لطفا صبرکنید
18211
- اشتراک گذاری
مقام ربوبیت دارای نسبتها و مراتب و معانی مختلفی است و برای پاسخ به این سؤال باید همه این جوانب را در نظر داشت.اگر رسیدن به ربوبیت به معنای انقلاب در ذات و تبدیل مخلوق به خالق باشد بدیهی است که امری است باطل و ادعایی است مردود. ولی در معنایی دیگر این سخن می تواند اشاره به روایت منقول از امام صادق (ع) داشته باشد که : العبودیه جوهرة کنهها الربوبیه ، که به معنای رسیدن به نهایت عبودیت و فنا شدن از خویشتن است نه دعوی ربوبیت.
مقام ربوبیت دارای نسبتها و مراتب و معانی مختلفی است و برای پاسخ به این سؤال باید همه این جوانب را در نظر داشت.
اگر رسیدن به ربوبیت برای انسان به معنای انقلاب در ذات و تبدیل مخلوق به خالق باشد بدیهی است که امری است باطل و ادعایی است مردود و توهمی است بی اساس. همچنانکه در قرآن ذکر شده است که فرعون دعوی ربوبیت و خدایی کرد و رسوا شد:
«فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى »[1]؛ پس [فرعون] گفت من پروردگار برتر شما هستم و خداوند او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار کرد.
ولی آنچه در مباحث عرفانی در باب تجلی صفات ربوبی و غیره مطرح شده سخنی دیگر بوده و مرتبط با روایت منقول از امام صادق (ع) است که : «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة»[2]؛ عبودیت جوهره ای است که کنه آن ربوبیت است. مشابه همین کلام به تفصیل در بیانات عرفا نیز بیان شده است.
این کلام اشاره به بالاترین مقام انسان دارد که بعد از فنای از خود باقی به بقای خداوند می شود. مقام بقاء بعد از فنا به این معنی نیست که انسان تبدیل به خدا می شود یا به مقام خدائی و ربوبیت می رسد. بلکه به این معنی است که عارف، بعد از فانی شدن و خالی شدن از خود، محل تجلی صفات خداوند می شود.
بنابراین هیچ گاه انسان به ربوبیت نمی رسد بلکه در نهایت از خودی خود فانی می شود و بعد، این خداوند است که ربوبیت خود را از انسان آشکار می کند و به قول عرفا با باقی بودن هستی عبد، امکان تجلی ربوبی هم نیست. بدین گونه همواره عبد، عبد باقی می ماند و رب هم رب و این دو هرگز قابل جمع نیستند.
در روایات نیز با بیانات و تعبیرات مختلفی از این مقام یاد شده است از جمله در حدیث قدسی مشهور چنین می می فرماید:
« لا یزال العبد یتقرب إلی بالنوافل و العبادات حتى أحبه فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها»[3]؛ عبد با عباداتی که بر او واجب نشده پیوسته به من نزدیک می شود تا آنجا که مشمول محبت خاصه من می شود و چون من او را دوست بدارم، (من همه هستی او می شوم)؛ گوشی که می شنود منم. چشمی که می بیند منم.دستی که حرکت می دهد منم ... .
بررسی روایات و زیارات و خطبه های مربوط به مقامات معصومان نیز نشان می دهد که همین مقام در اوج خود برای ائمه معصومین محقق بوده و از طرفی برای برخی که توان درک این سخنان را نداشته اند توهم غلو را دامن زده است که در جای خود باید به این روایات از این دیدگاه پرداخته شود.
در اینجا به برخی از سخنان حکما نیز اشاره می شود که از این مقامات اولیاء و عرفا بیانی فلسفی و حکمی و نظری ارائه داده اند. از جمله ملا صدرا در کتاب ایقاظ الئائمین در بیان سفر عرفانی سالک الی الله آن گاه که به مقام توحید می رسد چنین آورده است:
« قیل هذا التوحید عبارة عن ستر وجه العبودیة بوجه الربوبیة و اختفاء کوکب ذاته عند وجود شمس العظمة و الکبریاء و یکون الرب ظاهرا و العبد مخفیا ... و قد یکون تبدیل الصفات البشریة بالصفات الإلهیة دون الذات فکلما ارتفعت صفة من صفاتها قامت صفة إلهیة مقامها فیکون الحق سمعه و بصره کما نطق به الحدیث المشهور و یتصرف فی الوجود بما أراد الله »[4].
ترجمه:
گفته شده است که این توحید عبارت است از پوشیده شدن وجه عبودیت با وجه ربوبیت و مخفی شدن ذات سالک در پیشگاه آفتاب عظمت و کبریاء، به گونه ای که رب، ظاهر است و عبد، پنهان.... این امر تبدیل صفات بشری به صفات الاهی است بدون تبدیل ذات. پس به میزانی که صفتی از صفات بشری مرتفع شود صفتی از صفات الاهی جایگزین آن می شود و همچنانکه در حدیث مشهور بیان شده است حق سمع و بصر او می شود و آن گونه که خدا بخواهد در وجود تصرف می کند.
همچنین ملا علی نوری در این باب می نویسد:
«فحینئذ صار العبد مصدوقة قوله صلى الله علیه و اله: خلق الله آدم على صورته، و منزلة صورة الشىء منه منزلة الوجه و الظل من الکنه و الحقیقة، کما قال الصادق الامین علیه السلام: العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة، و من ها هنا اشار الى منزلته من حضرة الحق الحقیقى، حیث قال: من رانى فقد رأى الحق، و قال الصادق فى قوله تعالى: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ: نحن الوجه ... و من ها هنا قال قبلة العارفین على امیر المؤمنین معرفتى بالنورانیة معرفة الله، اذ منزلة نورانیته علیه السلام من حضرة ذات نور الانوار الواحد القهار منزلة صوره الشىء و وجهه ...»[5].
ترجمه:
در این هنگام عبد، مصداق قول پیامبر (ص) می شود که فرمود: خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید چرا که می دانیم جایگاه صورت شیئ نسبت به آن مثل جایگاه وجه و ظل است نسبت به کنه و حقیقت شیئ. همچنان که امام صادق(ع) فرمودند: عبودیت جوهره ای است که کنه آن ربوبیت است و [پیامبر اسلام] اشاره به همین منزلت خود در پیشگاه حق داشت آنگاه که فرمود: هرکس من را دید حق را دیده است. و از همین باب امام صادق (ع) در بیان آیه « کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» فرمودند: منظور از وجه در این آیه ما هستیم. و از همین جاست که قبله عارفان امیر مؤمنان فرمودند: معرفت من به نورانیت معرفت الله است، چرا که نورانیت آن حضرت نسبت به نور الانوار همچون صورت شیئ و وجه آن است.
عرفا نیز در سخنان منظوم و منثور خود بسیار از این مقام سخن گفته اند از جمله سید حیدر آملی در تعریف مقام «ولایت خاصه» در عرفان می نویسد:
«فالولایة الخاصّة عبارة عن فناء العبد فی الحقّ. و الولىّ هو الفانی فیه (أی فی الحقّ)، الباقی به. و لیس المراد بالفناء هنا انعدام«2» عین العبد مطلقا، بل المراد منه فناء الجهة البشریّة فی الجهة الربّانیّة، إذ لکلّ عبد جهة فی الحضرة الإلهیّة، هی المشار إلیها بقوله «وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها»«3» الآیة. و ذلک لا یحصل الا بالتوجّه التامّ الى جناب الحقّ المطلق سبحانه، إذ به تقوى جهة حقّیّته، فتغلب جهة خلقیّته الى أن تقهرها و تفنیها بالاصالة، کالقطعة من الفحم المجاورة للنار».
ترجمه:
ولایت خاصه عبارت است از فناء عبد در حق. و ولی همان فانی در حق است و باقی به حق. در اینجا منظور از فنا معدوم شدن عین عبد بطور مطلق نیست بلکه منظور فنا شدن جهت بشریت در جهت ربوبیت است چرا که هر عبدی جهتی در حضرت الاهی دارد که در قرآن به آن اشاره شده است: وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها (برای هرکسی وجهه ای است که خداوند ولی آن است) و این مقام حاصل نمی شود مگر با توجه تام به ذات مطلق (سبحانه و تعالی) تا در اثر این توجه تام جهت حقّی، قوی تر شده و بر جهت خلقی غلبه کند و آن را فانی سازد همچون قطعه ای زغال در مجاورت آتش؛ همچنانکه زغال در اثر مجاورت و استعدادی که دارد به تدریج مشتعل می شود تا آنجا که تبدیل به آتش می شود و آنچه از آتش حاصل می شود از آن هم حاصل می شود حال آن که قبل از اشتعال سیاه و سرد بود.
بنابراین انسان کامل مظهر صفات الاهی است و انسان، در کمال نهایی خود می تواند خلیفه صفات خداوندی شود، پس در مقام فنا صفات ربوبی هم در انسان تجلی می کند. اما این به معنای قول به ربوبیت انسان نیست بلکه معنای تجلی خدا از انسان، غیر از اتحاد یا انقلاب در ذات است همچنانکه در مطالب پیشین به آن اشاره کردیم.