لطفا صبرکنید
بازدید
39048
39048
آخرین بروزرسانی:
1400/08/30
کد سایت
fa57569
کد بایگانی
70667
نمایه
زندگی نامه زهیر بن قین
طبقه بندی موضوعی
تاريخ بزرگان|اهل بیت و یاران
اصطلاحات
زهیر بن قین
گروه بندی اصطلاحات
شخصیتها
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
زهیر بن قین دارای چه ویژگیهایی بود که امام حسین(ع) تلاش در هدایت او داشت و چگونه او با یک ملاقات، به امام پیوست؟
پرسش
زهیر بن قین چه ویژگی خاصی داشت که امام حسین(ع) فرستادهای برای ایشان فرستاد و طبق بعضی از روایات جایگاه وی را در بهشت به او نشان داد در حالی که زهیر از طرفداران عثمان بود؟ همچنین در تذکره سبط آمده است: زهیر بن قین با حسین(ع) کشته شد و همسرش به غلام او گفت: برو و مولای خود را کفن کن، او آمد و حسین را عریان دید، با خود گفت: مولایم را کفن کنم و حسین را بدون کفن بگذارم. نه به خدا سوگند، پس آنحضرت را کفن کرد و مولایش را در پارچهای دیگر کفن کرد.
پاسخ اجمالی
زهیر بن قین از بزرگان قبیله خود در کوفه بود که قبل از ماجرای کربلا از طرفداران افراطی عثمان بوده، اما پس از ادای مناسک حج و در راه بازگشت به کوفه، امام حسین(ع) به دلیل فطرت پاکی که در او مشاهده میکرد او را به ملاقات خود فراخواند که بعد از گفتگویی مختصر و به دنبال آن با تشویق همسرش به امام ملحق شده و در نهایت در روز عاشورا و در صحرای کربلا شهید شد. از زهیر علاوه بر رشادت و دلاوری در راه امام حسین(ع)، خطبهها و سخنهای مهم و فصیحی نقل شده است.
پاسخ تفصیلی
زهیر بن قین بن حارث بن عامر[1] از شهدای کربلا بود که با القاب «أنمارى» و «بجلی» نیز شناخته میشود.[2]
زهیر از بزرگان قبیله خود که در کوفه ساکن بودند به شمار میآمد.[3]
«دیلم بنت عمرو» همسر او بوده[4] و در همراهی زهیر با امام حسین(ع) نقش بسزائی داشته است. زهیر قبل از اینکه پیرو امام حسین(ع) گردد؛ از طرفداران افراطی عثمان بود![5]
همراهی و پیروی از امام حسین(ع)
داستان همراهی زهیر با امام حسین(ع) چنین گزارش شده است:
ما به همراه «زهیر بن قین بجلى» از مکه خارج شده و به سمت کوفه حرکت کردیم. قافله حسین بن علی(ع) به سوى کوفه در حرکت بود. ما (به دلیل شرایط حاکم) خواهان دیدار و همسفر شدن با حسین(ع) نبودیم و به همین جهت با آنکه هممسیر بودیم اما با فاصله حرکت میکردیم تا هنگامی فرارسید که کاروان حسین(ع) در جایى فرود آمد که ما نیز جز اسکان در آنجا چارهای نداشتیم! حسین(ع) در یک سو و ما در سوى دیگر ساکن شدیم، ما نشسته بودیم و مشغول خوردن غذا؛ که ناگاه فرستاده حسین(ع) نزد ما آمده؛ سلام کرد و داخل شد. سپس گفت: اى زهیر بن قین! حسین(ع) مرا به سوى تو فرستاده تا از تو بخواهم که به نزدش بروى! پس همنشینان ما (از فرط تحیر) آنچه در دست داشتند بر زمین انداختند و بگونهای آرام نشستیم که گویا پرندهای بر سر ماست!(هیچ جنبشی نداشتیم).
[زهیر میلی به این ملاقات نداشت، اما] زن زهیر به او گفت: سبحان الله! آیا پسر پیامبر، قاصدی به سوى تو میفرستد و تو پاسخ نمیدهی؟! چرا نزدش نمیروى و سخنش را نمیشنوى و برنمیگردی؟! اینجا بود که زهیر به دیدار آنحضرت شتافت و چیزى نگذشت که با شادمانی برگشت! دستور داد خیمههاى او را باز کرده و اسباب سفرش را در کنار کاروان حسین(ع) مستقر سازند، آنگاه به زنش گفت: تو را طلاق دادم و آزادى، پیش خاندانت برو؛ زیرا من دوست ندارم به سبب من گرفتار شوى. سپس به همراهانش گفت: هر که میخواهد، با من همراه شود و در غیر این صورت، این آخرین دیدار ماست! من براى شما حدیثى نقل میکنم: ما در منطقه بحر (یا بلنجر)[6] میجنگیدیم و خداوند ما را پیروز گردانید و غنیمتهایى به دست آوردیم، سلمان فارسى (یا سلمان باهلی)[7] به ما گفت: آیا از اینکه پیروز شده و غنیمتهایی به چنگ آوردهاید شادمانید؟!گفتیم: آرى! سلمان گفت: هنگامى که آقاى جوانان آل محمد(ص) را دیدید؛ در جنگ کردن در رکاب او شادابتر و خوشحالتر باشید.[8]
البته نقل دیگری نیز وجود دارد که در بخشهای انتهایی تفاوتهایی با نقل بالا دارد:
«... زهیر به دیدار امام رفت و چیزى نگذشت که با چهرهای شادمان و درخشان بازگشت.سپس به همسرش گفت: تو را طلاق دادم؛ زیرا نمیخواهم در زندگى با من جز خیر و رفاه ببینى! من تصمیم گرفتهام در خدمت امام باشم و جان و تنم را فدایش کنم، سپس تمام مالش را به همسرش واگذار کرده و او را به یکى از عموزادگانش سپرد تا او را به خانوادهاش برساند. همسر زهیر هنگام وداع با شوهر، برخاست، گریست و گفت: خدا کمک تو باشد و خیرت دهد، از تو میخواهم که مرا نزد جدّ حسین(ع) در قیامت به یاد آورى! بعد زهیر به یارانش گفت: هر که خواهد با من باشد، بیاید، و گرنه این آخرین دیدار ماست».[9]
در اینجا نکتهای باقی میماند که چرا امام حسین(ع) از زهیر دعوت کرد و چگونه او با آنکه طرفدار افراطی عثمان بود، دعوت امام را پذیرفت؟! در پاسخ باید گفت که امام از افراد بسیاری خواست تا او را همراهی کنند که از این میان، بیشتر آنان با بهانههایی از این کار سرباز زدند اما تعداد اندکی نیز دعوت امام را پذیرفتند. در همین راستا، چون زهیر شخصی دلیر و سخنور بود، پیوستن او به امام چه در میدان نبرد و چه در مقام گفتگو با دشمن، میتوانست کمکی بزرگ به سپاه امام باشد و بنابراین، طبیعی بود که امام او را به جمع خود دعوت کند.
با این وجود، گزارش معتبر و دقیقی از اینکه میان زهیر و امام در آن جلسه ملاقات چه گذشت؛ وجود ندارد و تنها میتوان وجود فطرت پاک در زهیر را در پذیرش این همراهی، اثرگذار بدانیم.
سخنان زهیر پیرامون امام حسین(ع) و دفاع از حضرتشان
زهیر شخصیت سخنوری بود و در موقعیتهای مختلف؛ سخنانی حماسی از او گزارش شده است:
1. «اى پسر پیامبر که خداوند تو را قرین هدایت بدارد، گفتارت را شنیدیم، به خدا حتی اگر دنیا براى ما باقى بود و در آن جاوید میماندیم اما پشتیبانى از تو موجب جدایى ما از دنیا بود؛ باز هم قیام با تو را بر حضور در چنین دنیای جاویدی؛ ترجیح میدادیم».[10]
2. «... عزرة بن قیس گفت: اى زهیر! تو در نزد ما از [پیروان] خاندان پیامبر نبودهاى، تو عثمانى بودى [چه شد که به حسین پیوستی؟]. زهیر گفت: آیا اینکه اکنون در کنار حسینم برایت کافی نیست که بدانی من پیرو این خاندانم؟! سوگند به خدا من هرگز نامهای براى حسین ننوشته و فرستادهاى را به سویش نفرستاده و به او وعده یارى ندادم [ولى شما نامه نوشتید و ...]، امّا مسیر راه، من و او را به هم رسانید. وقتى حسین را دیدم، به یاد پیامبر و جایگاه حسین نزد او افتادم، و فهمیدم او به طرف دشمنانش؛ یعنى شماها میآید؛ لذا تصمیم گرفتم که او را یارى کنم، و میخواهم جانم را پاى جان او قرار دهم، تا بدین وسیله، حق خدا و رسولش را که شما ضایع کردهاید، مراعات کرده باشم».[11]
این نقل، مستند ارزشمندی است که نشانگر فطرت پاک زهیر بوده و نیز دلیل پیوستن او به امام را تبیین میکند.
3. در زیارت ناحیه مقدسه نیز پس از سلام به زهیر، گفتاری از او خطاب به امام، چنین نقل شده است:
«سلام بر زهیر بن قین بجلی که به حسین(ع) پس از اینکه به او اجازه ترک میدان داد، چنین گفت: سوگند به خداوند که تو را ترک نمیکنم. آیا پسر رسول خدا را ترک کنم در حالی که او اسیر در دست دشمنان است و من نجات یابم. هرگز چنین چیزی واقع نخواهد شد».[12]
اما در مورد نقش زهیر در نبرد باید گفت زمانی که حرّ به سپاه امام رسید و آنها را متوقف کرد. زهیر به امام گفت: بگذار با این قوم جنگ کنیم که جنگیدن با اینان آسانتر است با لشکرى که بعد از اینها میآید. امام حسین(ع) فرمود: «راست میگویى اى زهیر، اما من آغازکننده جنگ نخواهم بود. اگر آنان جنگ را شروع کردند، آنگاه به نبرد با ایشان برمیخیزیم».[13]
امام در روز عاشورا زهیر را فرمانده سمت راست سپاه قرار داد[14] و حتی نقل شده که هنگام اقامه نماز در روز عاشورا، او نیز در کنار سعید بن عبدالله به محافظت از امام و نگهبانی برخاست.[15]
در نهایت زهیر پس از جنگ مردانهای، در کربلا شهید شد.[16] امام حسین(ع) در کنار پیکرش چنین گفت: «ای زهیر! خداوند تو را از رحمتش دور نگرداند و قاتلانت را لعنت کند، شبیه آن لعنتی که مسخشدگان به شکل بوزینهگان و خوکان را فرا گرفت».[17]
بنابر نقل برخی منابع تاریخی؛ پس از پایان نبرد عاشورا، همسر زهیر، پارچهای را به غلامش داد و گفت: با این پارچه، بدن مولایت را کفن کن. غلام رفت و چون بدن عریان امام حسین(ع) را دید؛ بازگشت و موضوع را به همسر زهیر گفت. او گفت: مولایت را کفن کن و حسین را رها کن! اما غلام، حسین را کفن کرده و بازگشت و موضوع را به همسر زهیر گفت. او گفت: کار خوبی کردی و کفن دیگری داده و گفت با این مولایت را کفن کن و غلام نیز انجام داد.[18]
در مورد این نقل باید گفت که بعید است همسر زهیر که شوهرش را تشویق به پیوستن به امام میکرد، چنین برخوردی با پیکر حضرتشان داشته باشد و نیز پر واضح است؛ شهید میدان جنگ نیازی به کفن ندارد؛ بنابر این کفن در این نقل (بر فرض قبول اصل روایت) به معنای پارچهای بوده تا بدن عریان را بپوشانند و اینکه همسر زهیر، پوشاندن همسرش را در اولویت قرار داده بود شاید دلیلی برای آن بود که ما اطلاعی از آن نداریم.
زهیر از بزرگان قبیله خود که در کوفه ساکن بودند به شمار میآمد.[3]
«دیلم بنت عمرو» همسر او بوده[4] و در همراهی زهیر با امام حسین(ع) نقش بسزائی داشته است. زهیر قبل از اینکه پیرو امام حسین(ع) گردد؛ از طرفداران افراطی عثمان بود![5]
همراهی و پیروی از امام حسین(ع)
داستان همراهی زهیر با امام حسین(ع) چنین گزارش شده است:
ما به همراه «زهیر بن قین بجلى» از مکه خارج شده و به سمت کوفه حرکت کردیم. قافله حسین بن علی(ع) به سوى کوفه در حرکت بود. ما (به دلیل شرایط حاکم) خواهان دیدار و همسفر شدن با حسین(ع) نبودیم و به همین جهت با آنکه هممسیر بودیم اما با فاصله حرکت میکردیم تا هنگامی فرارسید که کاروان حسین(ع) در جایى فرود آمد که ما نیز جز اسکان در آنجا چارهای نداشتیم! حسین(ع) در یک سو و ما در سوى دیگر ساکن شدیم، ما نشسته بودیم و مشغول خوردن غذا؛ که ناگاه فرستاده حسین(ع) نزد ما آمده؛ سلام کرد و داخل شد. سپس گفت: اى زهیر بن قین! حسین(ع) مرا به سوى تو فرستاده تا از تو بخواهم که به نزدش بروى! پس همنشینان ما (از فرط تحیر) آنچه در دست داشتند بر زمین انداختند و بگونهای آرام نشستیم که گویا پرندهای بر سر ماست!(هیچ جنبشی نداشتیم).
[زهیر میلی به این ملاقات نداشت، اما] زن زهیر به او گفت: سبحان الله! آیا پسر پیامبر، قاصدی به سوى تو میفرستد و تو پاسخ نمیدهی؟! چرا نزدش نمیروى و سخنش را نمیشنوى و برنمیگردی؟! اینجا بود که زهیر به دیدار آنحضرت شتافت و چیزى نگذشت که با شادمانی برگشت! دستور داد خیمههاى او را باز کرده و اسباب سفرش را در کنار کاروان حسین(ع) مستقر سازند، آنگاه به زنش گفت: تو را طلاق دادم و آزادى، پیش خاندانت برو؛ زیرا من دوست ندارم به سبب من گرفتار شوى. سپس به همراهانش گفت: هر که میخواهد، با من همراه شود و در غیر این صورت، این آخرین دیدار ماست! من براى شما حدیثى نقل میکنم: ما در منطقه بحر (یا بلنجر)[6] میجنگیدیم و خداوند ما را پیروز گردانید و غنیمتهایى به دست آوردیم، سلمان فارسى (یا سلمان باهلی)[7] به ما گفت: آیا از اینکه پیروز شده و غنیمتهایی به چنگ آوردهاید شادمانید؟!گفتیم: آرى! سلمان گفت: هنگامى که آقاى جوانان آل محمد(ص) را دیدید؛ در جنگ کردن در رکاب او شادابتر و خوشحالتر باشید.[8]
البته نقل دیگری نیز وجود دارد که در بخشهای انتهایی تفاوتهایی با نقل بالا دارد:
«... زهیر به دیدار امام رفت و چیزى نگذشت که با چهرهای شادمان و درخشان بازگشت.سپس به همسرش گفت: تو را طلاق دادم؛ زیرا نمیخواهم در زندگى با من جز خیر و رفاه ببینى! من تصمیم گرفتهام در خدمت امام باشم و جان و تنم را فدایش کنم، سپس تمام مالش را به همسرش واگذار کرده و او را به یکى از عموزادگانش سپرد تا او را به خانوادهاش برساند. همسر زهیر هنگام وداع با شوهر، برخاست، گریست و گفت: خدا کمک تو باشد و خیرت دهد، از تو میخواهم که مرا نزد جدّ حسین(ع) در قیامت به یاد آورى! بعد زهیر به یارانش گفت: هر که خواهد با من باشد، بیاید، و گرنه این آخرین دیدار ماست».[9]
در اینجا نکتهای باقی میماند که چرا امام حسین(ع) از زهیر دعوت کرد و چگونه او با آنکه طرفدار افراطی عثمان بود، دعوت امام را پذیرفت؟! در پاسخ باید گفت که امام از افراد بسیاری خواست تا او را همراهی کنند که از این میان، بیشتر آنان با بهانههایی از این کار سرباز زدند اما تعداد اندکی نیز دعوت امام را پذیرفتند. در همین راستا، چون زهیر شخصی دلیر و سخنور بود، پیوستن او به امام چه در میدان نبرد و چه در مقام گفتگو با دشمن، میتوانست کمکی بزرگ به سپاه امام باشد و بنابراین، طبیعی بود که امام او را به جمع خود دعوت کند.
با این وجود، گزارش معتبر و دقیقی از اینکه میان زهیر و امام در آن جلسه ملاقات چه گذشت؛ وجود ندارد و تنها میتوان وجود فطرت پاک در زهیر را در پذیرش این همراهی، اثرگذار بدانیم.
سخنان زهیر پیرامون امام حسین(ع) و دفاع از حضرتشان
زهیر شخصیت سخنوری بود و در موقعیتهای مختلف؛ سخنانی حماسی از او گزارش شده است:
1. «اى پسر پیامبر که خداوند تو را قرین هدایت بدارد، گفتارت را شنیدیم، به خدا حتی اگر دنیا براى ما باقى بود و در آن جاوید میماندیم اما پشتیبانى از تو موجب جدایى ما از دنیا بود؛ باز هم قیام با تو را بر حضور در چنین دنیای جاویدی؛ ترجیح میدادیم».[10]
2. «... عزرة بن قیس گفت: اى زهیر! تو در نزد ما از [پیروان] خاندان پیامبر نبودهاى، تو عثمانى بودى [چه شد که به حسین پیوستی؟]. زهیر گفت: آیا اینکه اکنون در کنار حسینم برایت کافی نیست که بدانی من پیرو این خاندانم؟! سوگند به خدا من هرگز نامهای براى حسین ننوشته و فرستادهاى را به سویش نفرستاده و به او وعده یارى ندادم [ولى شما نامه نوشتید و ...]، امّا مسیر راه، من و او را به هم رسانید. وقتى حسین را دیدم، به یاد پیامبر و جایگاه حسین نزد او افتادم، و فهمیدم او به طرف دشمنانش؛ یعنى شماها میآید؛ لذا تصمیم گرفتم که او را یارى کنم، و میخواهم جانم را پاى جان او قرار دهم، تا بدین وسیله، حق خدا و رسولش را که شما ضایع کردهاید، مراعات کرده باشم».[11]
این نقل، مستند ارزشمندی است که نشانگر فطرت پاک زهیر بوده و نیز دلیل پیوستن او به امام را تبیین میکند.
3. در زیارت ناحیه مقدسه نیز پس از سلام به زهیر، گفتاری از او خطاب به امام، چنین نقل شده است:
«سلام بر زهیر بن قین بجلی که به حسین(ع) پس از اینکه به او اجازه ترک میدان داد، چنین گفت: سوگند به خداوند که تو را ترک نمیکنم. آیا پسر رسول خدا را ترک کنم در حالی که او اسیر در دست دشمنان است و من نجات یابم. هرگز چنین چیزی واقع نخواهد شد».[12]
اما در مورد نقش زهیر در نبرد باید گفت زمانی که حرّ به سپاه امام رسید و آنها را متوقف کرد. زهیر به امام گفت: بگذار با این قوم جنگ کنیم که جنگیدن با اینان آسانتر است با لشکرى که بعد از اینها میآید. امام حسین(ع) فرمود: «راست میگویى اى زهیر، اما من آغازکننده جنگ نخواهم بود. اگر آنان جنگ را شروع کردند، آنگاه به نبرد با ایشان برمیخیزیم».[13]
امام در روز عاشورا زهیر را فرمانده سمت راست سپاه قرار داد[14] و حتی نقل شده که هنگام اقامه نماز در روز عاشورا، او نیز در کنار سعید بن عبدالله به محافظت از امام و نگهبانی برخاست.[15]
در نهایت زهیر پس از جنگ مردانهای، در کربلا شهید شد.[16] امام حسین(ع) در کنار پیکرش چنین گفت: «ای زهیر! خداوند تو را از رحمتش دور نگرداند و قاتلانت را لعنت کند، شبیه آن لعنتی که مسخشدگان به شکل بوزینهگان و خوکان را فرا گرفت».[17]
بنابر نقل برخی منابع تاریخی؛ پس از پایان نبرد عاشورا، همسر زهیر، پارچهای را به غلامش داد و گفت: با این پارچه، بدن مولایت را کفن کن. غلام رفت و چون بدن عریان امام حسین(ع) را دید؛ بازگشت و موضوع را به همسر زهیر گفت. او گفت: مولایت را کفن کن و حسین را رها کن! اما غلام، حسین را کفن کرده و بازگشت و موضوع را به همسر زهیر گفت. او گفت: کار خوبی کردی و کفن دیگری داده و گفت با این مولایت را کفن کن و غلام نیز انجام داد.[18]
در مورد این نقل باید گفت که بعید است همسر زهیر که شوهرش را تشویق به پیوستن به امام میکرد، چنین برخوردی با پیکر حضرتشان داشته باشد و نیز پر واضح است؛ شهید میدان جنگ نیازی به کفن ندارد؛ بنابر این کفن در این نقل (بر فرض قبول اصل روایت) به معنای پارچهای بوده تا بدن عریان را بپوشانند و اینکه همسر زهیر، پوشاندن همسرش را در اولویت قرار داده بود شاید دلیلی برای آن بود که ما اطلاعی از آن نداریم.
[1]. ابن کلبى، هشام بن محمد، نسب معد و الیمن الکبیر، محقق، حسن، ناجى، ج 1، ص 345، بیروت، عالم الکتب، 1425ق.
[2]. شبر، جواد، أدب الطف، ج 1، ص 117، بیروت، دارالمرتضى، 1409ق.
[3]. همان.
[4]. ابن طاووس، على بن موسى، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 72، تهران، نشر جهان، 1348ش.
[5]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 42، بیروت، دار صادر، 1385ق.
[6]. ابو مخنف کوفى، لوط بن یحیى، وقعة الطف، محقق، یوسفى غروى، محمد هادى، ص 162، قم، جامعه مدرسین، چاپ سوم، 1417ق.
[7]. وقعة الطف، ص 162.
[8]. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 72- 73، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.
[9]. اللهوف على قتلى الطفوف، ص 71 - 72.
[10]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبوالفضل، ج 5، ص 404، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387ق.
[11]. همان، ص 417.
[12]. ابن طاووس، على بن موسى، إقبال الأعمال، ج 2، ص 576، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ اول، 1409ق.
[13]. ابن اعثم کوفى، أبومحمد، الفتوح، تحقیق، شیرى، على، ج 5، ص 80، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1411ق؛ دینورى، احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق، عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال الدین شیال، ص 252، قم، منشورات الرضى، 1368ش.
[14]. ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبیطالب(ع)، ج 4، ص 100، قم، علامه، 1379ق.
[15]. ابن نما حلى، جعفر بن محمد، مثیر الأحزان، ص 65، قم، مدرسه امام مهدى، 1406ق.
[16]. مامقانى، عبدالله، تنقیح المقال فی علم الرجال، محقق، مامقانى، محىالدین، ج 28، ص 321، قم، موسسة آل البیت(ع)، 1431ق.
[17]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 45، ص 26، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.
[18]. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبرى(الطبقة الخامسة من الصحابة)، تحقیق، سلمى، محمد بن صامل، ج 1، ص 485، طائف، مکتبة الصدیق.
نظرات