لطفا صبرکنید
بازدید
21235
21235
آخرین بروزرسانی:
1392/04/31
کد سایت
fa25690
کد بایگانی
30692
نمایه
ندای هل من ناصر امام حسین(ع) و جهانیان
طبقه بندی موضوعی
از خلافت یزید تا رسیدن به کربلا
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
آیا ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین(ع) در روز عاشورا به گوش تمام جهانیان رسید؟
پرسش
آیا ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین(ع) در روز عاشورا به گوش تمام جهانیان رسید؟ اگر رسید، کسانی که نیامدند پاسخ مثبت به این ندا ندادند تکلیفشان چیست؟
پاسخ اجمالی
دلیلی بر اینکه این ندا به گوش تمام جهانیان رسیده باشد، و همه مردم مکلّف به حضور در کربلا بودند، وجود ندارد، بلکه شواهدی بر خلاف آن وجود دارد که به عنوان نمونه به یک مورد اشاره میکنیم.
هرثمة بن ابى مسلم میگوید: همراه على(ع) به جنگ صفین رفتیم. هنگام برگشت، حضرت در کربلا توقف کرد و نماز صبح را آنجا خواند، پس از آن مقداری از خاکش را برداشت و بوئید، فرمود: خوشا به حال تو اى خاک، از تو گروهى محشور میشوند که بیحساب به بهشت میروند. هرثمه زمانی که نزد همسرش که از شیعیان على(ع) بود برگشت به وی گفت: مولایت ابو الحسن در کربلا نازل شد و نماز خواند و از خاکش برداشت و گفت خوشا به حال تو اى خاک، از تو مردمى محشور میشوند که بیحساب به بهشت میروند، همسرش گفت اى مرد، امیر المؤمنین جز حق نمیگوید. زمانی که امام حسین(ع) به کربلا رفت هرثمه میگوید: من در لشگری بودم که عبید اللَّه بن زیاد فرستاده بود و چون این منزل و درختها را دیدم حدیث على(ع) به یادم آمد و بر شتر خود سوار شدم و خدمت حسین(ع) رفتم و سلام دادم و آنچه از پدرش در این منزل شنیده بودم به وی گزارش دادم، امام حسین فرمود: تو با ما هستى یا در برابر ما؟ گفتم نه این و نه آن من کودکانى در کوفه دارم و از عبید اللَّه بر آنها ترسانم. حضرت فرمود: پس به جایى برو که نبردگاه ما را نبینى و صدای ما را نشنوى، سوگند به کسی که جان حسین به دست او است امروز کسى نیست که فریاد ما را بشنود و ما را یارى نکند، جز آنکه خدا وی را به صورت در دوزخ افکند.[1]
هرثمة بن ابى مسلم میگوید: همراه على(ع) به جنگ صفین رفتیم. هنگام برگشت، حضرت در کربلا توقف کرد و نماز صبح را آنجا خواند، پس از آن مقداری از خاکش را برداشت و بوئید، فرمود: خوشا به حال تو اى خاک، از تو گروهى محشور میشوند که بیحساب به بهشت میروند. هرثمه زمانی که نزد همسرش که از شیعیان على(ع) بود برگشت به وی گفت: مولایت ابو الحسن در کربلا نازل شد و نماز خواند و از خاکش برداشت و گفت خوشا به حال تو اى خاک، از تو مردمى محشور میشوند که بیحساب به بهشت میروند، همسرش گفت اى مرد، امیر المؤمنین جز حق نمیگوید. زمانی که امام حسین(ع) به کربلا رفت هرثمه میگوید: من در لشگری بودم که عبید اللَّه بن زیاد فرستاده بود و چون این منزل و درختها را دیدم حدیث على(ع) به یادم آمد و بر شتر خود سوار شدم و خدمت حسین(ع) رفتم و سلام دادم و آنچه از پدرش در این منزل شنیده بودم به وی گزارش دادم، امام حسین فرمود: تو با ما هستى یا در برابر ما؟ گفتم نه این و نه آن من کودکانى در کوفه دارم و از عبید اللَّه بر آنها ترسانم. حضرت فرمود: پس به جایى برو که نبردگاه ما را نبینى و صدای ما را نشنوى، سوگند به کسی که جان حسین به دست او است امروز کسى نیست که فریاد ما را بشنود و ما را یارى نکند، جز آنکه خدا وی را به صورت در دوزخ افکند.[1]
نظرات