لطفا صبرکنید
9995
- اشتراک گذاری
پیامبر(ص) در اواخر عمر خود سپاهی را به رهبری اسامة بن زید آمادهسازی کرد تا به سمت روم برود و افراد برجستهای از مسلمانان؛ مانند ابوبکر و عمر نیز مأمور به شرکت در این سپاه بودند؛[1] لذا اطاعت از این دستور پیامبر(ص) بر آنها واجب بود،[2] اما گزارشهایی وجود دارد که آنها از دستور آنحضرت سرپیچی کرده، و از حضور در این سپاه خودداری کردند:
- زمانی که پیامبر(ص) بیمار شد، اسامه را مأمور تشکیل سپاهی برای حمله به سپاه روم فرمودند. سران مهاجران و انصار؛ مانند ابوبکر و عمر در لشکر او حاضر شدند. مسلمانانى که قرار بود با اسامه بروند با پیامبر(ص) خداحافظی کردند و به جرف رفتند. در این ایام وضع جسمانی رسول خدا(ص) وخیم شد، اما پیاپى میفرمود: لشکر اسامه را زودتر گسیل دارید؛ لذا اسامه فرمان حرکت را صادر کرد، اما وقتی فرستاده ام ایمن(مادر اسامه) خبر داد که پیامبر(ص) در حال رحلت از دنیا است، عمر به همراه عدهای بازگشت. سپس مسلمانانى که در جرف بودند نیز به مدینه بازگشتند.[3]
- پیامبر(ص) به دلیل ناتوانی نمیتوانست به نماز صبح برود؛ لذا به بلال فرمود کسی از مسلمانان را برای اقامه نماز بفرستد. عائشه خواست پدرش ابوبکر به اقامه جماعت برود، اما حفصه خواست پدرش عمر برای اقامه نماز صبح برود. پیامبر(ص) متوجه شد که ابوبکر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف کردند؛ لذا خودشان برای اقامه نماز صبح به مسجد رفتند. بعد از اقامه نماز، پیامبر(ص) از آنان پرسید: مگر دستور نداده بودم که همراه اسامه به خارج شهر کوچ کنید؟! ابوبکر گفت: من همراه سپاه اسامه به خارج از مدینه رفتم، اما براى آنکه عهدى با شما تازه کرده باشم، برگشتم! عمر نیز گفت: من از مدینه خارج نشدم و در سپاه اسامه شرکت نکردم؛ زیرا میخواستم خودم از بیمارى شما باخبر باشم و از دیگران خبر ناراحتى شما را نپرسم. رسول خدا(ص) دانست آنان مخالفت کردند؛ لذا بار سوم آنها را به همراهى با سپاه اسامه دعوت کرد.[4]
- پیامبر(ص) سپاهی را به فرماندهی اسامه برای جنگ با اهل شام فرستاد. لشکر اسامه در خارج مدینه و در منطقه جرف اردو زد و منتظر برخی از افراد بود، اما بعد از گذشت مدتی افرادی مانند ابوبکر، عمر و عثمان و گروهی از طرفداران آنها دستور پیامبر(ص) را اطاعت نکردند. وقتی پیامبر(ص) از ابوبکر علت را پرسید، ابوبکر در جواب گفت که شما مریض بودید و قلب من راضی بر ترک شما نمیشد.[5]
- جماعتى که همراه عمر و ابوبکر و دیگران به لشگرگاه اول سپاه(جرف) رفته بودند، شخصى را محرمانه به مدینه نزد عایشه فرستادند تا از وضع مزاجى پیامبر(ص) خبر بگیرد. عایشه به آن شخص گفت: به ابوبکر خبر بده که حال محمد(ص) به گونهاى است که امید بهبودى در او نیست. پس تو و عمر و هر کس را که مىپسندید، شبانه و به طور مخفى وارد مدینه شوید. آنها نزد اسامه رفتند و به او گفتند: چگونه براى ما روا است که از محضر رسول خدا(ص) که در این وضع است، دور شویم؟! اجازه بده به مدینه باز گردیم. اسامه به آنها گفت: مخفیانه وارد مدینه شوید تا کسى اطلاع نیابد. اگر رسول خدا(ص) سلامتى خود را یافت، به سپاه بپیوندید. ابوبکر و عمر و ابوعبیده شبانه وارد مدینه شدند. پیامبر(ص) در حالیکه در فشار بیمارى سختى قرار داشت، فرمود: «امشب شرّ عظیمى در مدینه رخ داد». شخصى پرسید: آن شرّ عظیم چیست؟ فرمود: برخی از آن کسانیکه در سپاه اسامه بودند، از فرمان من سرپیچى کردهاند.[6]
- جابر بن عبدالله انصاری میگوید: هنگام مرگ عمر حاضر بودم که برای چند چیز توبه میکرد که یکی از این موارد بازگشت از سپاه اسامه بود.[7]
- همانگونه که از گزارشات تاریخی برداشت میشود، تخلف ابوبکر و عمر - که جایگاه برتری نسبت به عثمان داشتند - از سپاه اسامه در منابع فریقین گزارش شده است، اگرچه گزارش تخلف عثمان نیز در برخی منابع وجود دارد،[8] اما تواتر آن به اندازه گزارشهای مرتبط با تخلف دو خلیفه(خلیفه اول و دوم) نیست.
[1]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 113، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بیتا؛ ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 146، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج 2، ص 350، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1414ق؛ ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی، المنتظم، محقق، عطا، محمد عبد القادر، عطا، مصطفی عبد القادر، ج 4، ص 16، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1412ق؛ صالحی دمشقی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد،ج 6، ص 250، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق.
همچنین ر. ک: «فرماندهی اسامه و مسئلۀ خلافت»، 3307؛ «فرار خلفای سهگانه از جنگهای زمان پیامبر خدا(ص)»، 89957؛ «چگونگی به خلافت رسیدن سه خلیفۀ اول»، 2297؛ «نجنگیدن ابوبکر در جنگها»، 48856.
[2]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 30، ص 427، بیروت، مؤسسة الطبع و النشر، چاپ اول، 1410ق.
[3]. الطبقات الکبرى، ج 2، ص 146.
[4]. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 183 – 184، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص 134، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ سوم، 1390ق.
[5]. عماد الدین حسن بن على طبرى، تحفة الأبرار، تعریب عبد الرحیم مبارک، ص 78، مشهد، آستان قدس رضوى، چاپ اول، 1424ق.
[6]. دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب إلی الصواب، ج 2، ص 338، قم، الشریف الرضی، چاپ اول، 1412ق؛ بحار الأنوار، ج 28، ص 108- 109.
[7]. شیخ صدوق، الخصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 171، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش.
[8]. شیخ مفید، الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، محقق، مصحح، میرشریفی، علی، ص 97، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق؛ حموی، محمد بن اسحاق، انیس المؤمنین، ص 55، تهران، بنیاد بعثت، 1363ش؛ ابن عطیه- جمیل حمود، ابهى المراد، ج 2، ص 290، بیروت، موسسة الاعلمی، چاپ اول، 1423ق.