لطفا صبرکنید
بازدید
14087
14087
آخرین بروزرسانی:
1393/09/18
کد سایت
fa52989
کد بایگانی
65182
نمایه
بحث از مفرد و مرکب و اقسام آن در منطق
طبقه بندی موضوعی
کلیات|منبع شناسی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
چرا در علم منطق از تقسیمات کلمه، هم در اقسام مفرد و هم در اقسام مرکب بحث میشود؟
پرسش
از آنجایی که «امر» از اقسام مرکب تام انشایی است، چگونه - به طور مثال - مرحوم مظفر برای مثالهای نوع کلمه از اقسام لفظ مفرد، فعل امر «اکتب» را مثال میزند؟ لفظ «اکتب» مفرد است یا مرکب؟
پاسخ اجمالی
لفظ به اعتبارات گوناگون دارای تقسیمات متعدد میباشد که به یک اعتبار به مفرد و مرکب و خود مفرد به کلمه(فعل)، اسم و حرف و همچنین، مرکب نیز به مرکب تام و ناقص و مرکب تام نیز به خبری و انشایی تقسیم میشود.
اینکه در برخی کتابهای منطق، در بحث اقسام مفرد به «اُکتُب»(فعل امر) و نیز در بحث مرکب تام انشایی نیز به اوامر، نواهی و...، مثال زده شده؛ تعارض و تضادی وجود ندارد؛ زیرا الفاظی مانند اُکتُب، از دو حیثیت و نگاه قابل بررسی هستند که از یک نگاه بر آنها مفرد اطلاق میشود و از نگاه دیگر به آنها مرکب گفته میشود.
اینکه در برخی کتابهای منطق، در بحث اقسام مفرد به «اُکتُب»(فعل امر) و نیز در بحث مرکب تام انشایی نیز به اوامر، نواهی و...، مثال زده شده؛ تعارض و تضادی وجود ندارد؛ زیرا الفاظی مانند اُکتُب، از دو حیثیت و نگاه قابل بررسی هستند که از یک نگاه بر آنها مفرد اطلاق میشود و از نگاه دیگر به آنها مرکب گفته میشود.
پاسخ تفصیلی
لفظ به طور کلی[1] بر دو قسم است:
1. مفرد
نزد منطقدانان؛ مفرد عبارت از لفظی است که بسیط باشد؛ یعنی دارای اجزا نباشد، مانند «ب» در جمله «کَتَبتُ بالقَلَم»، یا مانند «قِ» که فعل امر از ماده «وقی» «یقی» میباشد. و یا اینکه دارای اجزا باشد ولی جزء لفظ، دلالت بر جزء معنا نداشته باشد، مانند «محمد» که دارای چهار جزء است ولی هر یک از اجزایش بر یکی از اجزای معنایش مانند سر، گردن، دست و... دلالت ندارند بلکه مجموع لفظ بر مجموع معنا دلالت دارد. همچنین لفظ «عبدالله» زمانی که اسم برای شخصی قرار گیرد هر چند بر حسب ظاهر از دو جزء و چند حروف تشکیل یافته ولی از لفظ «عبد» و «الله» به تنهایی و به طور مجزا نه معنای لغویشان اراده میشود نه بخشی از معنای اسمی آنها مانند دست و پا یا گوش و چشم و...، بلکه همانند لفظ میم و حاء در محمد هستند که بر جزئی از معنا دلالت نمیکردند. البته اگر «عبدالله» به معنای بنده خدا باشد در چنین مواردی مرکب خواهد بود و صفت است نه اسم.[2]
مفرد نیز دارای اقسامی است:
الف. «کلمه» که در علم نحو؛ از آن به «فعل» تعبیر میکنند و عبارت است از: لفظ مفردی که با حروف و مادهاش بر معنای مستقل در ذات خودش دلالت میکند و با هیئتش بر نسبت آن معنا به فاعل در یک زمان خاص؛ مانند «ذَهَبَ» به معنای «رفت»، «یَذهَبُ» به معنای «میرود» و «اِذهَب» به معنای «برو». «ذهب» به معنای وقوع یک کار در زمان گذشته است و «یذهب» به معنای وقوع یک کار در زمان آینده و «إذهب» دلالت بر ایجاد کار در زمان حال میکند.[3]
ب. « اسم»: لفظ مفردی است که بر یک معنای مستقل دلالت دارد و فاقد هیئتی است که حاکی از نسبت تام زمانی باشد؛[4] مانند محمد، انسان و کاتب.[5]
ج. «ادات» یا همان حروف در اصطلاح نحویان؛ لفظی است که بر یک معنای غیر مستقل دلالت دارد؛[6] یعنی بر نسبت میان دو چیز که طرفین آنرا تشکیل میدهند دلالت میکنند و نسبت نیز همواره غیر مستقل است؛ مانند «فی»(در) که بر نسبت ظرفیت بین دو چیز و «علی»(بر، بر روی) که بر نسبت بالایی و استعلا بین دو چیز دلالت دارد.[7]
2. مرکب
به «مرکب»؛ قول نیز گفته میشود و آن لفظی است که جزء دارد و آن جزء در همان حال که جزء لفظ است بر قسمتی از معنای لفظ دلالت میکند؛ مانند «شراب، ضرر دارد»، این عبارت از سه جزء تشکیل شده است و هر کدام از این اجزا بر قسمتی از معنا دلالت میکنند؛ مثلاً «شراب» دلالت دارد بر مایع خاص و «ضرر» دلالت دارد بر صفت و حالت خاص.[8]
مرکب نیز دارای اقسامی است:
الف. مرکب تام: آن است که متکلم میتواند بر آن سکوت کند؛[9] یعنی به گونهای است که متکلم میتواند در انتقال مقصود به شنونده به آن بسنده کند و شنونده نیز در انتظار افزودن لفظ دیگری بسر نمیبرد؛ مانند «صبر، شجاعت است».
خود مرکب تام بر دو قسم است:
1. تام خبری؛ یعنی با قطع نظر از لفظ، دارای حقیقت ثابتی است و لفظ تنها حاکی و بیانگر آن حقیقت میباشد؛ مانند هنگامی که پدیدهای مثل بارش باران در گذشته اتفاق افتاده یا در آینده روی میدهد و ما از آن خبر میدهیم و مثلاً میگوییم: «باران بارید» و یا «فردا باران میبارد»، چنین عباراتی را خبر قضیه یا قول مینامند و لزومی ندارد خبر با نسبت واقعی مطابق باشد بلکه گاهی با آن مطابق است که در این صورت صادق و راست خواهد بود و گاهی با آن مطابق نیست که در این صورت کذب و دروغ میباشد.[10]
2. تام انشایی؛ یعنی نسبت تامی که در جمله است و با قطع نظر از لفظ، حقیقت ثابتی ندارد و در واقع این لفظ با قصد و اراده متکلم نسبت را تحقق میبخشد و آنرا به وجود میآورد و به بیان روشنتر؛ متکلم معنا را به سبب لفظ مرکب ایجاد میکند.[11] بنابراین، در پسِ کلام، نسبتی که حقیقت ثابتی داشته باشد وجود ندارد تا گاهی کلام با آن نسبت مطابق باشد و گاهی مطابق نباشد چنین مرکبی را انشاء مینامند؛ مانند اوامر، نواهی، استفهام، ندا، تمنی، تعجب، عقد و ایقاع.[12]
ب. مرکب ناقص: مرکب ناقص آن است که سکوت بر آن صحیح نیست و شنونده منتظر میماند که متکلم سخن خود را با افزودن لفظ یا الفاظی به پایان برساند؛[13] مانند «ارزش هر انسانی...».[14]
الفاظی مانند اُکتُب، اِذهَب، ضَرَبَ، یَضرِبُ و سایر افعال، از دو حیثیت و نگاه قابل بررسی هستند که از یک نگاه بر آنها مفرد اطلاق میشود و از نگاه و حیثیت دیگر به آنها مرکب اطلاق میشود و چون حیثیت متعدد شده تعارض و تضادی نیز بین دو اطلاق به وجود نمیآید.
توضیح: با توجه به تعریف مفرد که گفتیم؛ اجزای لفظ بر اجزای معنا دلالت نداشته بلکه مجموع لفظ بر مجموع معنا دلالت دارد، بر الفاظی مانند «اُکتُب» که اجزای لفظ؛ یعنی «الف»، «کاف»، «تاء» و «باء» بر اجزای معنا دلالت ندارند،[15] بلکه مجموع آن بر مجموع معنا دلالت دارد، مفرد اطلاق میشوند، اما همین «اکتب» را اگر همراه با هیئت آن، که بر وزن «اُفعُل» است در نظر بگیریم مرکب میشود از ماده و هیئت که مادهاش بر اصل معنا و هیئتش بر زمان تحقق و ایجاد معنا دلالت دارد و به این اعتبار بر آن مرکب اطلاق میکنیم و همچنین در سایر افعال.
1. مفرد
نزد منطقدانان؛ مفرد عبارت از لفظی است که بسیط باشد؛ یعنی دارای اجزا نباشد، مانند «ب» در جمله «کَتَبتُ بالقَلَم»، یا مانند «قِ» که فعل امر از ماده «وقی» «یقی» میباشد. و یا اینکه دارای اجزا باشد ولی جزء لفظ، دلالت بر جزء معنا نداشته باشد، مانند «محمد» که دارای چهار جزء است ولی هر یک از اجزایش بر یکی از اجزای معنایش مانند سر، گردن، دست و... دلالت ندارند بلکه مجموع لفظ بر مجموع معنا دلالت دارد. همچنین لفظ «عبدالله» زمانی که اسم برای شخصی قرار گیرد هر چند بر حسب ظاهر از دو جزء و چند حروف تشکیل یافته ولی از لفظ «عبد» و «الله» به تنهایی و به طور مجزا نه معنای لغویشان اراده میشود نه بخشی از معنای اسمی آنها مانند دست و پا یا گوش و چشم و...، بلکه همانند لفظ میم و حاء در محمد هستند که بر جزئی از معنا دلالت نمیکردند. البته اگر «عبدالله» به معنای بنده خدا باشد در چنین مواردی مرکب خواهد بود و صفت است نه اسم.[2]
مفرد نیز دارای اقسامی است:
الف. «کلمه» که در علم نحو؛ از آن به «فعل» تعبیر میکنند و عبارت است از: لفظ مفردی که با حروف و مادهاش بر معنای مستقل در ذات خودش دلالت میکند و با هیئتش بر نسبت آن معنا به فاعل در یک زمان خاص؛ مانند «ذَهَبَ» به معنای «رفت»، «یَذهَبُ» به معنای «میرود» و «اِذهَب» به معنای «برو». «ذهب» به معنای وقوع یک کار در زمان گذشته است و «یذهب» به معنای وقوع یک کار در زمان آینده و «إذهب» دلالت بر ایجاد کار در زمان حال میکند.[3]
ب. « اسم»: لفظ مفردی است که بر یک معنای مستقل دلالت دارد و فاقد هیئتی است که حاکی از نسبت تام زمانی باشد؛[4] مانند محمد، انسان و کاتب.[5]
ج. «ادات» یا همان حروف در اصطلاح نحویان؛ لفظی است که بر یک معنای غیر مستقل دلالت دارد؛[6] یعنی بر نسبت میان دو چیز که طرفین آنرا تشکیل میدهند دلالت میکنند و نسبت نیز همواره غیر مستقل است؛ مانند «فی»(در) که بر نسبت ظرفیت بین دو چیز و «علی»(بر، بر روی) که بر نسبت بالایی و استعلا بین دو چیز دلالت دارد.[7]
2. مرکب
به «مرکب»؛ قول نیز گفته میشود و آن لفظی است که جزء دارد و آن جزء در همان حال که جزء لفظ است بر قسمتی از معنای لفظ دلالت میکند؛ مانند «شراب، ضرر دارد»، این عبارت از سه جزء تشکیل شده است و هر کدام از این اجزا بر قسمتی از معنا دلالت میکنند؛ مثلاً «شراب» دلالت دارد بر مایع خاص و «ضرر» دلالت دارد بر صفت و حالت خاص.[8]
مرکب نیز دارای اقسامی است:
الف. مرکب تام: آن است که متکلم میتواند بر آن سکوت کند؛[9] یعنی به گونهای است که متکلم میتواند در انتقال مقصود به شنونده به آن بسنده کند و شنونده نیز در انتظار افزودن لفظ دیگری بسر نمیبرد؛ مانند «صبر، شجاعت است».
خود مرکب تام بر دو قسم است:
1. تام خبری؛ یعنی با قطع نظر از لفظ، دارای حقیقت ثابتی است و لفظ تنها حاکی و بیانگر آن حقیقت میباشد؛ مانند هنگامی که پدیدهای مثل بارش باران در گذشته اتفاق افتاده یا در آینده روی میدهد و ما از آن خبر میدهیم و مثلاً میگوییم: «باران بارید» و یا «فردا باران میبارد»، چنین عباراتی را خبر قضیه یا قول مینامند و لزومی ندارد خبر با نسبت واقعی مطابق باشد بلکه گاهی با آن مطابق است که در این صورت صادق و راست خواهد بود و گاهی با آن مطابق نیست که در این صورت کذب و دروغ میباشد.[10]
2. تام انشایی؛ یعنی نسبت تامی که در جمله است و با قطع نظر از لفظ، حقیقت ثابتی ندارد و در واقع این لفظ با قصد و اراده متکلم نسبت را تحقق میبخشد و آنرا به وجود میآورد و به بیان روشنتر؛ متکلم معنا را به سبب لفظ مرکب ایجاد میکند.[11] بنابراین، در پسِ کلام، نسبتی که حقیقت ثابتی داشته باشد وجود ندارد تا گاهی کلام با آن نسبت مطابق باشد و گاهی مطابق نباشد چنین مرکبی را انشاء مینامند؛ مانند اوامر، نواهی، استفهام، ندا، تمنی، تعجب، عقد و ایقاع.[12]
ب. مرکب ناقص: مرکب ناقص آن است که سکوت بر آن صحیح نیست و شنونده منتظر میماند که متکلم سخن خود را با افزودن لفظ یا الفاظی به پایان برساند؛[13] مانند «ارزش هر انسانی...».[14]
الفاظی مانند اُکتُب، اِذهَب، ضَرَبَ، یَضرِبُ و سایر افعال، از دو حیثیت و نگاه قابل بررسی هستند که از یک نگاه بر آنها مفرد اطلاق میشود و از نگاه و حیثیت دیگر به آنها مرکب اطلاق میشود و چون حیثیت متعدد شده تعارض و تضادی نیز بین دو اطلاق به وجود نمیآید.
توضیح: با توجه به تعریف مفرد که گفتیم؛ اجزای لفظ بر اجزای معنا دلالت نداشته بلکه مجموع لفظ بر مجموع معنا دلالت دارد، بر الفاظی مانند «اُکتُب» که اجزای لفظ؛ یعنی «الف»، «کاف»، «تاء» و «باء» بر اجزای معنا دلالت ندارند،[15] بلکه مجموع آن بر مجموع معنا دلالت دارد، مفرد اطلاق میشوند، اما همین «اکتب» را اگر همراه با هیئت آن، که بر وزن «اُفعُل» است در نظر بگیریم مرکب میشود از ماده و هیئت که مادهاش بر اصل معنا و هیئتش بر زمان تحقق و ایجاد معنا دلالت دارد و به این اعتبار بر آن مرکب اطلاق میکنیم و همچنین در سایر افعال.
[1]. با قطع نظر از اینکه یکی است یا چند تا.
[2]. مظفر، محمد رضا، المنطق، ترجمه و اضافات: شیروانی، علی، پاورقی: غرویان، محسن و فیاضی، غلامرضا، ج 1، ص 84، قم، انتشارات دارالعلم، چاپ دوم، 1373ش.
[3]. «هو اللفظ المفرد الدال بمادته علی معنی مستقل فی نفسه و بهیئته علی نسبة ذالک المعنی الی فاعل لا بعینه نسبة تامة زمانیة مانند کتب، یکتب، اکتب»؛ همان، ص 87.
[4]. «با قید تام از خارج شدن اسم فاعل، اسم مفعول، اسم زمان و... که بر نسبت ناقص زمانی دلالت دارند از تعریف اسم جلوگیری کرده است».
[5]. ترجمه المنطق، ص 88.
[6]. «اللفظ المفرد الدال علی معنی غیر مستقل فی نفسه»؛ ترجمه المنطق، ص 88.
[7]. ترجمه المنطق، ص 88.
[8]. همان، ص 84.
[9]. ما یصح للمتکلم السکوت علیه.
[10]. ترجمه المنطق، ص 85.
[11]. المرکب التام الذی لا یصح ان نصفه بصدق و لا کذب.
[12]. ترجمه المنطق، ص 85 – 86.
[13]. ما لایصح السکوت علیه.
[14]. ترجمه المنطق، ص 84.
[15]. «اُکتُب» به معنای «بنویس» است و روشن است که «الف» در «اکتب» بر «بای» در «بنویس» و یا «کاف» در «اکتب» بر «نون» در «بنویس» و...، دلالت ندارند بلکه مجموع لفظ بر مجموع معنا دلالت میکند.
نظرات