جستجوی پیشرفته
بازدید
64195
آخرین بروزرسانی: 1398/05/15
خلاصه پرسش
با این‌که دیدن خداوند با چشم مادی، امکان‌پذیر نیست؛ چرا حضرت موسی(ع) درخواست نمود که خدا را ببیند؟!
پرسش
با توجه به این‌که خداوند دیده نمی‌شود؛ چرا حضرت موسى(ع) تقاضاى رؤیت خدا را نمود؟!
پاسخ اجمالی

به این پرسش می‌توان دو جواب داد:

  1. از نظر کلامى؛ چون مسلّم است که خداوند دیدنى نیست، پس باید گفت تقاضاى رؤیت از طرف قوم بنی‌اسرائیل، از زبان حضرت موسى(ع) مطرح شد؛ زیرا بنی‌اسرائیل گفتند تا خدا را به چشم خود نبینیم، ایمان نمی‌آوریم. و حضرت موسى(ع) را در تنگنا قرار دادند تا درخواستشان را مطرح سازد، و موسى(ع) هم برای این‌که از خود خدا بشنوند که خدا دیدنى نیست تقاضاى ایشان را مطرح کرد.
  2. از نظر عده‌اى از مفسران؛ درخواست موسى(ع) نمی‌تواند از طرف قوم خود باشد، بلکه حضرت موسى(ع) باید در مقابل قوم خود ایستادگى کند و بگوید خدا دیدنى نیست، یا اگر می‌خواهد که خدا برایشان این مطلب را بگوید، لازم است که این‌گونه با خدا مطرح کند: خدایا! من هر چه به ایشان می‌گویم خدا دیدنى نیست باور ندارند، خودت به ایشان بگو. اما موسى‏(ع) می‌گوید: خدایا! خودت را به من نشان ده تا ترا ببینم. پس مسلّم است که درخواست موسى‏(ع) براى خود بود. اما آیا این رؤیت، رؤیت با چشم ظاهرى است؟ مسلّماً خیر؛ چون مقام حضرت موسى(ع) اجازه این برداشت سطحى و ظاهرى را به ما نمی‌دهد. پس با توجه به آیات دیگرى از قرآن مجید که یک نحو رؤیت و لقاء و نظارت نسبت به پروردگار را مطرح می‌کند، باید گفت: منظور حضرت موسى(ع) شهود قلبى و رؤیت باطنى بود، و خداوند با آن تجلّى سهمگین که بر کوه نمود و کوه متلاشى شد، به حضرت موسى(ع) فهماند که لقاى پروردگار و رؤیت و شهود کامل او در این دنیا براى او میسر نخواهد شد و تا این روح در قالب بدن محصور است چنین دیدارى براى او غیر ممکن است.
پاسخ تفصیلی

پاسخ به این سؤال را از دو دیدگاه می‌توان مطرح نمود:

یک. دیدگاه کلامى

در علم کلام ثابت شده است که خداوند دیده نمی‌شود؛ زیرا چیزى اگر بخواهد دیده شود باید مادى و جسم باشد، مکان داشته باشد، در جهت خاص باشد، شعاعى از آن به چشم برسد تا دیده شود، و مسلّم است که خداوند نه جسم و مادى است و نه خصوصیات آن‌را دارد، پس دیده نمی‌شود؛ از این‌رو در قرآن کریم فرموده است: «لا تُدرکه الابصار و هو یُدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر»؛[1] چشم‌‏ها او را در نمی‌‏یابند و او چشم‏‌ها را در می‌یابد و او نازک‌‏بین آگاه است.

آن‌گاه متکلمان براى توجیه درخواست موسى(ع) گفته‌اند: حضرت موسى(ع) که تقاضاى دیدن خدا نمود، کاملاً به این مطلب واقف بود که خداوند دیدنى نیست، ولى قوم بنی‌اسرائیل اصرار به دیدن خدا را داشتند، ولى چون به جهت این درخواست دچار عذاب شدند از موسى(ع) خواستند که او براى خود تقاضاى رؤیت کند و موسى(ع) هم تقاضاى رؤیت کرد. براى این توجیه، شواهدى از آیات قرآن ذکر شده است.

در آیه 5 سوره بقره آمده است: «و هنگامى که گفتید اى موسى ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر این‌که خدا را آشکارا ببینیم، در همین حال صاعقه شما را گرفت، در حالی‌که نظاره‌‌گر بودید». متعاقب این صاعقه و عذاب، بنی‌اسرائیل از حضرت موسى(ع) خواستند که براى خود تقاضاى رؤیت کند و موسى(ع) هم ناچار شد چنین تقاضایى نماید تا این‌که خود خدا جواب رد بدهد و قومش قانع شوند.[2]

دو. دیدگاه فلسفى یا عرفانى

برخى دیگر از دانشمندان و مفسران با نگاه دیگرى به این درخواست حضرت موسى(ع) پرداخته و معتقدند حضرت موسى(ع) هرگز چنین درخواست سخیفى را و لو از طرف قوم خود، ابراز نمی‌کند. چنان‌که در مورد درخواست بت‌پرستى آنها مقاومت نمود و به درخواست ایشان اعتنایى ننمود.

در سوره اعراف آمده است: «گفتند: اى موسى! براى ما نیز خدایى بساز، همان‌گونه که ایشان(بت‌پرستان) خدایانى دارند. گفت: شما گروهى جهالت پیشه‌اید».[3]

پس درخواست رؤیت با چشم ظاهرى از طرف حضرت موسى(ع) که یکى از پنج پیامبر اولوالعزم است، و لو به سبب اصرار قوم خود هم باشد، پذیرفتنى نیست.

از این‌رو باید امر دیگرى مدّ نظر موسى(ع) باشد و این همان مسئله لقاى پروردگار و نظر به او است که در بعضى از آیات قرآن هم آمده است؛ در سوره قیامت آیه 23 می‌فرماید: «بعضى چهره‌ها آن روز شاداب است و سوى پروردگار خویش نظاره‌گر است». یا در آیه 110 سوره کهف می‌فرماید: «هر کس امید به لقاى خداوند خویش دارد باید عمل شایسته انجام دهد و کسى را در عبادت پروردگارش شریک نسازد».

این نظر و لقا، مسلّما نظر با چشم سر نیست و براى تقریب به ذهن، می‌توان به علم به نفس خود و معلومات حضورى خودمان تشبیه نمود که تعبیر به دیدن و رؤیت می‌کنیم، مثلاً می‌گوییم: «خودم را می‌بینم که به فلان چیز علاقه دارم یا نسبت به آن کراهت دارم»، و این رؤیت یک نوع درک و شعور است که به وسیله آن، ذات و حقیقت یک چیز ادراک می‌شود، بدون این‌که چشم و یا حتى فکر در این ادراک دخالتى داشته باشد.

پس رؤیت و نظرى که قرآن کریم درباره خداوند روا دانسته و سالکان و انسان‌هاى متکامل را به لقاى آن فراخوانده است، رؤیت و شهود قلب است و خداوند را با جان می‌توان مشاهده نمود، (نه در حد طبیعت با چشم ظاهر و نه در حد مثال با چشم خیال و نه در حد عقل با مفهوم ذهنى) که در حد قلب است با شهود عینى. البته درجات این شهود بسته به درجات مشاهدان متفاوت است و هر کس به اندازه هستى خویش، خداوند و جمال و جلال او را مشاهده خواهد نمود و عده‌اى هم که آلوده به گناه و گرفتار حجاب‌ها هستند، هر چند از شهود جمال و اسماى جمالیه و لطیفه حق تعالى محروم‌اند، ولى جلال و قهر و انتقام الهى و اسماى جلالیه و قهریه او را خواهند دید:

پرده ندارد جمال غیر صفات جلال

نیست بر این رخ نقاب، ‏نیست بر این مغز پوست

که اگر پرده‌اى هست، از سوى انسان‌ها است و آن جز گناه و خودبینى و تعلق به غیر خدا، چیز دیگرى نیست. از امام رضا(ع) سؤال شد، چرا خدا را نمی‌بینیم؟ فرمود: «گناهانتان نمی‌گذارد».[4]

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى

غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد

اگر حجاب «مَنْ» از میان رفت و شخص به مقام فنا رسید، رؤیت و مشاهده و لقاى حق، میسور خواهد شد.

جان ‏مردم هست مانند هوا

چون به گرد آمیخت شد پرده سما

مانع آید او ز دیدآفتاب

چون که گردش رفت شد صافى و ناب

با کمال‏ تیرگى حق واقعات

مى‏نمودت تا روى راه ‏نجات.[5]

البته ادراک تام و رؤیت کامل شهودی نسبت به خداوند متعال ممکن است براى «صالحان» در «دنیا» و در «قیامت» حاصل ‏شود؛ البته در دنیا به دلیل پایبندى به بدن و توجه هر چند ضعیف و اندک به خصوصیات طبیعى و مادى و رفع حوائج آن، ممکن است این ادراک به دست نیاید، اما در قیامت، روح اشتغال به تدبیر بدن ندارد و آزاد است. در قیامت این حجاب‌ها نیز برداشته می‌شود و مؤمن صالح به محضر پروردگار شرفیاب می‌شود و ناظر جمال و جلال خداوند می‌گردد و به لقاى پروردگار می‌رسد و نظر به وجه‏ الله می‌کند.

بنابراین، در خواست حضرت موسى(ع) از خداوند متعال می‌تواند ناظر به شهود کامل و این رؤیت تام باشد؛ یعنى حضرت موسى(ع) از خداوند می‌خواهد که چنین رؤیت و لقایى را در همین دنیا نصیبش سازد، و خداوند به او می‌فهماند که چنین رؤیت و ادراکى در این دنیا براى تو حاصل نخواهد شد و تو استطاعت چنین ادراکى را ندارى.

جریان این تقاضا و رد آن‌را خداوند در آیه 143 سوره اعراف بیان می‌دارد: «و چون موسى(ع) به وعد‏گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسى (ع) گفت: پروردگارا! خودت را به من بنما تا ترا بنگرم. گفت هرگز مرا نخواهى دید، ولى به این کوه بنگر، اگر به جاى خویش برقرار ماند پس باشد که مرا توانى دید. پس چون پروردگار به آن کوه تجلى کرد، آن‌‌را متلاشى نمود، و موسى(ع) بی‌هوش افتاد. چون موسى(ع) به خود آمد گفت: منزّهى تو، سوى تو باز می‌گردم و از نخستین مؤمنانم».

خداوند براى آن‌که به موسى(ع) بفهماند که تحمل دیدار و تجلّى پروردگار را ندارد به کوه با عظمتى که مقابل موسى(ع) بود تجلّى نمود و آن کوه با آن صلابت و عظمت متلاشى گردید و موسى(ع) از فرط شدت عظمت آن تجلّى، مدهوش بر زمین افتاد؛ با این‌که حضرت موسى(ع) معجزاتى از خدا دیده بود که بسیار با عظمت بودند، و از بندگان مخلص و رسول و نبى بود: «و اذکر فى الکتاب موسى، انّه کان مخلصا و کان رسولا نبیا».[6] اما این جلوه الهى حالتى را براى موسى(ع) به وجود آورد که از هوش رفت. پس از آن‌که به هوش آمد از این درخواستى که نموده بود توبه کرد و ایمان آورد که رؤیت خدا و شهود قلبى او در این عالم مادى امکان ندارد.

گفتنی است؛ بی‌هوش شدن حضرت موسى(ع) پس از متلاشی شدن کوه؛ به دلیل ترس و یا خطر جانى نبود؛ چون این موسى همان موسایى است که عصاى خود را می‌انداخت و اژدها می‌شد و مارها و طناب‌ها را می‌بلعید، و او کسى بود که دریا را شکافت و هزاران نفر از آل فرعون را در آن غرق نمود، او کسى بود که کوه را از ریشه کنده و همانند سایه‌اى بالاى سر بنی‌اسرائیل نگاه داشته بود. پس چگونه ممکن است که از این متلاشى شدن کوه بترسد با این‌که به حسب ظاهر می‌دانسته که در این تجلّى آسیبى به او نمی‌رسد و خدا می‌خواهد که او سالم باشد تا تجلّى به کوه را ببیند. پس معلوم می‌شود که چیزى غیر از متلاشى شدن کوه او را به این حالت درآورده است. گویا در آن صحنه، در مقابل درخواستش، «قهر الهى» براى او مجسّم گردیده و او مشاهده نموده است و از همین رو؛ چنین حالت عجیبى به او دست داده که نتوانسته است حتى یک چشم به هم زدن بر جاى خود و بر پاى خود قرار گیرد. و استغفارى که بعد از به هوش آمدن نمود، شاهد این معنا است.

پس حاصل جواب این است که چه بسا حضرت موسى(ع) درخواست رؤیت قلبى و شهودى در حدّ تام و کامل نموده باشد، ولى با قهر خداوند مواجه شده است؛ یعنى که این رؤیت و شهود با این اشتغال قلبى که در دنیا به امور مختلف دارى براى تو مقدور نیست و این درخواست تو در این دنیا، درخواستى نابه‌جا و بی‌موقع است.[7]

در پایان جهت تکمیل و تتمیم بحث چند روایت از امامان معصوم‏(ع) ذکر می‌شود:

شخصى از حضرت علی(ع) پرسید: آیا پروردگار خود را دیده‌اى؟ حضرت فرمود: «من هرگز عبادت نکرده‌ام پروردگارى را که ندیده باشم. و لکن چشم‌ها او را به مشاهده اعیان نمی‌بینند، بلکه دل‌ها او را به حقیقت ایمان می‌بینند».[8] ،[9]

نیز امام صادق(ع) فرمود: «کروبین، قومى هستند از شیعیان ما که از خلق اول‌اند ... اگر نور یکى از ایشان بر اهل زمین قسمت شود کافى است که همه اهل زمین صاحب نور شوند». آن‌گاه فرمود: «موسى(ع) بعد از آن‌که آن درخواست را از خداى تعالى کرد، خداوند یکى از همین "کروبین" را امر نموده تا تجلّى کند، و آن تجلّى که به کوه شد تجلّى یکى از "کروبین" بود که کوه را متلاشى ساخت».[10]

علامه طباطبائى در توضیح این روایت می‌گوید:

از این روایت برمی‌آید که تجلّى خداوند هم مانند سایر امورى که منسوب به او است از قبیل: قبض ارواح و زنده کردن و روزى دادن و وحى و غیر آن، قابل وساطت است. همان‌طورى که مثلاً قبض ارواح را به وسیله ملک الموت، و زنده کردن مردگان را به وسیله صاحب صور، و رزق را به وسیله میکاییل، و وحى را به وسیله جبرئیل، انجام می‌دهد؛ تجلى را نیز به وسیله یکى از ملایکه (کروبین) محقق می‌سازد.[11]

از این توضیح استفاده می‌شود که تجلى خداوند به کوه به این معنا نیست که خدا خودش را به کوه نمایاند یا نورى از خدا، کوه را متلاشى کرد، یا خدا صاعقه و زلزله‌اى فرستاد، یا آیه و معجزه‌اى از طرف خدا صادر شد، چنان‌که در بعضى تفاسیر به این‌گونه امور توجه شده است؛[12] بلکه تجلى خداوند نیز واسطه‌اى دارد که به وسیله آن، تجلى خود را انجام می‌دهد.

امام کاظم(ع) فرمود: «لیس بینه سبحانه تعالى و بین خلقه حجاب غیر خلقه»؛ میان خداوند سبحان و مخلوق او حجابى نیست مگر مخلوق او.[13]


[1]. انعام، 103.

[2]. ر. ک: سبحانى، جعفر، الإلهیات، ج 2، ص 136، قم، المرکز العلمى للدراسات الاسلامیة، چاپ چهارم، 1413ق؛ مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 6، ص 356، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول، 1374ش.

[3]. اعراف، 138.

[4]. جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 7، ص 142، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1376ش.

[5]. مولوی، مثنوى معنوی، دفتر چهارم، ابیات 2484 الى 2486.

[6]. مریم، 51.

[7]. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین‏، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 237- 243، قم، دفتر انتشارات اسلامی‏، چاپ پنجم‏، 1417ق؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 8، ص 330- 350، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1374ش.

[8]. ترجمه المیزان، ص 368؛ سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، ص 258، خ 179، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.

[9]. برای اطلاع بیشتر، ر. ک: (امکان شناخت خدا)، سؤال 98 (کد سایت: 889).

[10]. ترجمه المیزان، ج 8، ص 377.

[11]. همان.

[12]. تفسیر نمونه، ج 6، ص 357.

[13]. شیخ صدوق، توحید، محقق، مصحح، حسینی، هاشم‏، ص 179، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1398ق.

ترجمه پرسش در سایر زبانها
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها