئبی معروف شد.[3] بر اساس برخی نقلها سطیح در سال سیل عرم[4] متولد شد و در بحرین زندگی کرده تا سلطنت ذی نواس زنده بود که این مدّت متجاوز از سی قرن است.[5]
یکی از گزارشهای غلوآمیز دیگری که در مورد وی وجود دارد، روایت ذیل است:
از ابن عباس پرسیدند: شما معتقد هستید که خداوند کسی را مانند سطیح غسّانی نیافریده است. ابن عباس گفت: بلی! خدا سطیح را به صورت گوشتی خلق کرده بود که جز سر و گردنش در هیچ جای بدن او، عصب و استخوان وجود نداشت! و پایش مانند یک پارچه به گردنش انداخته میشد و غیر از زبانش هیچیک از اعضایش حرکت نمیکرد! وقتی که میخواست به مکه بیاید، روی تخته پارهای پا میگذاشت و به مکه میرسید.[6]
چهار نفر از بزرگان قریش پیش او رفتند و به او گفتند: آمدیم تا تو را ببینیم و شنیدهایم که تو از همه چیز خبر داری، ما را از حال و آینده باخبر کن. سطیح گفت: ای گروه عرب! شما علم و فهم ندارید، ولی از شما مردمی پیدا میشوند که انواع علوم را یاد میگیرند؛ بتها را میشکنند و عجم را به قتل میرسانند و به غنیمت دست مییابند. پرسیدند: ای سطیح! آنها چه کسانی هستند؟ گفت: قسم به خانهای که دارای ارکان است، از ذرّیه شما مردمی متولد میشوند که به یگانگی خدا اقرار کنند و عبادت شیطان را ترک نمایند. پرسیدند: اینها از نسل چه کسی خواهد بود؟ گفت: از اشراف و بزرگان از عبد مناف. پرسیدند: از کدام شهر قیام میکند؟ گفت: از همان شهر (مکه) و به سوی نیکی هدایت میکند و تنها خدا را میپرستد.[7]
پیشگویی برای ظهور پیامبر اسلام(ص)
در برخی از گزارشهای تاریخی، ربیعه بن نصر(حاکم زمان) خواب وحشتناکی دید. وی از اطرافیان خواست تا کاهنان و ساحران و پیشگویان و منجمان را بیاورند. وی خواب خود را به آنها گفت و از آنها خواست تا خواب وی را تعبیر کنند. آنها نیز دو نفر از کاهنان به نام سطیح و شق را به وی معرفی کردند. شاه به دنبال آنها فرستاد. سطیح قبل از شق نزد پادشاه آمد. پادشاه به سطیح گفت: ای سطیح! خوابی دیدهام که از آن به وحشت افتادهام. مرا از اصل آن خواب خبر بده که اگر درست بگویی، تعبیر آنرا نیز درست خواهی گفت. سطیح گفت: شما در خواب جمجمهای را دیدید که از تاریکی برآمد و به سرزمین گرم افتاد و هر کسی جمجمه داشت از آن خورد. شاه گفتار سطیح را تصدیق کرد و از وی خواست تا خوابش را تعبیر کند.
سطیح برای تعبیرش گفت: حبشیان به سرزمین شما میآیند و آنرا به تصرف درمیآورند. شاه پرسید: این حادثه چه زمانی رخ میدهد؟ آیا در روزگار من یا پس از من اتفاق میافتد؟ سطیح گفت: این حادثه شصت تا هفتاد سال بعد از تو اتفاق میافتد. شاه پرسید آیا پادشاهی آنها دوام مییابد یا به سر میرسد؟ سطیح گفت: پادشاهی آنها پس از هفتاد و چند سال به سر میرسد و همه کشته میشوند و فرار میکنند. شاه پرسید قتل و از بین رفتن آنها به دست چه کسی اتفاق میافتد؟ سطیح گفت به دست «ارم ذی یزن» که از عدن به سوی آنها میآید و هیچکس از آنها را در یمن باقی نمیگذارد. شاه پرسید آیا تسلط وی دوام مییابد یا به سر میرسد؟ سطیح گفت روزی به پایان میرسد. شاه پرسید چه کسی حکومت «ارم ذی یزن» را به پایان میرساند؟ سطیح گفت پیامبری پاکیزه که وحی به او میرسد. شاه پرسید این پیامبر کیست؟ سطیح گفت: یکی از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نضر(جد دهم پیامبر اسلام ص)،[8] که پادشاهی قوم وی تا آخر روزگار ادامه مییابد. شاه پرسید مگر روزگار را آخری هم وجود دارد؟ سطیح گفت: آری، روزی که اولین و آخرین جمع میشوند و نیکوکاران پیروز شوند و بدکاران تیرهروز شوند. شاه پرسید آنچه گفتی درست است؟ سطیح گفت: قسم به شفق و تاریکی آنچه گفتم راست است.
در آن لحظه شق کاهن به نزد پادشاه رسید. پادشاه از شق نیز خواست تا اصل خواب و تعبیر آنرا بگوید تا ببیند با پیشگویی سطیح یکسان است یا اختلاف دارد. شق نیز همان مطالبی را که سطیح گفت بود، بیان کرد.
بعد از این گفتوگو پادشاه فرزندان و خاندان خود را به سوی عراق فرستاد و به یکی از ملوک پارسیان که شاپور پسر فرخزاد نام داشت دربارهی آنها نامه نوشت که آنها را در حیره استقرار داد.[9]
پیشگویی در مورد امام زمان(ع) و قیامت
در برخی از کتابهای تاریخی آمده است که پادشاهی به نام «ذا یزن» برای جستوجو در مورد موضوعی که در آن شک داشت به دنبال «سطیح» کاهن فرستاد. وقتی سطیح آمد، پادشاه خواست تا او را مورد امتحان قرار دهد و از این رو یک دینار در کفش خود پنهان کرده و از سطیح پرسید چه چیزی پنهان کردم؟ سطیح گفت شما میان کفش خود یک دینار پنهان کردهاید. شاه پرسید: آنرا از کجا دانستی؟ گفت: از یک نفر جن که مانند برادر، همه جا با من است، به من کمک کرد! شاه از سطیح خواست از اتفاقاتی که در روزگار پدید میآید، وی را مطلع گرداند. سطیح گفت: هنگامی که نیکان از میان بروند و اشرار به جاه و مقام برسند، و مقدرات الهی را تکذیب نمایند، و اموال را به سختی حمل کنند، و دیدگان از گناهکاران بترسد، و قطع رحم نمایند، و غذاهایی که در عالم اسلام حرام است، ولی نزد برخی از افراد شیرین و لذیذ است پیدا شود، و اختلاف نظرها پدید آید، و عهد و پیمانها نقض گردد، و احترام به یکدیگر کم شود، آن وقت ستاره دنبالهداری که عرب را پریشان کند، طلوع نماید.
در آن موقع طایفهای با پرچمهای زرد و سوار اسبان ترکی در مصر فرود میآیند. آنگاه مردی از اولاد صخر خروج کند. و پرچمهای سیاه را تبدیل به سرخ میکند و محرمات را مباح گرداند و زنان را در مقام شکنجه با پستانها آویزان و کوفه را غارت میکند. راهها از زنان سفید و برهنهای آنها را همچون چهارپایان عبور میدهند، پر شود. شوهران آنها به قتل میرسند و ناتوانی آنان بسیار میشود و دست تعرض مردم به ناموسشان دراز است. در آن موقع مهدی(ع) فرزند پیامبر ظاهر گردد، و این هنگامی است که مظلومی در مدینه و پسر عموی وی در خانه خدا کشته شود، و امر پوشیده آشکار گردد، و با علائم خود موافق باشد.
در این وقت مرد وحشتناکی با یاوران ستمگرش میآید و رومیان اقدام به قتل بزرگان کنند. در آن هنگام آفتاب گرفته شود. آنگاه پادشاه صنعای یمن که نامش حسین یا حسن است، خروج کند و با خروج وی فتنهها از میان برود.
در آن وقت مردی مبارک و پاکیزهسرشت و راهنمایی راه یافته و سیدی علوی نسب ظهور نماید، و مردم را از پریشانی نجات دهد. تیرگیها با نور روی او برطرف شود و به وسیله او حق آشکار شود، و اموال را میان مردم به صورت مساوی تقسیم نماید، آنگاه شمشیر در غلاف کند و دیگر خون کسی را نریزد.
مردم با کمال نشاط و سرور زندگی کنند. و با آبی که چشمه روزگار آنرا از خس و خاشاک پاک نگاه داشته، غسل کند، و حق را به روستائیان برگرداند، و میهمانی را در میان مردم افزون گرداند. و با عدل خود گمراهیها را از میان ببرد، گوئی غباری بود که از بین رفت. پس زمین را پر از عدل و داد کند و عالم را پر از برکت نماید. و این بدون شک علائم قیامت است.[10]
در پایان مجددا تأکید میکنیم آنچه در مورد این کاهنان گفته شده، دارای سلسله سندی قطعی و صحیح نبوده و مضامین آن نیز از چیزهایی نیست که باور به آنها لازم باشد و آنچه گفته شد، تنها گزارشی از برخی نقلهای تاریخی و روایی بود.
[1]. ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج 1، ص 15، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، بیتا.
[2]. مقریزی، تقی الدین، امتاع الاسماع بما للنبی(ص) من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 4، ص 23، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق.
[3]. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 2، ص 112، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق.
[4]. امام صادق(ع) در ذیل آیۀ «فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَینَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ»، در مورد سیل عرم فرمود: «گروهى بودند که چند روستای به هم پیوسته داشتند و اهل آنها همدیگر را میدیدند، و نهرهاى روان و مالهاى زیاد داشتند. اما نعمتهاى خداى عز و جل را ناسپاسى نمودند، پس خداوند متعال نعمتهایی را که در اختیار آنها بود تغییر داد و سیل عَرِم را به سوى ایشان فرستاد که به سبب آن روستاهایشان را غرق کرد و خانهها را خراب نمود و مالهاى ایشان را از بین برد، و به جای آن باغها، دو باغ که حاصل آن میوۀ بدمزه اراک و کنّار بود، به آنها داد. بعد از آن فرموده است: «ذلِکَ جَزَیناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ»؛ یعنى این عذاب عاجل، پاداش دادیم ایشان را، به سبب آنکه کفرانِ نعمت ورزیده، بر رسولان ما کافر شدند، و آیا جزا میدهم، مگر کفور را؛ ر. ک: کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 274، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[5]. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 196، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1395ق.
[6]. امتاع الاسماع، ج 4، ص 20.
[7]. قطب الدین راوندی، سعید بن عبد اللّٰه، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 127، قم، مؤسسه امام مهدی(عج)، چاپ اول، 1409ق.
[8]. «منع از برشمردن انساب پیامبر اکرم(ص)»، 478؛ «مؤمن و موحد بودن اجداد پیامبران»، 45608.
[9]. تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ص 112 - 114.
[10]. حافظ برسی، رجب بن محمد، مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین(ع)، محقق، مصحح، عاشور، علی، ص 199، بیروت، أعلمی، چاپ اول، 1422ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 51، ص 162 – 163، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.