لطفا صبرکنید
14402
- اشتراک گذاری
فمینیست ها معرفت شناسی خود را در دو رکن خلاصه کرده اند؛ یکی انتفاد از اصالت فرد (individualism) و دیگری نقش و جایگاه (standpoint) معرفت. تمام تلاش فمینیست ها معطوف به این است که اولاً معرفت زنانه با معرفت مردانه متفاوت است، ثانیاً معرفت زنانه امتیاز و ویژگی خاصی نسبت به معرفت مردانه دارد. برای اطلاع بیشتر از زوایای بحث و نقدهای وارد بر آن، پاسخ تفصیلی را مطالعه نمایید.
معرفت شناسی شاخه ای از فلسفه می باشد که از معرفت بحث می کند. امروزه معرفت شناسی بیش از آنکه یک دانش باشد یک ابزار سیاسی است. لذا جنبش های سیاسی متفاوت تلاش می کنند که بر اساس این ابزار، موفقیت هایی را بدست بیاورند. بر این اساس، اگر فمینیسم را هم به عنوان یک جنبش اجتماعی زنان در نظر بگیریم، نباید آن را از این نکته مستثنی کنیم، زیرا این روش تلاش کرده است به کمک این ابزار، مقبولیتی در میان اندیشمندان کسب کند.
جنبش های فمینیستی در اعتراض به مسائلی از قبیل تقسیم کار و موقعیت زنان در جامعه غرب شکل گرفت و تدریجاً به صورت یک نظام فکری درآمد. فمینیسم برای اینکه در میان فلسفه جدید راهی باز نموده و به یک مکتب فکری تبدیل شود، تلاش کرد تا یک نوع معرفت شناسی خاص را طراحی کند.
می دانیم که در بین گرایش های مختلفِ معرفت شناسانه دو گرایش عمده وجود دارد:گرایش درون گرایانه و گرایش برون گرایانه. معرفت شناسی فمنیستی شاخه ای از گرایشات برون گرایانه معرفت شناختی است که مدعی نقش عوامل بیرونی در فرآیند توجیه باور هستند.
این شاخه که گرایشی از معرفت شناسی اجتماعی است، برخلاف معرفت شناسی سنتی، منکر مطلق بودن حصول معرفت بوده(بدین معنی که وجود برخی مقدمات معین، لزوماً سبب شکل گیری یک باور معین و یکسان در همه افراد نمی گردد و هر فرد به تناسب محیط اجتماعی خود، از آن مقدمات یکسان به باوری متفاوت می رسد) و عوامل اجتماعی چون منزلت، شرایط اجتماعی و شناختی، امتیازات اجتماعی فرد و ساختار اجتماعی قدرت را از شرایط مهم حصول معرفت می دانند. در این صورت آنان به جای پرسش از ماهیت معرفت، از ماهیت اجتماعی شخصی که معرفت برای او حاصل می گردد، صحبت می نمایند. این نوع معرفتشناسی که با معرفتشناسی انگلیسی ـ آمریکایی تقابل دارد، مدعی است که با نگاهی به گذشته درمییابیم که سیر اندیشه، فلسفه و معرفت، همواره مرد مدار بوده و بنابر خواست و علایق آنان شکل گرفته است. از این رو، معرفتشناسی براساس تجربههای جنسیت، رنگ و تحصیلات پدید آمده است، پس از عینیت و قطعیت در معرفت باید دست کشید.
یکی از بحث هایی که فمنیست ها دارند این است اگر قرار بود زنان، تاریخ فلسفه را می نوشتند، فلسفه عالم متفاوت بود. زیرا زنان از لحاظ موقعیت اجتماعی، متفاوت هستند و می توانند معرفت دیگری داشته باشند، بنابراین معرفت مردان با معرفت زنان کاملاً متفاوت است. مجموعه دیدگاه های فمینیست ها در باب معرفت، «معرفت شناسی فمینیستی» Feminist epistemology نام گرفته است.
فمینیست ها معرفت شناسی خود را در دو رکن خلاصه کرده اند؛ یکی انتفاد از اصالت فرد (individualism) و دیگری نقش و جایگاه (standpoint) معرفت. تمام تلاش فمینیست ها معطوف به این است که اولاً معرفت زنانه با معرفت مردانه متفاوت است، ثانیاً معرفت زنانه امتیاز و ویژگی خاصی به معرفت مردانه دارد[1].
در نقد این دیدگاه می توان گفت، اگرچه نقش و تأثیر عوامل اجتماعی بر باور افراد، قابل انکار نیست اما پذیرش ادعای فمنیست ها بدین معناست که هیچ تعریف مطلقی از معرفت وجود نداشته و معرفت،امری عینی نبوده بلکه امری نسبی و صرفاً تابع ذهنیت افراد است. اشکال وارده بر این ادعا، آنست که آیا خود این ادعا که به نوعی معرفت و باور این افراد است، نیز مشمول نسبیت و ذهنیت می گردد یا نه؟ اگر پاسخ منفی است،پس ادعای نسبیت و ذهنیت معرفت،خود به خود نقض می گردد، اما اگر پاسخ مثبت است، پس چگونه خود با این جزمیت در مورد نقش عوامل اجتماعی و جنسیت در روند معرفتی در طول تاریخ، سخن می گویید؟و چگونه از این امر ذهنی و فردی خود،نتیجه کلی،عینی و تاریخی می گیرید؟ زیرا امری که عینی نباشد،مشمول نتیجه گیری کلی نیز نخواهد بود!. اگر چه نقش عوامل اجتماعی و حتی رنگ و جنسیت در حصول معرفت،مهم و مؤثر است،اما این بدان معنا نیست که شخص در برابر این عوامل کاملاً فاقد اراده و آزادی است، زیرا در این صورت نقش فرد به عنوان فاعل شناساگر در حصول معرفت،نادیده انگاشته شده و معرفت،امری جبری خواهد بود.به نظر می رسد که در این گرایش ،نقش نفس و روح انسانی در حصول معرفت به حساب نیامده و فاعل شناساگر،امری طبیعی و مادی محسوب گشته است.
[1] . فمینیسم و دانش های فمینیستی، مترجمان:عباس یزدانی، بهروز جندقی،نقد وشرح:علیرضا قائمی نیا، محمود فتحعلی و...،دفتر مطالعات و تحقیقات زنان(۱۳۸۲)،ص39ـ53و138ـ159